ناله و زاری و فریاد در موسیقی گوشه ای در دستگاه های همایون و راست پنجگاه در موسیقی بوق یا شیپوری که از شاخ حیوانات ساخته می شد کنایه از هجوم، حمله نفیر عام: کنایه از قیام همۀ مردم برای جنگ با دشمن فرار کننده، گریزنده، رمنده
ناله و زاری و فریاد در موسیقی گوشه ای در دستگاه های همایون و راست پنجگاه در موسیقی بوق یا شیپوری که از شاخ حیوانات ساخته می شد کنایه از هجوم، حمله نفیر عام: کنایه از قیام همۀ مردم برای جنگ با دشمن فرار کننده، گریزنده، رمنده
میرزا طاهر بن قدیم خان شیرازی. از شاعران قرن سیزدهم است. مدتی در هندوستان مداح حکمران دکن بود و در همان دیار به سال 1256 ه. ق. درگذشت. او راست: چه جرم است آنکه دربند است و کس نادیده عصیانش همی دست سرافرازان درآویزد به دامانش به تن بر از عصب پوشیده دارد ضخم خفتانی بدان چستی که پنداری ز تن بررسته خفتانش. رجوع به مجمعالفصحا ج 2 ص 506 و فرهنگ سخنوران شود
میرزا طاهر بن قدیم خان شیرازی. از شاعران قرن سیزدهم است. مدتی در هندوستان مداح حکمران دکن بود و در همان دیار به سال 1256 هَ. ق. درگذشت. او راست: چه جرم است آنکه دربند است و کس نادیده عصیانش همی دست سرافرازان درآویزد به دامانش به تن بر از عصب پوشیده دارد ضخم خفتانی بدان چستی که پنداری ز تن بررسته خفتانش. رجوع به مجمعالفصحا ج 2 ص 506 و فرهنگ سخنوران شود
کرنای کوچک. (انجمن آرا). برادر کوچک کرنا را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). کرنا. (غیاث اللغات). مجازاً قسمی از کرنا که بیشتر قلندران دارند و به آن شاخ نفیر و بوق نفیر هم گویند. (فرهنگ نظام). نای روئین گاودم. (اوبهی) : عشق معشوقان نهان است و ستیر عشق عاشق با دو صد طبل و نفیر. مولوی. ، نام آوازی است از دستگاه همایون. (از فرهنگ نظام) ، بانگ بلندنای. (ناظم الاطباء) ، فریاد. (غیاث اللغات) (دهار) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فغان. (آنندراج). ناله. آواز. (غیاث اللغات) (آنندراج). بانگ. خروش. داد. آه و فغان: کار من در هجر تو دایم نفیر است و فغان شغل من در هجرتو دایم غریو است و غرنگ. منجیک. چنگ او در چنگ او همچون خمیده عاشقی است با زفیر و با نفیر و با غریو و با غرنگ. منوچهری. هر روز کلنگ با نفیر دگر است مسکین ورشان با بم و زیر دگر است. منوچهری. کنون رهبری کرد خواهند کوران مرا زین قبل با فغان و نفیرم. ناصرخسرو. دهر ز عدل تو با نشاط وسرور است مال ز جود تو با نفیر و فغان است. مسعودسعد. خلق را بودی نفیر از ظلم پیش از عهد او عدل او آورد ظالم را به فریاد و نفیر. سوزنی. عارف و عامی بودند گروگیر از تو تو از آن هر دو گرو گیر به فریاد نفیر. سوزنی. خود پرده ام دراند و خود گویدم که هان خاقانیا خموش که جای نفیر نیست. خاقانی. نفیر مظلومان به آسمان رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 358). از تحمل اتباع او نفیر از مردم برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 434). نفیر از جهانی که داراکش است نهان پرور و آشکاراکش است. نظامی. مگر دود دل من راه بستت نفیر من خسک در پا شکستت. نظامی. سهیل از شعر شکرگون برآورد نفیر از شعری گردون برآورد. نظامی. کجا زوبر تواند خورد عاشق که زو ناز