چیزی که آن را به واسطۀ پستی از چیز دیگر جدا کنند و دور بیندازند، ناسره، پست، زبون، برای مثال با مردم «نفایه» مکن صحبت / زیرا که از نفایه بیالایی (ناصرخسرو - ۷)، سخن ناشایست
چیزی که آن را به واسطۀ پستی از چیز دیگر جدا کنند و دور بیندازند، ناسِرِه، پَست، زَبون، برای مِثال با مردم «نفایه» مکن صحبت / زیرا که از نفایه بیالایی (ناصرخسرو - ۷)، سخن ناشایست
نفائه. ردی. (دستوراللغه). چیز بلایه و ردی، بقیه. (منتهی الارب) (آنندراج). باقی ماندۀ چیزی. (از متن اللغه) ، راندۀ دورکرده. (منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به نفاء شود، به معنی سیم ناسره نیز آمده است. (آنندراج). در عربی زر ناسره را گویند. (جهانگیری). در عربی سیم قلب ناسره را گویند. (برهان قاطع). رجوع به نفایه شود
نفائه. ردی. (دستوراللغه). چیز بلایه و ردی، بقیه. (منتهی الارب) (آنندراج). باقی ماندۀ چیزی. (از متن اللغه) ، راندۀ دورکرده. (منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به نفاء شود، به معنی سیم ناسره نیز آمده است. (آنندراج). در عربی زر ناسره را گویند. (جهانگیری). در عربی سیم قلب ناسره را گویند. (برهان قاطع). رجوع به نفایه شود
پول قلب ناسره. (ناظم الاطباء). نبهره. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به نفایه شود: گفتا ز کفر پاک شود شهرهای روم گفتم چنانکه سیم نفایه میان گاز. فرخی. اینکه زحمت کم کنی نوعی ز تشویر است از آنک نقده های بس نفایه ست این و ناقد بس بصیر. انوری (از جهانگیری). ، نفایه. بلایه. ردی. پست ناکس. نبهره. مقابل خیاره. رجوع به نفاه و نفاء و نفایه شود: خیارگان صف پیل آن سپه بگرفت نفایگان را پی کرد و خسته کرد و نزار. فرخی. ای ناکس و نفایه تن من درین جهان همسایه ای نبود کس از تو بتر مرا. ناصرخسرو. عقل در دست این نفایه گروه چون نکوبنگری گرفتار است. ناصرخسرو. از دل همسایه گرمی کند خواهی کین خویش ازدل خویش ای نفایه کین همسایه بکن. ناصرخسرو. مباد دین هدی را چنان نفایه امام نه نیز صدر جهان را چنان نبهره ندیم. سوزنی. اگر چه قمع آن... نفایۀ خدم را حرکت و تجشم این پادشاه بزرگوار دریغ است. (از المضاف الی بدایع الازمان ص 37) ، سیه رنگ و تیره فام را نیز گویند. (آنندراج). تیره رنگ و سیاه فام. (برهان قاطع). نفام. (جهانگیری) (برهان قاطع). رجوع به نفام شود: باد از سمنستان به تک آید به طلایه تا حرب کند با سپه ابر نفایه. منوچهری
پول قلب ناسره. (ناظم الاطباء). نبهره. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به نفایه شود: گفتا ز کفر پاک شود شهرهای روم گفتم چنانکه سیم نفایه میان گاز. فرخی. اینکه زحمت کم کنی نوعی ز تشویر است از آنک نقده های بس نفایه ست این و ناقد بس بصیر. انوری (از جهانگیری). ، نفایه. بلایه. ردی. پست ناکس. نبهره. مقابل خیاره. رجوع به نفاه و نفاء و نفایه شود: خیارگان صف پیل آن سپه بگرفت نفایگان را پی کرد و خسته کرد و نزار. فرخی. ای ناکس و نفایه تن من درین جهان همسایه ای نبود کس از تو بتر مرا. ناصرخسرو. عقل در دست این نفایه گروه چون نکوبنگری گرفتار است. ناصرخسرو. از دل همسایه گرمی کند خواهی کین خویش ازدل خویش ای نفایه کین همسایه بکن. ناصرخسرو. مباد دین هدی را چنان نفایه امام نه نیز صدر جهان را چنان نبهره ندیم. سوزنی. اگر چه قمع آن... نفایۀ خدم را حرکت و تجشم این پادشاه بزرگوار دریغ است. (از المضاف الی بدایع الازمان ص 37) ، سیه رنگ و تیره فام را نیز گویند. (آنندراج). تیره رنگ و سیاه فام. (برهان قاطع). نفام. (جهانگیری) (برهان قاطع). رجوع به نفام شود: باد از سمنستان به تک آید به طلایه تا حرب کند با سپه ابر نفایه. منوچهری
