جدول جو
جدول جو

معنی نفساوان - جستجوی لغت در جدول جو

نفساوان
(نُ فَ)
تثنیۀ نفساء است. رجوع به نفساء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراوان
تصویر فراوان
بسیار، زیاد، عمیق
فرهنگ فارسی عمید
نایابان، (زوزنی)، رجوع به نایابان شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از دهستان براآن از بخش حومه شهرستان اصفهان که دارای 302 تن سکنه است. آب آن از زاینده رود و محصول عمده اش غله، پنبه و هندوانه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بسیار. وافر. کثیر. در زبان اوستایی فرونگ و در کردی فراون است. (از حاشیۀ برهان چ معین). به بسیاری. به فراوانی. (یادداشت به خط مؤلف). به حد وفور. به طور فراوانی. (ناظم الاطباء) :
می آزاده پدید آرد از بداصل
فراوان هنر است اندر این نبید.
رودکی.
اندر جهان کلوخ فراوان بود ولیک
روی تو آن کلوخ کز او کون کنند پاک.
منجیک.
زه ای کسایی ! احسنت ! گوی و چونین گوی
به سفلگان بر فریه کن و فراوان کن.
کسایی.
سر باره برتر ز ابر سیاه
بدو در فراوان سلیح و سپاه.
فردوسی.
فراوان پرستنده پیشش به پای
ز زربفت پوشیده مکی قبای.
فردوسی.
به دست وی اندر فراوان سپاه
تبه گردد از برگزینان شاه.
فردوسی.
پاداش همی یابد از شهنشاه
بر دوستی و خدمت فراوان.
فرخی.
خوب دارید و فراوان بستاییدش
هر زمان خدمت لختی بفزاییدش.
منوچهری.
دهقان به درآید و فراوان نگردشان
تیغی بکشد تیز و گلو بازبردشان.
منوچهری.
خواجه اسماعیل رنجهای بسیار کشید و فراوان گرم و سرد چشید. (تاریخ بیهقی). فراوان هدیه پیش سلطان آوردند. (تاریخ بیهقی).
من بر این مرکب فراوان تاختم
گرد عالم گه یمین و گه شمال.
ناصرخسرو.
از فلک تنگدل مشو مسعود
گر فراوان تو را بیازارد.
مسعودسعد.
مثل اندر عرب فراوان است
وز همه نیک تر یکی آن است.
سنایی.
مبرتهای فراوان واجب داشت. (کلیله و دمنه).
کعبه گنج است و سیاهان عرب ماران گنج
گرد گنج آنک صف ماران فراوان آمده.
خاقانی.
دلم قصر مشبک داشت همچون خان زنبوران
برون ساده در و بام و درون نعمت فراوانش.
خاقانی.
فخرالدوله علی بن بویه که متصرف جرجان بود لشکر فراوان داشت. (ترجمه تاریخ یمینی). به حسن تدبیر و لطف رعایت مالی فراوان حاصل کرد. (ترجمه تاریخ یمینی).
دو شه را در زفاف خسروانه
فراوان شرطها شد در میانه.
نظامی.
چون ز درد توست درمان دلم
دردی دردت فراوان میخورم.
عطار.
چه سالهای فراوان و عمرهای دراز
که خلق بر سر ما بر زمین بخواهد رفت.
سعدی.
دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت
ولی اجل به ره عمررهزن امل است.
حافظ.
، توانگر. مالدار، گشاد. عریض، ژرف. عمیق، کافی و به قدر احتیاج. (ناظم الاطباء).
- فراوان خرد، آنکه عقلش بسیار باشد:
که کهتر به که دارم و مه به مه
فراوان خرد باشم و روزبه.
فردوسی.
- فراوان خزینه، آنکه گنج و خزاین بسیار دارد:
فراوان خزینه فراوان غم است
کم اندوه آن را که دنیا کم است.
سعدی.
- فراوان خورش، پرخور. شکم پرست:
نباشد فراوان خورش تندرست
بزرگ آنکه او تندرستی بجست.
فردوسی.
- فراوان سخن، پرگوی و گزافه گوی:
کسی را که مغزش بود باشتاب
فراوان سخن باشد و دیریاب.
فردوسی.
فراوان سخن باشد آکنده گوش
نصیحت نگیرد مگر در خموش.
سعدی.
به خنده گفت که: سعدی سخن دراز مکن
میان تهی و فراوان سخن چو طنبوری.
سعدی.
- فراوان شدن، بسیار شدن:
خورش ساخت با جایگاه نشست
همان تا فراوان شود زیردست.