است و از عاشق نفیر است. عطار. در شهرنفیر عورات و زفیر ایتام و تضرع مصلحان و نالۀ مفسدان... به آسمان می رسید. (جهانگشای جوینی). بعد از نفیر و جدال و قیل و قال. (جهانگشای جوینی). کز نیستان تا مرا ببریده اند از نفیرم مرد وزن نالیده اند. مولوی. ولی چه فایده از گردش زمانه نفیر نکرده اند شناسندگان ز حق فریاد. سعدی. آه دردآلود سعدی گر ز گردون بگذرد در تو کافردل نگیرد ای مسلمانان نفیر. سعدی. صفیر بلبل شوریده و نفیر هزار برای وصل گل آمد برون ز بیت حزن. حافظ. ، خرنا. خرناسه. (یادداشت مؤلف) ، گریزنده. نفرت کننده. (غیاث اللغات). رجوع به نفیرشدن شود: گر نخواهی دوست را فردا نفیر دوستی با عاقل و با عقل گیر. مولوی. - به نفیر آمدن، به خروش آمدن. خروشیدن. فغان و فریاد کردن: به نفیر آید عالم هر گاه که رخ ماه بگیرد شبگیر. سوزنی. رخ آن ماه گرفت اینک و من به نفیر آمده ام رو به نفیر. سوزنی. - به نفیر آوردن، به فغان و خروش آوردن. به فریاد آوردن: خلق را بودی نفیر از ظلم پیش از عهد او عدل او آورد ظالم را به فریاد و نفیر. سوزنی. - به نفیر بودن، خروشان و فریادکنان بودن. دادخواهان و غریوان بودن: همچو مظلوم باشد از ظالم ظالم از دست عدل او به نفیر. سوزنی. - در نفیر، خروشان. غریوان. فریادکنان: دید پیغمبر یکی جوق اسیر که همی بردند و ایشان در نفیر. مولوی. - در نفیر بودن، در خروش و فریاد و فغان بودن: یک مریدی اندرآمد پیش پیر پیر اندر گریه بود و در نفیر. مولوی. - نفیر برآمدن،فریاد برخاستن. خروش و بانگ و فغان بلند شدن: ز شهر کجاران برآمد نفیر برفتند با نیزه و گرز و تیر. فردوسی. - نفیر برآوردن، فغان کردن. فریاد کردن. خروشیدن. غریویدن. شکوه کردن: مگر دان سر خفته را از سریر که گردون گردان برآرد نفیر. نظامی. بحر به صد رود شد آرام گیر جوی به یک سیل برآرد نفیر. نظامی. خصم تنها گر برآرد صد نفیر هان و هان بی خصم قول او مگیر. مولوی. - نفیر برخاستن، نفیر برآمدن: از شهر نفیر برخاست و مستغاث به آسمان رسید که اوباش شهردست تطاول کشیده اند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 84)
کرنای کوچک. (انجمن آرا). برادر کوچک کرنا را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). کرنا. (غیاث اللغات). مجازاً قسمی از کرنا که بیشتر قلندران دارند و به آن شاخ نفیر و بوق نفیر هم گویند. (فرهنگ نظام). نای روئین گاودم. (اوبهی) : عشق معشوقان نهان است و ستیر عشق عاشق با دو صد طبل و نفیر. مولوی. ، نام آوازی است از دستگاه همایون. (از فرهنگ نظام) ، بانگ بلندنای. (ناظم الاطباء) ، فریاد. (غیاث اللغات) (دهار) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فغان. (آنندراج). ناله. آواز. (غیاث اللغات) (آنندراج). بانگ. خروش. داد. آه و فغان: کار من در هجر تو دایم نفیر است و فغان شغل من در هجرتو دایم غریو است و غرنگ. منجیک. چنگ او در چنگ او همچون خمیده عاشقی است با زفیر و با نفیر و با غریو و با غرنگ. منوچهری. هر روز کلنگ با نفیر دگر است مسکین ورشان با بم و زیر دگر است. منوچهری. کنون رهبری کرد خواهند کوران مرا زین قبل با فغان و نفیرم. ناصرخسرو. دهر ز عدل تو با نشاط وسرور است مال ز جود تو با نفیر و فغان است. مسعودسعد. خلق