زلف. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). موی پیچیده. (غیاث اللغات) (آنندراج). زلف خوبان. (از برهان قاطع). بعضی گویند: موی های سر که زنان بهم آورده بر سر گره دهند و آن را در عرف هند جوزا خوانند. (آنندراج) : زنخ چو پشت پلنگ و نغوله چون دم سگ چو شیر گنده دهان، سهمناک چون کفتار. سوزنی. نغوله بسته بر لاله ز عنبر ز گوش آویزه کرده لولوی تر. نظامی (از آنندراج) (از رشیدی). زهی از عنبر سارا نغوله کمند است این که داری یا نغوله. نزاری (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (از نظام). اگر گره ز شکنج نغوله بگشائی چو عود عنبرت از خیزران فروریزد. سلمان. کاکل کافرانه بین زیور گوش او نگر و آن مغلی نغوله ها بر سر و دوش او نگر. اوحدی. گاه بر رسم نغوله پیش سر بافتی زنجیره ای از مشک تر. جامی
زلف. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). موی پیچیده. (غیاث اللغات) (آنندراج). زلف خوبان. (از برهان قاطع). بعضی گویند: موی های سر که زنان بهم آورده بر سر گره دهند و آن را در عرف هند جوزا خوانند. (آنندراج) : زنخ چو پشت پلنگ و نغوله چون دم سگ چو شیر گنده دهان، سهمناک چون کفتار. سوزنی. نغوله بسته بر لاله ز عنبر ز گوش آویزه کرده لولوی تر. نظامی (از آنندراج) (از رشیدی). زهی از عنبر سارا نغوله کمند است این که داری یا نغوله. نزاری (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (از نظام). اگر گره ز شکنج نغوله بگشائی چو عود عنبرت از خیزران فروریزد. سلمان. کاکل کافرانه بین زیور گوش او نگر و آن مغلی نغوله ها بر سر و دوش او نگر. اوحدی. گاه بر رسم نغوله پیش سر بافتی زنجیره ای از مشک تر. جامی
آغال گوسفندان. آغل. نغل. (انجمن آرا) (آنندراج). زیرزمینی را گویند که در صحرا و دامن کوه بجهت گوسفندان بسازند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). جائی را گویند که در کوهها و صحراها به جهت گاوان و گوسفندان و چهارپایان سازند شب هنگام در آنجا بسر برند و آن را آغال وآغل نیز خوانند. (جهانگیری). جائی که در صحرا برای شب باشی گاوان و گوسپندان سازند. (از غیاث اللغات)
آغال گوسفندان. آغل. نغل. (انجمن آرا) (آنندراج). زیرزمینی را گویند که در صحرا و دامن کوه بجهت گوسفندان بسازند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). جائی را گویند که در کوهها و صحراها به جهت گاوان و گوسفندان و چهارپایان سازند شب هنگام در آنجا بسر برند و آن را آغال وآغل نیز خوانند. (جهانگیری). جائی که در صحرا برای شب باشی گاوان و گوسپندان سازند. (از غیاث اللغات)
عمیق. ژرف. (جهانگیری) (از برهان قاطع) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). که قعر آن دور باشد. (از انجمن آرا) (آنندراج). بحر نغول و چاه نغول، دریا و چاهی را گویند که قعر آن بسیار ژرف و بسیار دور باشد و هر چه مانند آن بود. (جهانگیری) : اگر در بن چاهی نغول فروروی از آفتاب هم غایب شوی. (بهاءالدین ولد) .آفتاب عبارت از آن دو صفت بود روشنی و گرمی و در این چاه نغول هر دو صفت را نبینی. (بهاء الدین ولد). خاصه هر دم جمله افکار و عقول نیست گردد غرق در بحرنغول. مولوی. در نغولی بوده آب آن تشنه راند بر درخت جوز جوزی می فشاند. مولوی. آن زن گفت: خداوند چاه سخت نغول است و ریسمان و دول نداری آب زندگانی از کجا داری ؟ (ترجمه دیاتسارون ص 158). به شمعون و صیادان گفت که در نغولی (از دریا) برند کسی را و آنجا دام بیندازند. (ترجمه دیاتسارون ص 48)، راه دور و دراز. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). دور. بعید و دراز. (غیاث اللغات). بیابان دور و دراز. (از انجمن آرا) .