جدول جو
جدول جو

معنی نفیس - جستجوی لغت در جدول جو

نفیس
مال بسیار، هر چیز گران مایه و مرغوب، گران بها
تصویری از نفیس
تصویر نفیس
فرهنگ فارسی عمید
نفیس
(نَ)
ابن عوض کرمانی، ملقب به حکیم برهان الدین، از طبیبان و دانشمندان قرن نهم هجری قمری است. وی به دعوت الغ بیک گورکانی از کرمان به سمرقند رفت و تا پایان عمر الغ بیک در سمرقند در دربار او به عزت زیست و به اشارت او بر کتاب الاسباب و العلامات محمد بن علی سمرقندی شرحی نوشت. (صفر827). پس از مرگ الغ بیک وی به سال 853 هجری قمری به دیار خود کرمان باز آمد و تا پایان عمر در این شهر بود. دیگر از تصانیف اوست: شرحی بر کتاب موجز القانون ابوالحزم علاء الدین قرشی، معروف به ابن النفیس که به شرح نفیسی معروف است و نیز کلیات شرح نفیسی و بحارین در طب و رساله ای در سمومات. (از مقدمۀ فرهنگ ناظم الاطباء، فرنودسار) (الاعلام زرکلی ج 9 ص 16). رجوع به کشف الظنون ج 1 ص 77 و معجم المطبوعات ص 1864 شود
لغت نامه دهخدا
نفیس
(نَ)
گرانمایه و مرغوب و نیکو از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). مقابل خسیس. (از اقرب الموارد). قیمتی. (مهذب الاسماء). گرانمایه. (مفاتیح العلوم خوارزمی) (یادداشت مؤلف). چیزی که قیمتی و گرانمایه و لطیف و پسندیده باشد. (غیاث اللغات). بغایت نیکو. (یادداشت مؤلف). گرانبها. گرانقدر. باارزش. ارجمند: و این قصه دراز است و از خزاین سامانیان مالهای بی اندازه و ذخایر نفیس برداشت. (تاریخ بیهقی ص 196). و آن را در خزاین خود موهبتی عزیز و ذخیرتی نفیس شمرد. (کلیله و دمنه). اکنون شمتی از محاسن عدل که پادشاهان را ثمین ترین خصلتی و نفیس ترین موهبتی است یاد کرده شود. (کلیله و دمنه). ناگاه بر ذخایر نفیس و گنجهای شایگانی مظفر شوند. (کلیله و دمنه). ایام عمر نفیس خویش بر درس و تدریس صرف کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 430). خدای تعالی ذات شریف و نفس نفیس از آفت آن مسافت و مهالک آن مسالک نگاه داشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 26).
چون که اصلی بود جرم آن بلیس
ره نبودش جانب توبه نفیس.
مولوی.
عقل نفیست را چه شد که نفس خبیث بر او غالب آمد. (گلستان سعدی). گوهر اگر در خلاب افتد همچنان نفیس است. (گلستان سعدی) ، مال بسیار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مال کثیر. (اقرب الموارد) ، حاسد و بخیل. (غیاث اللغات) (از لطایف اللغات) (از قاموس) (صراح) (آنندراج). رجوع به نفاسه شود
لغت نامه دهخدا
نفیس
(نِ)
دهی است از دهستان گله زن بخش خمین شهرستان محلات. در 23هزارگزی مشرق خمین، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 152 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه خمین تأمین می شود. محصولش غلات و چغندر قند و بنشن و پنبه و انگور است. شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی و کرباسبافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
نفیس
گرانمایه و مرغوب و نیکو از هر چیزی، قیمتی
تصویری از نفیس
تصویر نفیس
فرهنگ لغت هوشیار
نفیس
((نَ))
گرانمایه، قیمتی، نیکو، مرغوب
تصویری از نفیس
تصویر نفیس
فرهنگ فارسی معین
نفیس
باارزش، گرانمایه، ارزنده
تصویری از نفیس
تصویر نفیس
فرهنگ واژه فارسی سره
نفیس
ارزشمند، پربها، ثمین، قیمتی، گرانبها، گرانقیمت، اعلا، عالی، لوکس، ممتاز، آنتیک، عتیقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نفیس
شیک، پیچیده، پیشرفته
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نفیسه
تصویر نفیسه
(دخترانه)
مؤنث نفیس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نویس
تصویر نویس
پسوند متصل به واژه به معنای نویسنده مثلاً دعانویس، روزنامه نویس، نامه نویس، پسوند متصل به واژه به معنای نوشته شده مثلاً پاک نویس، چرک نویس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفیر
تصویر نفیر