را بودی نفیر از ظلم پیش از عهد او عدل او آورد ظالم را به فریاد و نفیر. سوزنی. عارف و عامی بودند گروگیر از تو تو از آن هر دو گرو گیر به فریاد نفیر. سوزنی. خود پرده ام دراند و خود گویدم که هان خاقانیا خموش که جای نفیر نیست. خاقانی. نفیر مظلومان به آسمان رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 358). از تحمل اتباع او نفیر از مردم برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 434). نفیر از جهانی که داراکش است نهان پرور و آشکاراکش است. نظامی. مگر دود دل من راه بستت نفیر من خسک در پا شکستت. نظامی. سهیل از شعر شکرگون برآورد نفیر از شعری گردون برآورد. نظامی. کجا زوبر تواند خورد عاشق که زو ناز است و از عاشق نفیر است. عطار. در شهرنفیر عورات و زفیر ایتام و تضرع مصلحان و نالۀ مفسدان... به آسمان می رسید. (جهانگشای جوینی). بعد از نفیر و جدال و قیل و قال. (جهانگشای جوینی). کز نیستان تا مرا ببریده اند از نفیرم مرد وزن نالیده اند. مولوی. ولی چه فایده از گردش زمانه نفیر نکرده اند شناسندگان ز حق فریاد. سعدی. آه دردآلود سعدی گر ز گردون بگذرد در تو کافردل نگیرد ای مسلمانان نفیر. سعدی. صفیر بلبل شوریده و نفیر هزار برای وصل گل آمد برون ز بیت حزن. حافظ. ، خرنا. خرناسه. (یادداشت مؤلف) ، گریزنده. نفرت کننده. (غیاث اللغات). رجوع به نفیرشدن شود: گر نخواهی دوست را فردا نفیر دوستی با عاقل و با عقل گیر. مولوی. - به نفیر آمدن، به خروش آمدن. خروشیدن. فغان و فریاد کردن: به نفیر آید عالم هر گاه که رخ ماه بگیرد شبگیر. سوزنی. رخ آن ماه گرفت اینک و من به نفیر آمده ام رو به نفیر. سوزنی. - به نفیر آوردن، به فغان و خروش آوردن. به فریاد آوردن: خلق را بودی نفیر از ظلم پیش از عهد او عدل او آورد ظالم را به فریاد و نفیر. سوزنی. - به نفیر بودن، خروشان و فریادکنان بودن. دادخواهان و غریوان بودن: همچو مظلوم باشد از ظالم ظالم از دست عدل او به نفیر. سوزنی. - در نفیر، خروشان. غریوان. فریادکنان: دید پیغمبر یکی جوق اسیر که همی بردند و ایشان در نفیر. مولوی. - در نفیر بودن، در خروش و فریاد و فغان بودن: یک مریدی اندرآمد پیش پیر پیر اندر گریه بود و در نفیر. مولوی. - نفیر برآمدن،فریاد برخاستن. خروش و بانگ و فغان بلند شدن: ز شهر کجاران برآمد نفیر برفتند با نیزه و گرز و تیر. فردوسی. - نفیر برآوردن، فغان کردن. فریاد کردن. خروشیدن. غریویدن. شکوه کردن: مگر دان سر خفته را از سریر که گردون گردان برآرد نفیر. نظامی. بحر به صد رود شد آرام گیر جوی به یک سیل برآرد نفیر. نظامی. خصم تنها گر برآرد صد نفیر هان و هان بی خصم قول او مگیر. مولوی. - نفیر برخاستن، نفیر برآمدن: از شهر نفیر برخاست و مستغاث به آسمان رسید که اوباش شهردست تطاول کشیده اند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 84)
احمد بن عبدالوهاب بن محمد بن عبدالدائم بن منجی بکری قرشی کندی، ملقب به شهاب الدین و معروف به نویری کندی، از علما و مورخان و خطاطان برجستۀ مصر است. به سال 677 هجری قمری در قریۀ نویره از قراء صعید ادنی در مصر تولد یافت و به سال 732 یا 733 درگذشت. از تألیفات اوست: کتاب نهایهالارب فی فنون الادب در 30 جلد. (از ریحانه الادب ج 4 ص 253). و رجوع به الدررالکامنهج 1 ص 197 و کشف الظنون و قاموس الاعلام ج 6 ص 6424 شود
