جدول جو
جدول جو

معنی نفه - جستجوی لغت در جدول جو

نفه
(نُفْ فَهْ)
جمع واژۀ نافه. رجوع به نافه شود
لغت نامه دهخدا
نفه
(غَ صَ)
مانده گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مانده شدن. (از تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نافه
تصویر نافه
(دخترانه)
ماده ای با عطر نافذ و پایدار که زیر پوست شکم نوعی آهو به دست می آید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نفهم
تصویر نفهم
آنکه فهم و ادراک ندارد، بی عقل
فرهنگ فارسی عمید
(عَ نَ فَ)
آنکه او را آب زند، پس بگرداند آسیا را. (منتهی الارب) (آنندراج). هر آنچه آب بر آن خورد و بگرداند آسیا را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه مابین دو خطکشت است. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه مابین دو خطکشت واقع باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ)
نافهم. بی فهم. که فهم ندارد. (یادداشت مؤلف). بی شعور. کودن. ابله. که عقل و شعوری ندارد. بی تمیز
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ)
نفهم بودن. فهم نداشتن. بی شعوری. ابلهی. نادانی
لغت نامه دهخدا
(مُ نَفْ فِهْ)
رجل منفه، مردی که شتر را مانده می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ نِ فَ)
صنفهالثوب، حاشیۀ جامه هرچه باشد یا حاشیۀ آن جانب که ریشه و پرزه دارد یا آن جانب که ندارد، جانب. ناحیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ نِ فَ)
بیمار دایم (زن). (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ فَ)
واحد سنف، یعنی یک خریطه بار آن. (منتهی الارب) (آنندراج). یک خریطه غلاف لوبیا و باقلا. (ناظم الاطباء) ، تخمدان پاره ای گیاهان. (یادداشت مؤلف) ، شاخ بی برگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پوست باقلا که دانۀ آن خورده باشند، برگ درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَفْ فَهْ)
شتر مانده کرده، و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب) (آنندراج) : بعیر منفه، شتر مانده کرده شده. (ناظم الاطباء). جمل منفه، شتر نر مانده و خسته کرده. تأنیث آن منفّهه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ فَ / عُ نُ فَ)
ائتناف و ابتدا. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). گویند: کان ذلک منا عنفه.
لغت نامه دهخدا
(نِ فَ)
آنفۀ صبا، آنفۀ شباب، اوّل صبا. اوّل شباب. میعۀ صبا. میعۀ شباب
لغت نامه دهخدا
(طَ نِ فَ)
تأنیث طنف. (منتهی الارب). رجوع به طنف شود، بددل، تباه رأی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ فَ)
ننگ داشتن. انفت. انف. (یادداشت مؤلف). و رجوع به انف شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ننگ داشتن. (مصادر زوزنی) (از منتهی الارب). انف. رجوع به انف شود.
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ فَ)
چیزی که شرم کرده شود از آن. یقال: وقع فی خنفه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خِ فَ / خَ نَ فَ)
پاره ای از ترنج و جز آن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
اسم عربی مرزنجوش است. (مخزن الادویه). رجوع به مرزنجوش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رفه
تصویر رفه
مهربانی کردن، آسان شدن زیست کاه گیاه تر سبزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفه
تصویر دفه
دفته دفتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفه
تصویر آفه
آفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفه
تصویر انفه
آغاز چیزی نخستین بزرگیاد (تکبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زفه
تصویر زفه
گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنفه
تصویر عنفه
دولاب (توربین آبی)، کرت کرد (بازه میان گیاهان کشت شده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفهم
تصویر نفهم
نادان بی خرد کانا بی شعور بی خرد: (آدم نفهم)
فرهنگ لغت هوشیار
بی خردی گولی نادانی بی شعوری بی خردی. نشان دادن که موضوع را نفهمیده اند: خودت را بنفهمی نزن خ
فرهنگ لغت هوشیار
بی خردگی کاناکی نفهمی. یا خود را به نفهمیدگی زدن، خود را به نفهمی زدن: امیر ارسلان خود را به نفهمیدگی زد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفهمیدن
تصویر نفهمیدن
سر در نیاوردن در نیافتن ندانستن پی نبردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفهم
تصویر نفهم
((نَ فَ))
بی شعور، بی خرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نافه
تصویر نافه
مرکز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صفه
تصویر صفه
ستاوند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خفه
تصویر خفه
خپه
فرهنگ واژه فارسی سره
احمق، بی خرد، بی شعور، بی عقل، بی عقل، نادان، نادان، یابو
متضاد: فهیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد