جدول جو
جدول جو

معنی نفاء - جستجوی لغت در جدول جو

نفاء
(نَ)
چیز ردی ٔ. (از متن اللغه). چیز بلایه و ردی. راندۀدورکرده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه دورافکنی آن را بعلت ردائت آن. (از اقرب الموارد). نفی. نفایه. نفایه. نفاه. نفوه. نفوه. نفاوه. (متن اللغه) ، باقی ماندۀ چیزی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). بقیه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، پست و فرومایه از قوم. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). راندۀ دورکرده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نفاه. نفایه. نفی. نفوه. نفاوه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
نفاء
(نُ فَءْ)
پاره ای علف پراکنده رسته. (صراح). پاره های علف و گیاه پراکنده رسته، یا سبزه زار مجتمع و فراهم آمده بریده و جدا از علف زار بزرگ و کلان افزون و بالیده بر آن. (منتهی الارب) (آنندراج). پاره های پراکنده از علف و گیاه، و مرغزار مجتمع که جدا شده باشد از علف زار کلانی که مشرف برآن باشد. (ناظم الاطباء). واحد آن نفاءه است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نفام
تصویر نفام
تیره رنگ، سیه فام، برای مثال بخیزد یکی تندگرد از میان / که روی اندر آن گرد گردد نفام (دقیقی - ۱۰۳)، زشت و زبون، ناخوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفاد
تصویر نفاد
نیست شدن، نابود شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جفاء
تصویر جفاء
هر چیزی که نفع و فایده نداشته باشد، بیهوده، باطل، خار و خاشاک، کف آب، غش، برای مثال بهر آن است این ریاضت واین جفا / تا برآرد کوره از نقره جفا (مولوی - ۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفاس
تصویر نفاس
خونی که پس از زاییدن از زنان خارج می شود، ایام زاج بودن زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفاذ
تصویر نفاذ
جاری بودن امر و حکم، فرو رفتن و گذشتن چیزی از چیز دیگر مثل فرو رفتن تیر در هدف و گذشتن از آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نساء
تصویر نساء
چهارمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۱۷۶ آیه، زنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفاخ
تصویر نفاخ
آماس و ورمی که از بیماری در بدن پیدا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفاق
تصویر نفاق
رواج و رونق گرفتن خرید و فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفاغ
تصویر نفاغ
قدحی که با آن شراب بخورند، برای مثال دل شاد دار و پند کسائی نگاه دار / یک چشم زو جدا مشو از رطل و از نفاغ (کسائی - مجمع الفرس - نفاغ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفاء
تصویر رفاء
اتفاق، پیوستگی، سازگاری
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
تأنیث احنف. رجوع به احنف شود، کمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، استره. (منتهی الارب). موسی. (اقرب الموارد). آستره. (ناظم الاطباء) ، کنیز که باری کسل کند و باری نشاط آرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). کنیز متلون که گاهی کسالت آرد و گاهی نشاط. (اقرب الموارد) ، حرباء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سنگ پشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، اطوم که نوعی از ماهی دریایی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، درختی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مؤنث اقنف است. (اقرب الموارد). زن خردگوش، گوش بز که درشت و بر صفت نعل با لخت دوخته باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، گوش مردم که میل و کجی نداشته باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سر نرۀ بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُ نَ)
جمع واژۀ حنیف، مایل از هر دین باطل بدین اسلام و ثابت بر آن و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راست دینان. پاک دینان. رجوع به حنیف شود
لغت نامه دهخدا
(نُ ءَ)
پاره ای گیاه. (مهذب الاسماء). واحد نفاء. رجوع به نفاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سفاء
تصویر سفاء
برید گی شیر ماده شتر دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحفاء
تصویر نحفاء
جمع نحیف، لاغران نزاران
فرهنگ لغت هوشیار
زایمان زن، زایخون، گرانمایه گردیدن، زچگی زن زچگی زن حالت وضع حمل، ایام زچگی زن. یا ایام نفاس. خونی که پس از زاییدن از زن خارج شود خون ولادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاش
تصویر نفاش
حلاج، پنبه زن، متکبر
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی نفت انداز، نفت انبار نفت خیز، چراغ نفتی کسی که قاروره های مشتعل نفط (نفت) را بسوی دشمن پرتاب میکرد نفت انداز: نفاط برق روشن و تندرش طبل زن دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب. (رودکی. چا. نف. ج 3 ص 969)، آنکه نفت را مشتعل سازد: هیزم فراوان (آوردند) و نفاطان بیامدند و آتش در آن هیزم زدند، آنکه نفط (نفت) از معدن استخراج کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاع
تصویر نفاع
سود رسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاغ
تصویر نفاغ
قدح شراب خوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاق
تصویر نفاق
دوروئی کردن، کفر در دل نهفتن و ایمان به زبان آشکار کردن، دوزبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفال
تصویر نفال
جمع نفل، دهش ها، پروه ها، غنیمت ها
فرهنگ لغت هوشیار
نیست شدن، خاک، باران، سپیدک بر سیاهی چشم، پوشیدگی، نا پدیدگی، بر افتادن آسا بر افتادن دات (قانون) به خودی خود و به شوه بیکار ماندن آن، کهنه مان ها ویرانه ها، جمع عفا، کره خران کرک شتر، پر شتر مرغ، موی انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
آواز کردن ظواز دادن، آواز، بانگ، فریاد، یکی از حالات اسم است وآن عبارتست ازاینکه اسم منادی واقع شود وعلامت نداالفی است که باخراسم افزایند وآن اسم رامنادی نامند، دلاخ معاش چنان کن که گربلغزدپای فرشته ات بدودست دعانگهدارد. (حافظ. 83) گاهی درموقع ندابجای الف درآخرکلمه پیش ازمنادی کلمات ایاای درآورندمانند، ای خردمندای پسر، ای پادشه خوبان، دادازغم تنهایی دل بی توبجان آمدوقت است که بازآیی. (حافظ. 351) توضیح هرگاه کلمه ای مختوم بالف یاواو باشد پیش ازالف نداحرف (ی) درآورند مانند، خدایا، طلب متکلم است توجه مخاطب (منادی) راوادوات آن درفارسی} الف {در آخرو} ای} {ایا} {یا {دراول اسم است، ندا در فارسی آواز دادن، آواز بانگ
فرهنگ لغت هوشیار
خاک، ناچیز، اندک، رخت کالا که بر زمین افتاده ستبران: زن، ران ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
پنهانی، پوشیدگی، بطور مخفیانه، پوشیده شدن، نهفته گشتن، پوشیدگی نهانی نهفتگی مقابل ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنفاء
تصویر حنفاء
جمع حنیف راست کیشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنفاء
تصویر قنفاء
خرد گوش: زن، گوش بز، سرنره بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
سازواری، آشتی دادن، بر چسبانگی، درزدوزی درزگیری از ریشه یونانی درزگیر درز دوز رفوگر رفو کننده. پیوستگی اتفاق سازواری سازگاری
فرهنگ لغت هوشیار
بیهوده، باطل، خاشاک رود آورد، بر زمین زدن، سرگردانی، آزار دلازاری، ستم -1 آزردن جور کردن، ستم کردن، بیوفایی کردن، بیمهری کردن، جور ظلم، بیوفایی بیمهری. -1 بر زمین زدن، انداختن، کفک انداختن دیگ، بیرون دادن، زر و نقره و مانند آن، خاشاک رودآورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفاء
تصویر حفاء
پا پیروس، لوئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفار
تصویر نفار
دوری رمیدگی، رمیدن ستور رمش دوری کردن رمیدن، دوری رمیدگی
فرهنگ لغت هوشیار