احمد بن عبدالوهاب بن محمد بن عبدالدائم بن منجی بکری قرشی کندی، ملقب به شهاب الدین و معروف به نویری کندی، از علما و مورخان و خطاطان برجستۀ مصر است. به سال 677 هجری قمری در قریۀ نویره از قراء صعید ادنی در مصر تولد یافت و به سال 732 یا 733 درگذشت. از تألیفات اوست: کتاب نهایهالارب فی فنون الادب در 30 جلد. (از ریحانه الادب ج 4 ص 253). و رجوع به الدررالکامنهج 1 ص 197 و کشف الظنون و قاموس الاعلام ج 6 ص 6424 شود
آنکه نفیر را بنوازد. (آنندراج). نفیرزن. آنکه بوق و نفیر می نوازد. (ناظم الاطباء) : ماه نفیرچی مکن این جور میر من تا نگذرد ز جور تو از مه نفیر من. سیفی (از آنندراج)
آنکه نفیر را بنوازد. (آنندراج). نفیرزن. آنکه بوق و نفیر می نوازد. (ناظم الاطباء) : ماه نفیرچی مکن این جور میر من تا نگذرد ز جور تو از مه نفیر من. سیفی (از آنندراج)
میرزا نصیری، لطفعلی بن محمدکاظم تبریزی ملقب به صدرالافاضل و مشهور به ادیب و متخلص به فانی و بعداً به دانش، از علمای معقول و منقول و از شاعران متأخر است. به سال 1268 هجری قمری در شیرازتولد یافت سپس به تهران آمد و در سال 1350 درگذشت ودر ابن بابویه شهر ری مدفون گشت. از تألیفات اوست: 1- اخگر، در شرح معمیات. 2- اساطیر. 3- الاعلام فی ترجمه بعض الاعلام. 4- اغلاط بهجهاللغات. 5- اکسیر اللغه. 6- الباحث، در لغت ترکی. 7- خطبۀ لؤلؤئیه. 8- خمسهالمجد و جمسهالنجد. 9- داموس، در شرح اغلاط قاموس. 10- دبستان، در مصطلحات علمیۀ لغت فرس. 11- دستورالبلاغه. 12- دمعه، در محاضرات. 13- راموزالرموز، در خط. 14- رسالهالاصوات، در موسیقی. 15- رساله در کیفیت و آداب خط عبری. 16- رساله در خط رقاع. 17- رسالۀ سینیه. 18- رساله شینیه. 19- سخنستان، در لغت فارسی. 20-شرح قانونچه. 21- قصیدۀ انصافیه. 22- الکشف عما علی الکشف. 23- کشف الغمام عن شمس الاسلام. 24- کفاهالشتات و الفتات. 25- کلم و حکم، و غیره. از اشعار اوست: به دزدی ز لعلت اگر بوسه ای ربودم بدینسان چرائی بهم بهل گر مرا می نداری بحل که آهسته آن را به جایش نهم. (از ریحانه الادب ج 6 ص 192) میرزا نصیری، محمدرضا بن عبدالحسین طوسی اصفهانی، از علمای امامیۀ قرن یازدهم و مؤلف کتاب تفسیرالائمه است. (از ریحانه الادب ج 4 ص 206). و نیز رجوع به اعیان الشیعه شود
میرزا نصیری، لطفعلی بن محمدکاظم تبریزی ملقب به صدرالافاضل و مشهور به ادیب و متخلص به فانی و بعداً به دانش، از علمای معقول و منقول و از شاعران متأخر است. به سال 1268 هجری قمری در شیرازتولد یافت سپس به تهران آمد و در سال 1350 درگذشت ودر ابن بابویه شهر ری مدفون گشت. از تألیفات اوست: 1- اخگر، در شرح معمیات. 2- اساطیر. 3- الاعلام فی ترجمه بعض الاعلام. 4- اغلاط بهجهاللغات. 5- اکسیر اللغه. 6- الباحث، در لغت ترکی. 7- خطبۀ لؤلؤئیه. 8- خمسهالمجد و جمسهالنجد. 9- داموس، در شرح اغلاط قاموس. 10- دبستان، در مصطلحات علمیۀ لغت فرس. 11- دستورالبلاغه. 12- دمعه، در محاضرات. 13- راموزالرموز، در خط. 14- رسالهالاصوات، در موسیقی. 15- رساله در کیفیت و آداب خط عبری. 16- رساله در خط رقاع. 17- رسالۀ سینیه. 18- رساله شینیه. 