فردوسی.
- فراوان شکیب، آنکه شکیبایی بسیار دارد. صبور:
فراوان شکیب است و اندک سخن
گه راستی راست چون سروبن.
نظامی.
- فراوان طمع، آنکه دارای توقع بسیار باشد. (ناظم الاطباء). طماع:
گروهی فراوان طمع، ظن برند
که گندم نیفشانده خرمن برند.
سعدی.
- فراوان غم، آنکه غم و اندوه بسیار دارد:
فراوان خزینه فراوان غم است
کم اندوه آن را که دنیا کم است.
سعدی.
- فراوان گناه، آنکه بسیارگناه کرده باشد:
بدو گفت مرد فراوان گناه
گنهکار درویش بی دستگاه.
فردوسی.
- فراوان هنر، هنرمند. بسیارهنر. پرهنر:
دگر گفت مرد فراوان هنر
بکوشد که چهره نپوشد به زر.
فردوسی.
چو رستم پدید آید و زال زر
همان موبدان فراوان هنر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در 709 هزارگزی طهران میان آذرشهر و تبریز، و در آنجا ایستگاه ترن است
لغت نامه دهخدا
نابسامان، بی هنجار، آشفته، بی حساب، نامنظم:
اندرین روزگار ناسامان
هرکه را علم هست یا هنر است
همچو روباه هست کشتۀ دم
همچو طاوس مبتلای پر است،
محمد بن عبدالملک،
، تبهکار، نابکار، هرزه، پریشان، نامربوط، نابجا: یلدرجی از گفتۀ ناسامان پشیمان شد، (جهانگشای جوینی)، رجوع به نابسامان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاساوان
تصویر پاساوان
جواز عبور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراوان
تصویر فراوان
وافر، کثیر، بسیار، بحد وفور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایاوان
تصویر نایاوان
ناموجودمعدوم: اعدام نایابان گردانیدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسامان
تصویر ناسامان
بی حساب، نامنظم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراوان
تصویر فراوان
((فَ))
بسیار، زیاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراوان
تصویر فراوان
وفيرً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از فراوان
تصویر فراوان
Lavish, Abounding, Abundant, Bountiful, Abundantly, Copious, Plentiful, Profuse, Superabundant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فراوان
تصویر فراوان
abondant, abondamment, copieux, somptueux, profus, superabondant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فراوان
تصویر فراوان
рясний , рясно , багатий , багатий , пишний , обильний , надмірний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فراوان
تصویر فراوان
bol, bol bir şekilde, müsrif, aşırı bol
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از فراوان
تصویر فراوان
abundante, abundantemente, copioso, luxuoso, profuso, superabundante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فراوان
تصویر فراوان
изобильный , обильно , обильный , расточительный , чрезмерный
دیکشنری فارسی به روسی
فراوان
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از فراوان
تصویر فراوان
فراوان , فراوانی سے , وافر , شاہانہ , فراوان , فراوان , فراوان
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از فراوان
تصویر فراوان
প্রচুর , প্রচুর পরিমাণে , আড়ম্বরপূর্ণ , অতিরিক্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از فراوان
تصویر فراوان
มากมาย , อย่างอุดมสมบูรณ์ , อุดมสมบูรณ์ , มากมาย , หรูหรา , มากเกินไป
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فراوان
تصویر فراوان
mwingi, kwa wingi, telele, nyingi, ya kifahari
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فراوان
تصویر فراوان
豊富な , 豊富に , 豊富な , 豪華な , 超豊富な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فراوان
تصویر فراوان
abundante, abundantemente, copioso, lujoso, profuso, superabundante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فراوان
تصویر فراوان
丰富的 , 丰富地 , 奢华的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فراوان
تصویر فراوان
שופע , באופן שופע , שופע , מפואר , בשפע
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فراوان
تصویر فراوان
풍부한 , 풍부하게 , 사치스러운 , 과도한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فراوان
تصویر فراوان
melimpah, secara melimpah, mewah, berlimpah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فراوان
تصویر فراوان
reichlich, verschwenderisch, überreichlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فراوان
تصویر فراوان
overvloedig, weelderig, superovervloedig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فراوان
تصویر فراوان
abbondante, abbondantemente, copioso, sontuoso, profuso, superabbondante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فراوان
تصویر فراوان
obfity, obficie, wystawny, nadmiarowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فراوان
تصویر فراوان
प्रचुर , प्रचुर रूप से , भव्य , अत्यधिक
دیکشنری فارسی به هندی