جدول جو
جدول جو

معنی نفیضه - جستجوی لغت در جدول جو

نفیضه(نَ ضَ)
گروهی که جهت تجسس دشمن به هرجائی فرستند. (ناظم الاطباء). گروهی از لشکر که راه از جاسوسی و جز آن پاک کنند. (یادداشت مؤلف). نفضه. (اقرب الموارد). ج، نفائض. رجوع به نفضه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نفیسه
تصویر نفیسه
(دخترانه)
مؤنث نفیس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نفیسه
تصویر نفیسه
نفیس، مال بسیار، هر چیز گران مایه و مرغوب، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقیضه
تصویر نقیضه
نوشته ای که به قصد مقابله یا رد نوشته ای دیگر به وجود بیاید، آنچه مخالف و مناقض چیز دیگر باشد
فرهنگ فارسی عمید
(نَ زَ)
نفیز. رجوع به نفیز شود
لغت نامه دهخدا
(نُ ضَ)
لرزۀ تب. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از مهذب الاسماء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نفضه. (منتهی الارب) (متن اللغه) (اقرب الموارد). نفضاء. (متن اللغه) ، باران که بجائی رسد و بجائی نرسد. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ ضَ)
نفضه. لرزۀ تب. (از منتهی الارب). رجوع به نفضه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ فی یَ)
سفرۀ از برگ خرما که بر روی آن کشک خشک کنند. (ناظم الاطباء). سفرۀ مدور که از برگ خرما سازند. (منتهی الارب) (از متن اللغه). سفرۀ برگ خرما که بر آن پنیر خشک کنند. (منتهی الارب). نفیه. نفوه. نفیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). نفیّه. (متن اللغه). نفی. (اقرب الموارد). نفیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، تأنیث نفی است. (از اقرب الموارد). رجوع به نفی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(نَ یَ)
سفرۀ برگ خرما که بر آن پنیر خشک کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، نفی ̍. رجوع به نفیّه شود، نفاء: نفیهالشی ٔ، نفاؤه. (اقرب الموارد). رجوع به نفاء شود
لغت نامه دهخدا
(نُ فی یَ)
نفیّه. رجوع به نفیّه شود
لغت نامه دهخدا
(نُ یَ)
نفیّه. ج، نفی ̍. رجوع به نفیّه شود، باقیمانده. (ناظم الاطباء). ج، نفی
لغت نامه دهخدا
(نِ یَ)
نفیّه. رجوع به نفیّه شود، رانده و دور کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ ضَ)
روانی اشک و شراب. (از منتهی الارب). رجوع به فیض، فیضان و فیضوضه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
آشی است از آرد و جز آن که به آب یا شیر ترتیب دهند، سطبرتر از سخینه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). کاچی. (بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(نَ جَ)
کمان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (ناظم الاطباء). القوس و هی شطیبه من نبع. (اقرب الموارد). ج، نفائج، ریزۀ چوب نبع. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی و رجوع به نفیحه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ /سِ)
چیزهای گران مایه و پسندیده و لطیف ومرغوب. (ناظم الاطباء). نفیسه. رجوع به نفیسه شود
لغت نامه دهخدا
(نُ ضَ)
ریشه و ریزۀ مسواک که در دهن ماند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آنچه به افشاندن بیفتد از برگ و میوه و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه فروریزد از منفوض. (از اقرب الموارد). برگ و میوۀ افتاده. (یادداشت مؤلف). رجوع به نفاضه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
تأنیث نفیس. ج، نفائس. رجوع به نفیس شود
لغت نامه دهخدا
(نَ طَ)
کف نفیطه، کف دست آبله رسیدۀ شوخگین از عمل. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ عَ)
سودمندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ ضَ)
باران. (آنندراج) (ناظم الاطباء). باران اندک. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). باران قلیل یا ضعیف. (از متن اللغه). ج، انضه، نضائض، ابرهای سست. السحابه الضعیفه. (متن اللغه) ، باد که آب آرد یا بادسست. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، نضائض، گروه. (آنندراج). گروه مردم. (ناظم الاطباء). گویند: جاؤوا باقصی نضیضتهم، ای جماعتهم. (اقرب الموارد) ، آواز گوشت به وقت بریان کردن. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). واحد نضائض است. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه). ج، نضائض. رجوع به نضائض شود، تشنگی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ابل ذات نضیضه و ذات نضائض، ذات عطش. (منتهی الارب) ، شتران تشنه. (ناظم الاطباء) ، شتران تشنه ای که سیراب نشوند. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ ضَ)
مؤنث نقیض. رجوع به نقیض شود، راه در کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) ، باشگونه جواب گفتن شعر کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، نقائض
لغت نامه دهخدا
(نَ ضَ)
تأنیث نحیض. (از آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ ضَ)
گروهی که به تجسس دشمن و خوف فرستند هر جانبی. (منتهی الارب) (آنندراج). جماعتی که ایشان را به تجسس به اطراف فرستند تا ببینند در آنجا دشمنی یا خوفی هست یا نه. (از تاج العروس) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). گروهی که راه از جاسوس و جز او پاک دارند. (از مهذب الاسماء). نفیضه. (مهذب الاسماء) (متن اللغه). ج، نفائض
لغت نامه دهخدا
نقیضه در فارسی مونث نقیض نیگری ناپذیری، پادگویی، پاسخسرایی، راه کوهستان باژگونه جواب گفتن شعر کسی را، مهاجات هجو گویی، مونث نقیض، جمع نقایض (نقائض)
فرهنگ لغت هوشیار
نفیسه در فارسی مونث نفیس و نامی برای زنان مونث نفیس: با تمامی چینی آلات از لنگریهای بزرگ فغفوری و مرتبانها و بادیه ها و دیگر ظروف نفیسه غوری و فغفوری. ، جمع نفائس (نفایس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاضه
تصویر نفاضه
جمع نفاضات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفیضه
تصویر مفیضه
مونث مفیض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقیضه
تصویر نقیضه
((نَ ض))
مؤنث نقیض، جمع نقائض
فرهنگ فارسی معین