جدول جو
جدول جو

معنی نفاسه - جستجوی لغت در جدول جو

نفاسه
(غَ مَ)
دریغ داشتن بر کسی چیزی را و اهلی نشمردن او را جهت آن چیز. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، بخیلی کردن به چیزی. (از تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از غیاث اللغات). بخیلی کردن به چیزی از عزیزی. (آنندراج). رجوع به نفس و نفاسیه شود، حسد کردن بر چیزی. (زوزنی). حسد بردن. (از آنندراج). حسد کردن. (از غیاث اللغات). رجوع به نفس شود
لغت نامه دهخدا
نفاسه
نفاست در فارسی در تازی زفتی کردن، آز ورزیدن، در فارسی گرانمایگی
تصویری از نفاسه
تصویر نفاسه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نفیسه
تصویر نفیسه
(دخترانه)
مؤنث نفیس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نفایه
تصویر نفایه
تیره و تاریک، تیره رنگ، تیرگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواسه
تصویر نواسه
نواده، نوه، فرزند زاده، فرزند فرزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفیسه
تصویر نفیسه
نفیس، مال بسیار، هر چیز گران مایه و مرغوب، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفاست
تصویر نفاست
نفیس بودن، گران مایه شدن، خوبی، پسندیدگی، گران مایگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفایه
تصویر نفایه
چیزی که آن را به واسطۀ پستی از چیز دیگر جدا کنند و دور بیندازند، ناسره، پست، زبون، برای مثال با مردم «نفایه» مکن صحبت / زیرا که از نفایه بیالایی (ناصرخسرو - ۷)، سخن ناشایست
فرهنگ فارسی عمید
(نُ وَ)
نفایه. (منتهی الارب). رجوع به نفایه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ سَ)
چوب که در سوراخ بکره کنند تا تنگ گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به نخاس شود، خار وسیخ که بدان ستور را رانند. نخاس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ / سِ)
نبیره. فرزندزاده عموماً، دخترزاده خصوصاً. (از برهان قاطع). سبط. (از مهذب الاسماء). عقب. (دستور اللغه) (مهذب الاسماء). نوه. نبه. نبسه. (یادداشت مؤلف). نواشه. (فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پلید شدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 98). ناپاک و پلید گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، پلید بودن. (از اقرب الموارد). نجس. نجس. رجوع به نجس و نجاست شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بداختر گردیدن. (منتهی الارب) (از المنجد). ضد سعادت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ /سِ)
چیزهای گران مایه و پسندیده و لطیف ومرغوب. (ناظم الاطباء). نفیسه. رجوع به نفیسه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ سَ)
ستورفروشی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فروختن دواب. (از اقرب الموارد) ، بنده فروشی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فروختن بندگان. اسم است از نخاس. (از اقرب الموارد). رجوع به نخاس شود
لغت نامه دهخدا
(نِ پِ)
نام مکۀ مکرمه است. (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از معجم البلدان) (از اقرب الموارد). ناسّه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نِ سَ)
لقب گذاشتگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تلقیب. (اقرب الموارد). اسم مصدر است. رجوع به نقس شود، ملامت و سرزنش و طعنه و استهزاء و تمسخر. (ناظم الاطباء). رجوع به نقس شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
تأنیث نفیس. ج، نفائس. رجوع به نفیس شود
لغت نامه دهخدا
(نَ/ نُ یَ)
نفائه. ردی. (دستوراللغه). چیز بلایه و ردی، بقیه. (منتهی الارب) (آنندراج). باقی ماندۀ چیزی. (از متن اللغه) ، راندۀ دورکرده. (منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به نفاء شود، به معنی سیم ناسره نیز آمده است. (آنندراج). در عربی زر ناسره را گویند. (جهانگیری). در عربی سیم قلب ناسره را گویند. (برهان قاطع). رجوع به نفایه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ یَ / یِ)
پول قلب ناسره. (ناظم الاطباء). نبهره. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به نفایه شود:
گفتا ز کفر پاک شود شهرهای روم
گفتم چنانکه سیم نفایه میان گاز.
