جدول جو
جدول جو

معنی نغنغ - جستجوی لغت در جدول جو

نغنغ
پیمانۀ غله، معادل چهار خروار، کیله، پیمانه
تصویری از نغنغ
تصویر نغنغ
فرهنگ فارسی عمید
نغنغ
(نِ نِ)
در تداول عامه، آوازۀ بچه چون چیزی به سماجت خواهد. بانگ مکرر کودک آهسته چون چیزی طلبد و بدو ندهند، مانند ژکیدن در بزادبرآمدگان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نغنغ
(نَ نَ / نُ نُ)
پیمانه و قفیزی را گویند که بدان غله پیمایند وهر نغنغی چهار خروار است. (برهان قاطع) (آنندراج). تغاری یا چیزی باشد که بدان غله پیمایند یعنی کیل و آن را قفیز گویند. یکی از وی چهار خروار بود به ماوراءالنهر. (از فرهنگ خطی). نغنغ، همچون قفیزی باشد ابوالعباس گفت:
ای میر ترا گندم دشتی است بسنده
با نغنغکی چند ترا من انبازم.
(لغت فرس ص 237 از حاشیۀ برهان قاطع چ معین).
حاتم عهد شیخ ابواسحاق
که دهد زر به دامن و نغنغ.
شمس فخری
لغت نامه دهخدا
نغنغ
پیمانه ای که غله بدان پیمایند قفیز و آن معادل چهار خروار است
تصویری از نغنغ
تصویر نغنغ
فرهنگ لغت هوشیار
نغنغ
((نَ نَ یا نُ نُ))
پیمانه ای که غله بدان پیمایند، قفیز و آن معادل چهار خروار است
تصویری از نغنغ
تصویر نغنغ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نغاغ
تصویر نغاغ
نفاغ، قدحی که با آن شراب بخورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نغن
تصویر نغن
زنیان، گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعم کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینان، زینیان، نینیا، ساسم، جوانی، نغنخوٰاد، نغنخوٰالان، نانخوٰاه، نان خوٰاه
فرهنگ فارسی عمید
(نِ نِ)
در تداول عامه، که بسیار ژکد. که بسیار نالد. که بسیار نغنغ کند. که بسیار شکایت کند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ نِ)
جمع واژۀ نغنغ. رجوع به نغنغ شود، جمع واژۀ نغنغ. (یادداشت مؤلف از بحر الجواهر). رجوع به نغنغ شود، جمع واژۀ نغنغه. (یادداشت مؤلف) ، دو عضله در حلقوم: دو عضلۀ دیگر است خاصه حلقوم را که آن را النغانغ گویند، بر کنارۀ حلقوم نهاده است تا طعام و شراب را که به راه خویش فروخواهد رفتن یاری دهد تا آسانتر و زودتر فرورود، تا راه دم زدن را زحمت ندهد. (یادداشت مؤلف از ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
جام. (ناظم الاطباء). رجوع به نفاغ شود:
دل شاد دار و پند کسائی نگاهدار
یک چشم زد جدا مشو از رطل و از نغاغ.
کسائی.
، آوند آبخوری، هر چیز نادر و نفیس، مفصل گردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ غَ)
ناف. (جهانگیری) (رشیدی) (از آنندراج) (از انجمن آرا) ، سوراخ ناف. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، نانخواه. زنیان. تخمی است است که گاهی بر روی خمیر نان پاشند. (از برهان قاطع). نغنخلان. نغنخواد. نغنخوالان. نغنخوایین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ غَ)
دو عضله است که بر کنارۀ حلقوم نهاده شده است تا بر فروبردن طعام یاری دهد. (یادداشت مؤلف از بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
در تداول عامه، کوتاه کوتاه و بریده بریده زاری کردن کودک آنگاه که چیزی طلبد. ژکیدن. (یادداشت مؤلف).
- نغنغ کردن چشم، ضربان عین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نغ نغ
تصویر نغ نغ
بانگ مکرر کودک آهسته چون چیزی طلبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغن
تصویر نغن
نان، خبز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نغن
تصویر نغن
((نَ))
سوراخ و دایره ناف
فرهنگ فارسی معین