نفایه در فارسی دور انداختنی آخال، نبهره ناسره هر چیز که بسبب فساد و پستی و بی قیمتی بدور انداخته شود، نبهره ناسره. همه گشته نفایه سیم و دغل آنکه گفتش خدای: بل هم اضل. (حدیقه. مد. 678)، جمع نفایات
نفایه در فارسی دور انداختنی آخال، نبهره ناسره هر چیز که بسبب فساد و پستی و بی قیمتی بدور انداخته شود، نبهره ناسره. همه گشته نفایه سیم و دغل آنکه گفتش خدای: بل هم اضل. (حدیقه. مد. 678)، جمع نفایات
دریغ داشتن بر کسی چیزی را و اهلی نشمردن او را جهت آن چیز. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، بخیلی کردن به چیزی. (از تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از غیاث اللغات). بخیلی کردن به چیزی از عزیزی. (آنندراج). رجوع به نفس و نفاسیه شود، حسد کردن بر چیزی. (زوزنی). حسد بردن. (از آنندراج). حسد کردن. (از غیاث اللغات). رجوع به نفس شود
دریغ داشتن بر کسی چیزی را و اهلی نشمردن او را جهت آن چیز. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، بخیلی کردن به چیزی. (از تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از غیاث اللغات). بخیلی کردن به چیزی از عزیزی. (آنندراج). رجوع به نَفَس و نفاسیه شود، حسد کردن بر چیزی. (زوزنی). حسد بردن. (از آنندراج). حسد کردن. (از غیاث اللغات). رجوع به نَفَس شود
ریشه و ریزۀ مسواک که در دهن ماند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آنچه به افشاندن بیفتد از برگ و میوه و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه فروریزد از منفوض. (از اقرب الموارد). برگ و میوۀ افتاده. (یادداشت مؤلف). رجوع به نفاضه شود
ریشه و ریزۀ مسواک که در دهن ماند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آنچه به افشاندن بیفتد از برگ و میوه و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه فروریزد از منفوض. (از اقرب الموارد). برگ و میوۀ افتاده. (یادداشت مؤلف). رجوع به نفاضه شود
چیزهای نفیس و گرانمایه و گرانبها. (ناظم الاطباء). نفائس. رجوع به نفائس شود: و چون آفتاب روشن است که تو آمده ای تا نفایس ذخایر از ولایت ما ببری. (کلیله و دمنه). در جوار این مسجد مدرسه ای بنا نهاد و آن را به نفایس کتب و غرایب تصانیف ائمه مشحون کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 422)
چیزهای نفیس و گرانمایه و گرانبها. (ناظم الاطباء). نفائس. رجوع به نفائس شود: و چون آفتاب روشن است که تو آمده ای تا نفایس ذخایر از ولایت ما ببری. (کلیله و دمنه). در جوار این مسجد مدرسه ای بنا نهاد و آن را به نفایس کتب و غرایب تصانیف ائمه مشحون کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 422)
نفی کننده. تأنیث نافی. رجوع به نافی شود. - حروف نافیه. رجوع بهمین کلمه شود. - لاء نافیه، و آن بر چند وجه است: 1- برای نفی جنس و در این صورت عمل آن عمل ’ان’ است. 2- به معنی لیس. 3- برای عطف مانند: جاء زید لا عمرو. 4- جواب منفی در پاسخ سؤال. چنانکه گویند: اجأک زید؟ و در جواب گوئی ’لا’، یعنی لا لم یجئنی
نفی کننده. تأنیث نافی. رجوع به نافی شود. - حروف نافیه. رجوع بهمین کلمه شود. - لاء نافیه، و آن بر چند وجه است: 1- برای نفی جنس و در این صورت عمل آن عمل ’اِن’ است. 2- به معنی لیس. 3- برای عطف مانند: جاءَ زید لا عمرو. 4- جواب منفی در پاسخ سؤال. چنانکه گویند: اجأک زید؟ و در جواب گوئی ’لا’، یعنی لا لم یجئنی
