ظرف گلی که در کوره پخته شده باشد مانند کاسه، کوزه و امثال آن ها، پوست دانه از قبیل پوست پسته، فندق، گردو و بادام، برای مثال تو مغز میوۀ خوش و شیرین همی خوری / وایشان سفال بی مزه و برگ می چرند (ناصرخسرو - ۴۲۶)
ظرف گلی که در کوره پخته شده باشد مانند کاسه، کوزه و امثال آن ها، پوست دانه از قبیل پوست پسته، فندق، گردو و بادام، برای مِثال تو مغز میوۀ خوش و شیرین همی خوری / وایشان سفال بی مزه و برگ می چرند (ناصرخسرو - ۴۲۶)
جمع واژۀ نفل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). غنیمتها که از کفار گیرند. (غیاث اللغات) : یسئلونک عن الانفال. (قرآن 1/8) ، می پرسند ترااز غنیمتها که از دشمن یاوند. (کشف الاسرار ج 4 ص 1). سلطان را رغبت افتاد که انفال آن اغفال در وجه بری وافی و حسنۀ باقی صرف کنند. (ترجمه تاریخ یمینی)
جَمعِ واژۀ نَفَل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). غنیمتها که از کفار گیرند. (غیاث اللغات) : یسئلونک عن الانفال. (قرآن 1/8) ، می پرسند ترااز غنیمتها که از دشمن یاوند. (کشف الاسرار ج 4 ص 1). سلطان را رغبت افتاد که انفال آن اغفال در وجه بری وافی و حسنۀ باقی صرف کنند. (ترجمه تاریخ یمینی)
تفال (آنندراج و لاروس این هر دو واژه را تازی دانسته اند در فرهنگ معین تفال و تفاله هر دو پارسی است) پارسی تازی گشته: تف خدو، کف کفک، لای خشک، جمع طفل، ناز پرورد گان
تفال (آنندراج و لاروس این هر دو واژه را تازی دانسته اند در فرهنگ معین تفال و تفاله هر دو پارسی است) پارسی تازی گشته: تف خدو، کف کفک، لای خشک، جمع طفل، ناز پرورد گان