فرخی.
اینکه زحمت کم کنی نوعی ز تشویر است از آنک
نقده های بس نفایه ست این و ناقد بس بصیر.
انوری (از جهانگیری).
، نفایه. بلایه. ردی. پست ناکس. نبهره. مقابل خیاره. رجوع به نفاه و نفاء و نفایه شود:
خیارگان صف پیل آن سپه بگرفت
نفایگان را پی کرد و خسته کرد و نزار.
فرخی.
ای ناکس و نفایه تن من درین جهان
همسایه ای نبود کس از تو بتر مرا.
ناصرخسرو.
عقل در دست این نفایه گروه
چون نکوبنگری گرفتار است.
ناصرخسرو.
از دل همسایه گرمی کند خواهی کین خویش
ازدل خویش ای نفایه کین همسایه بکن.
ناصرخسرو.
مباد دین هدی را چنان نفایه امام
نه نیز صدر جهان را چنان نبهره ندیم.
سوزنی.
اگر چه قمع آن... نفایۀ خدم را حرکت و تجشم این پادشاه بزرگوار دریغ است. (از المضاف الی بدایع الازمان ص 37) ، سیه رنگ و تیره فام را نیز گویند. (آنندراج). تیره رنگ و سیاه فام. (برهان قاطع). نفام. (جهانگیری) (برهان قاطع). رجوع به نفام شود:
باد از سمنستان به تک آید به طلایه
تا حرب کند با سپه ابر نفایه.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
طفس. چرکن و ریمناک شدن جامه. (منتهی الارب). شوخگن شدن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نواسه
تصویر نواسه
فرزندزاده (اعم ازپسرزاده و دخترزاده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاسه
تصویر نقاسه
پاژ نام نهادن بر نام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
نفایه در فارسی دور انداختنی آخال، نبهره ناسره هر چیز که بسبب فساد و پستی و بی قیمتی بدور انداخته شود، نبهره ناسره. همه گشته نفایه سیم و دغل آنکه گفتش خدای: بل هم اضل. (حدیقه. مد. 678)، جمع نفایات
فرهنگ لغت هوشیار
نفیسه در فارسی مونث نفیس و نامی برای زنان مونث نفیس: با تمامی چینی آلات از لنگریهای بزرگ فغفوری و مرتبانها و بادیه ها و دیگر ظروف نفیسه غوری و فغفوری. ، جمع نفائس (نفایس)
فرهنگ لغت هوشیار
نفاثه در فارسی مونث نفاث دمنده فوت کننده، جادوگر زن مونث نفاث، جمع نفاثات
فرهنگ لغت هوشیار
گنبدک سیاب (حباب)، ماهی خایه بادکنک ماهی (ویژگی های دستوری و فرهنگ واژه های گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاست
تصویر نفاست
گرانمایه شدن، نفیس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاضه
تصویر نفاضه
جمع نفاضات
فرهنگ لغت هوشیار
نفاطه در فارسی مونث نفاط از ریشه پارسی نفت انداز مونث نفاط، مبالغه در نفاط: چون کوهی که عراده رعد و نفاطه برق... و تیر پران بارانش رخنه نکند
فرهنگ لغت هوشیار
نجاست در فارسی پلیدی نسروش موتریش پاچایه وژن از آن ز زرق و ریا گشت ظاهرش طاهر - که از نفاق درونه وژن نمی داند (رضی الدین نیشاپوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواسه
تصویر نواسه
((نَ س))
نبیسه، نبسه، نبیره، فرزندزاده، دخترزاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفاست
تصویر نفاست
((نَ سَ))
خوبی، لطافت، گران مایه بودن، گران بها شدن
فرهنگ فارسی معین
((نُ یا نَ یِ))
هرچیزی که آن را به سبب پستی و بی قیمتی از چیز دیگر جدا کرده و به دور اندازند، نبهره، ناسره
فرهنگ فارسی معین
ظرافت، پیچیدگی
دیکشنری اردو به فارسی