چنانکه عمیق به معنی دور و دراز نیز آمده. کقوله تعالی: من کل فج عمیق (قرآن 27/22) ، یعنی راه دور و دراز، نغول هم به معنی دور و دراز آمده. (جهانگیری از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : بر عمر آمد ز قیصر یک رسول در مدینه از بیابان نغول. مولوی. ، تمام. (جهانگیری) (برهان قاطع) (غیاث اللغات). کامل. (غیاث اللغات). نهایت. (برهان قاطع). گویند: فلانی در فلان هنر نغول است، یعنی به غور و نهایت آن رسیده است و در آن هنر تمام است. (برهان قاطع) (از جهانگیری) : مستک خویش گشته ای گه ترشک گهی خوشک نازککی و دلبرک در هنرک نغولکی. مولوی (از جهانگیری) (از انجمن آرا). ، {{اسم}} تعمق. تفکر. ژرف اندیشیدن: این اشارتهات گویم از نغول لیک می ترسم ز آزار رسول. مولوی (از جهانگیری). اگر کسی گوید که سخن با تو از نغول می گویم، اراده آن باشد که از روی فهمیدگی و دانستگی و تعمق می گویم. (جهانگیری). ، بخود فرورفتن و خاموش شدن: آه از نغولیهای تو آه از ملولیهای تو آه از فضولی های تو یکسان شو از صدسانگی. مولوی (از جهانگیری). پس فرورفت او بخود اندر نغول شد ملول ازصورت خوابش فضول. مولوی. ، غور و نهایت کاری، کلفتی و ستبری دیوار. (ناظم الاطباء)
عمیق. ژرف. (جهانگیری) (از برهان قاطع) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). که قعر آن دور باشد. (از انجمن آرا) (آنندراج). بحر نغول و چاه نغول، دریا و چاهی را گویند که قعر آن بسیار ژرف و بسیار دور باشد و هر چه مانند آن بود. (جهانگیری) : اگر در بن چاهی نغول فروروی از آفتاب هم غایب شوی. (بهاءالدین ولد) .آفتاب عبارت از آن دو صفت بود روشنی و گرمی و در این چاه نغول هر دو صفت را نبینی. (بهاء الدین ولد). خاصه هر دم جمله افکار و عقول نیست گردد غرق در بحرنغول. مولوی. در نغولی بوده آب آن تشنه راند بر درخت جوز جوزی می فشاند. مولوی. آن زن گفت: خداوند چاه سخت نغول است و ریسمان و دول نداری آب زندگانی از کجا داری ؟ (ترجمه دیاتسارون ص 158). به شمعون و صیادان گفت که در نغولی (از دریا) برند کسی را و آنجا دام بیندازند. (ترجمه دیاتسارون ص 48)، راه دور و دراز. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). دور. بعید و دراز. (غیاث اللغات). بیابان دور و دراز. (از انجمن آرا) .چنانکه عمیق به معنی دور و دراز نیز آمده. کقوله تعالی: من کل فج عمیق (قرآن 27/22) ، یعنی راه دور و دراز، نغول هم به معنی دور و دراز آمده. (جهانگیری از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : بر عمر آمد ز قیصر یک رسول در مدینه از بیابان نغول. مولوی. ، تمام. (جهانگیری) (برهان قاطع) (غیاث اللغات). کامل. (غیاث اللغات). نهایت. (برهان قاطع). گویند: فلانی در فلان هنر نغول است، یعنی به غور و نهایت آن رسیده است و در آن هنر تمام است. (برهان قاطع) (از جهانگیری) : مستک خویش گشته ای گه ترشک گهی خوشک نازککی و دلبرک در هنرک نغولکی. مولوی (از جهانگیری) (از انجمن آرا). ، {{اِسم}} تعمق. تفکر. ژرف اندیشیدن: این اشارتهات گویم از نغول لیک می ترسم ز آزار رسول. مولوی (از جهانگیری). اگر کسی گوید که سخن با تو از نغول می گویم، اراده آن باشد که از روی فهمیدگی و دانستگی و تعمق می گویم. (جهانگیری). ، بخود فرورفتن و خاموش شدن: آه از نغولیهای تو آه از ملولیهای تو آه از فضولی های تو یکسان شو از صدسانگی. مولوی (از جهانگیری). پس فرورفت او بخود اندر نغول شد ملول ازصورت خوابش فضول. مولوی. ، غور و نهایت کاری، کلفتی و ستبری دیوار. (ناظم الاطباء)
پوشش نردبان. سقف نردبان را نغول گویند. (از جهانگیری). نردبان. (غیاث اللغات). نردبان و زینه پایۀ سقف دار. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بعضی گویند پوشش سر نردبان است که بر بام خانه سازند تا باران به درون نیاید. (از برهان قاطع). نردبان مسقف، و آن را ناغول گویند نه هر نردبان بی سقف را. (انجمن آرا) (آنندراج). پوششی که بر بام خانه به روی زینه پایه سازند تا برف و باران بر آن نریزد. (ناظم الاطباء)