ناله و زاری و فریاد
در موسیقی گوشه ای در دستگاه های همایون و راست پنجگاه
در موسیقی بوق یا شیپوری که از شاخ حیوانات ساخته می شد
کنایه از هجوم، حمله
نفیر عام: کنایه از قیام همۀ مردم برای جنگ با دشمن
فرار کننده، گریزنده، رمنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفاس
تصویر نفاس
خونی که پس از زاییدن از زنان خارج می شود، ایام زاج بودن زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفایس
تصویر نفایس
نفیسه ها، نفیس ها، چیزهای گران مایه و مرغوب، مالهای بسیار، جمع واژۀ نفیسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفوس
تصویر نفوس
نفس ها، جان ها، تن ها، جسدها، خون ها، جمع واژۀ نفس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفیسه
تصویر نفیسه
نفیس، مال بسیار، هر چیز گران مایه و مرغوب، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
(نَ سَ)
تأنیث نفیس. ج، نفائس. رجوع به نفیس شود
لغت نامه دهخدا
(مِمْ)
منف. ممفیس. پایتخت قدیم مصر. (یادداشت مرحوم دهخدا). شهری در مصر باستان و بر کنار نیل که بر بالای دلتا و پایتخت قدیمی کشور بوده است. 700000 تن سکنه داشت و اکنون بر روی آن شهر کهن، قصبۀ ’میت رمینه’ بنا شده که آثار ویران شدۀ آن در این قصبه به طور نمایان به چشم می خورد. (از لاروس). رجوع به منف و ممفیس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَیْ یُ)
غم وابردن. (زوزنی). آسایش دادن و رهایش بخشیدن از غم، یقال: نفس کربته عنه، ای فرجه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- حروف تنفیس، ’س ’ و ’سوف ’ است و مقصود نحویان از تنفیس توسیع است، چه این دو حرف مضارع را از زمان حال (که زمانی مضیق است) بزمان وسیعتر (یعنی زمان استقبال) نقل می کند. (از مغنی اللبیب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
شراب بسیارممزوج. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ /سِ)
چیزهای گران مایه و پسندیده و لطیف ومرغوب. (ناظم الاطباء). نفیسه. رجوع به نفیسه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نفیر
تصویر نفیر
شیپور، بانگ بلند نای، فریاد، آواز ناله، خروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نویس
تصویر نویس
بنویس، مینویسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفایس
تصویر نفایس
چیزهای گرانبها و گرانمایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفسی
تصویر نفسی
نفسی در فارسی روانی منسوب به نفس مربوط به نفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفوس
تصویر نفوس
جمع نفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفیز
تصویر نفیز
هموشت (همرقص پای رقص)
فرهنگ لغت هوشیار
نفیسه در فارسی مونث نفیس و نامی برای زنان مونث نفیس: با تمامی چینی آلات از لنگریهای بزرگ فغفوری و مرتبانها و بادیه ها و دیگر ظروف نفیسه غوری و فغفوری. ، جمع نفائس (نفایس)
فرهنگ لغت هوشیار
زایمان زن، زایخون، گرانمایه گردیدن، زچگی زن زچگی زن حالت وضع حمل، ایام زچگی زن. یا ایام نفاس. خونی که پس از زاییدن از زن خارج شود خون ولادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیس
تصویر نحیس
خشکسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفیس
تصویر تنفیس
آسایش دادن رهاندن از اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفیر
تصویر نفیر
((نَ))
بوق، شیپور، بانگ بلند، ناله و زاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفوس
تصویر نفوس
((نُ))
جمع نفس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفایس
تصویر نفایس
((نَ یِ))
جمع نفیسه، چیزهای گران بها و نفیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفاس
تصویر نفاس
((نِ))
زچگی زن، حالت وضع حمل، ایام زچگی زن، خونی که پس از زاییدن از زن خارج شود، خون ولادت
فرهنگ فارسی معین