فربه شدن شتر. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). فربه گردیدن ناقه. (آنندراج) (از اقرب الموارد). نی ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). اسم فاعل از آن ناو و ناویه است. (از اقرب الموارد). نیز رجوع به نی ّ شود
فربه شدن شتر. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). فربه گردیدن ناقه. (آنندراج) (از اقرب الموارد). نَی ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). اسم فاعل از آن ناو و ناویه است. (از اقرب الموارد). نیز رجوع به نَی ّ شود
بس آمدن چیزی. (منتهی الارب). بس بودن چیزی. (از ناظم الاطباء). بس شدن. کافی شدن. (غیاث) (آنندراج). بی نیاز شدن با چیزی از غیرآن. (از اقرب الموارد) : کف الشی ٔ کفایه، بس است آن چیز. کفاک الشی ٔ، بس است ترا آن چیز. (ناظم الاطباء) ، کارگزاری کردن. (شرح قاموس) : کفاه مؤنته کفایه، کارگزاری کرد او را. (ناظم الاطباء) ، بس کردن. (آنندراج). بسنده کردن. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی) ، سود گرفتن. (غیاث) (آنندراج) ، قسمی از خرید که بیع الکفایه گویند و آن چنان باشد که شخصی از کسی مثلاً پنج قران بخواهد و از کس دیگری چیزی را به پنج قران بخرد و قیمت آن را به آن کس حواله نماید. (ناظم الاطباء). بیع الکفایه خرید چیزی و ثمنش را بیافتنی سابق که بر شخصی باشد حواله کردن. (منتهی الارب). پابپا کردن طلبی را از ثالثی در مقابل چیزی خریده. (یادداشت مؤلف)
بس آمدن چیزی. (منتهی الارب). بس بودن چیزی. (از ناظم الاطباء). بس شدن. کافی شدن. (غیاث) (آنندراج). بی نیاز شدن با چیزی از غیرآن. (از اقرب الموارد) : کف الشی ٔ کفایه، بس است آن چیز. کفاک الشی ٔ، بس است ترا آن چیز. (ناظم الاطباء) ، کارگزاری کردن. (شرح قاموس) : کفاه مؤنته کفایه، کارگزاری کرد او را. (ناظم الاطباء) ، بس کردن. (آنندراج). بسنده کردن. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی) ، سود گرفتن. (غیاث) (آنندراج) ، قسمی از خرید که بیع الکفایه گویند و آن چنان باشد که شخصی از کسی مثلاً پنج قران بخواهد و از کس دیگری چیزی را به پنج قران بخرد و قیمت آن را به آن کس حواله نماید. (ناظم الاطباء). بیع الکفایه خرید چیزی و ثمنش را بیافتنی سابق که بر شخصی باشد حواله کردن. (منتهی الارب). پابپا کردن طلبی را از ثالثی در مقابل چیزی خریده. (یادداشت مؤلف)
فرمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حکم. (اقرب الموارد) ، آنچه بگیرد غالب از مغلوب، یا آنچه حاکم بگیرد از کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنچه نافر یعنی غالب در منافره از مغلوب و منفور بگیرد. و آنچه حکم بین دو تن متنافر بگیرد. (از متن اللغه)
فرمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حکم. (اقرب الموارد) ، آنچه بگیرد غالب از مغلوب، یا آنچه حاکم بگیرد از کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنچه نافر یعنی غالب در منافره از مغلوب و منفور بگیرد. و آنچه حکم بین دو تن متنافر بگیرد. (از متن اللغه)
نهایت در فارسی فرجام بافدم هم چنان سرمه که دخت خوبروی هم بسان گرد بر دارد ازوی گر چه هر روزاندکی بر داردش بافدم روزی به پایان آردش (رودکی) چه بایدت کردن چنین بافدم مگر خانه روبی چوروبه به دم (ابوشکور بلخی)
نهایت در فارسی فرجام بافدم هم چنان سرمه که دخت خوبروی هم بسان گرد بر دارد ازوی گر چه هر روزاندکی بر داردش بافدم روزی به پایان آردش (رودکی) چه بایدت کردن چنین بافدم مگر خانه روبی چوروبه به دم (ابوشکور بلخی)