پوشش نردبان. سقف نردبان را نغول گویند. (از جهانگیری). نردبان. (غیاث اللغات). نردبان و زینه پایۀ سقف دار. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بعضی گویند پوشش سر نردبان است که بر بام خانه سازند تا باران به درون نیاید. (از برهان قاطع). نردبان مسقف، و آن را ناغول گویند نه هر نردبان بی سقف را. (انجمن آرا) (آنندراج). پوششی که بر بام خانه به روی زینه پایه سازند تا برف و باران بر آن نریزد. (ناظم الاطباء)
تسکین دل شکسته دادن. نغوشه. (برهان قاطع) : صدر بزرگوار چو آن ظلم وی بدید زن را نغوسه داد و به دل با فراغ کرد. سوزنی. ، دل کسی را از واهمه شکستن. نغوشه. (برهان قاطع) ، گوش فراداشتن که بفهمد چه گوید. (رشیدی). رجوع به نغوشه شود
تسکین دل شکسته دادن. نغوشه. (برهان قاطع) : صدر بزرگوار چو آن ظلم وی بدید زن را نغوسه داد و به دل با فراغ کرد. سوزنی. ، دل کسی را از واهمه شکستن. نغوشه. (برهان قاطع) ، گوش فراداشتن که بفهمد چه گوید. (رشیدی). رجوع به نغوشه شود
ناقه که به جهت زه نگاه دارند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). آن ستور که از او نسل گیرند. (مهذب الاسماء). چهارپای ماده ای که برای نسل گیری نگه دارند. (از اقرب الموارد) ، کثیرهالنسل. مادیان فراوان بچه. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
ناقه که به جهت زه نگاه دارند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). آن ستور که از او نسل گیرند. (مهذب الاسماء). چهارپای ماده ای که برای نسل گیری نگه دارند. (از اقرب الموارد) ، کثیرهالنسل. مادیان فراوان بچه. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
نغوسه. (برهان قاطع). رجوع به نغوسه شود، گوش فرادادن به سخن دو کس که با هم آهسته حرف میزنند. (برهان قاطع). به معنی گوش فراداشتن که بینند چه سخن می گذرد. (فرهنگ خطی). با نیوشه قیاس شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : من درین شیوه و ز قضای خدا به نغوشه ستاده بر در یار. مهذب خراسانی (ازرشیدی)
نغوسه. (برهان قاطع). رجوع به نغوسه شود، گوش فرادادن به سخن دو کس که با هم آهسته حرف میزنند. (برهان قاطع). به معنی گوش فراداشتن که بینند چه سخن می گذرد. (فرهنگ خطی). با نیوشه قیاس شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : من درین شیوه و ز قضای خدا به نغوشه ستاده بر در یار. مهذب خراسانی (ازرشیدی)
عمیق گود ژرف: از عدمها سوی هستی هر زمان هست یا رب کاروان در کاروان. خاصه هر دم (شب) جمله افکار و عقول نیست گردد غرق در بحر نغول، راه دور و دراز: تا (مر) عمر آمد ز قیصر یک رسول در مدینه از بیابان نغول. (مثنوی. نیک. 86: 1) توضیح همچنانکه} عمیق) (معنی اول کلمه) در عربی بمعنی دور و دراز است چنانکه در قران آمده: من کل فج عمیق (راه دور و دراز) نغول هم بمعنی دور و دراز استعمال شده، تمام و کامل: فلانی در فلان هنر نغول است، کنده ای که در کوه و صحرا برای گوسفندان سازند آغل. پوشش نردبان و آن چنانست که نردبان را مسقف سازند و آن سقف را نغول گویند، نردبان مسقف
عمیق گود ژرف: از عدمها سوی هستی هر زمان هست یا رب کاروان در کاروان. خاصه هر دم (شب) جمله افکار و عقول نیست گردد غرق در بحر نغول، راه دور و دراز: تا (مر) عمر آمد ز قیصر یک رسول در مدینه از بیابان نغول. (مثنوی. نیک. 86: 1) توضیح همچنانکه} عمیق) (معنی اول کلمه) در عربی بمعنی دور و دراز است چنانکه در قران آمده: من کل فج عمیق (راه دور و دراز) نغول هم بمعنی دور و دراز استعمال شده، تمام و کامل: فلانی در فلان هنر نغول است، کنده ای که در کوه و صحرا برای گوسفندان سازند آغل. پوشش نردبان و آن چنانست که نردبان را مسقف سازند و آن سقف را نغول گویند، نردبان مسقف
در تازی نیامده فرود باژ ظاهرابمعنی پولی است که عمال و سرهنگان حکومت ازاهل دیه میگرفتندبعنوان خرج خوراک بوقت فرودآمدن دردیه: فلان ظالم چندین دستارچه ونزوله وشراب بهالله بستد
در تازی نیامده فرود باژ ظاهرابمعنی پولی است که عمال و سرهنگان حکومت ازاهل دیه میگرفتندبعنوان خرج خوراک بوقت فرودآمدن دردیه: فلان ظالم چندین دستارچه ونزوله وشراب بهالله بستد