19- سخنستان، در لغت فارسی. 20-شرح قانونچه. 21- قصیدۀ انصافیه. 22- الکشف عما علی الکشف. 23- کشف الغمام عن شمس الاسلام. 24- کفاهالشتات و الفتات. 25- کلم و حکم، و غیره. از اشعار اوست: به دزدی ز لعلت اگر بوسه ای ربودم بدینسان چرائی بهم بهل گر مرا می نداری بحل که آهسته آن را به جایش نهم. (از ریحانه الادب ج 6 ص 192) میرزا نصیری، محمدرضا بن عبدالحسین طوسی اصفهانی، از علمای امامیۀ قرن یازدهم و مؤلف کتاب تفسیرالائمه است. (از ریحانه الادب ج 4 ص 206). و نیز رجوع به اعیان الشیعه شود
منسوب به نصیر که یکی از فدائیان حضرت علی کرم اﷲ وجهه بود که آن حضرت را خدا می گفت و آن حضرت او را به قتل می رسانیدند باز او زنده می شد، قصۀ حیات و ممات او مشهور است. (غیاث اللغات) (از آنندراج). اهل حق. علی اللهی. (یادداشت مؤلف). و نیز رجوع به نصیریه و نصیر شود
منسوب به نصیر که یکی از فدائیان حضرت علی کرم اﷲ وجهه بود که آن حضرت را خدا می گفت و آن حضرت او را به قتل می رسانیدند باز او زنده می شد، قصۀ حیات و ممات او مشهور است. (غیاث اللغات) (از آنندراج). اهل حق. علی اللهی. (یادداشت مؤلف). و نیز رجوع به نصیریه و نُصَیر شود
جونپوری. از شعرای هندوستان و از مردم جونپور است. آذر بیگدلی از تقی اوحدی آرد: وی با عدم رجولیت کدخدا شده و از طعنۀ مردم زن و خود را کارد زده کشت و گوید: بزعم فقیر صاحب این مطلع باید شعر بسیار داشته باشد به هر حال این مطلع از او است که بنظر رسیده: ز عشق زادم و عشقم بکشت زار دریغ خبر نداد به رستم کسی که سهرابم. (آتشکدۀ آذر ذیل شعرای هندوستان). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود ابن مولانا دیلمی یکی از شعرای ایران و از اهالی قزوین است. از اوست: ز پیام من جوابی نشنیده قاصد اما دهدم به این تسلی که ندیده ام هنوزش. (قاموس الاعلام ترکی)
جونپوری. از شعرای هندوستان و از مردم جونپور است. آذر بیگدلی از تقی اوحدی آرد: وی با عدم رجولیت کدخدا شده و از طعنۀ مردم زن و خود را کارد زده کشت و گوید: بزعم فقیر صاحب این مطلع باید شعر بسیار داشته باشد به هر حال این مطلع از او است که بنظر رسیده: ز عشق زادم و عشقم بکشت زار دریغ خبر نداد به رستم کسی که سهرابم. (آتشکدۀ آذر ذیل شعرای هندوستان). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود ابن مولانا دیلمی یکی از شعرای ایران و از اهالی قزوین است. از اوست: ز پیام من جوابی نشنیده قاصد اما دهدم به این تسلی که ندیده ام هنوزش. (قاموس الاعلام ترکی)
محمد بن عمر بن عبدالقادر الکفیری. (1043- 1130 ه ق) وی فقیه و عالم به حدیث و فنون ادب و از اهل دمشق بود. او راست: 1- شرح البخاری (6مجلد). 2- حاشیه علی الاشباه والنظائر (در فقه حنفی). 3- الدره البهیه علی مقدمه الاجرومیه (در نحو) و جز اینها. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 961)
محمد بن عمر بن عبدالقادر الکفیری. (1043- 1130 هَ ق) وی فقیه و عالم به حدیث و فنون ادب و از اهل دمشق بود. او راست: 1- شرح البخاری (6مجلد). 2- حاشیه علی الاشباه والنظائر (در فقه حنفی). 3- الدره البهیه علی مقدمه الاجرومیه (در نحو) و جز اینها. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 961)