جدول جو
جدول جو

معنی نغر - جستجوی لغت در جدول جو

نغر
(نَ غَ)
خشمناک. (منتهی الارب) (آنندراج). که درونش از غضب و غیظ برجوشد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نغر
(نُ غَ)
مرغی است ماننده به بنجشک که نوکی سرخ دارد، و مردم مدینه آن را بلبل نامند. (یادداشت مؤلف از بحر الجواهر). اسم جنس عصفوراست و نزد بعضی مخصوص گنجشکی است سیاه لون و بسیار کوچک و دنبالۀ او بسیار کوتاه و دایم الحرکه و کثیرالصوت. در تنکابن ججیز نامند. گرم و خشک و نمکسود قدید او جهت اسهال و غیر نمکسود جهت عسر البول و سنگ گرده و مثانه به غایت نافع است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). گویند پرنده ای است چون گنجشک با منقاری سرخ رنگ، تصغیر آن نغیر است. (از اقرب الموارد). ج، نغران، بلبل. (منتهی الارب) (آنندراج) (متن اللغه) ، بچگان گنجشگ. (از اقرب الموارد) (ازمتن اللغه). واحد آن نغره، بچه های حوامل چون بانگ کنند. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). یا آن تصحیف نعر است. (از متن اللغه) (اقرب الموارد از الازهری) ، نوعی از خران یا خران نر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ج، نغران
لغت نامه دهخدا
نغر
(غَرَ)
آب بسیار خوردن. آب زیاد خوردن. زیاده روی کردن در آب: نغر من الماء، اکثر. (اقرب الموارد). رجوع به نغر شود، کینه ورزیدن. حقد. (از اقرب الموارد) ، نغر. نغیر. نغران. (متن اللغه). رجوع به نغر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نصر
تصویر نصر
(پسرانه)
یاری، مدد، پیروزی، ظفر، نام سوره ای در قرآن کریم، نام یکی از پادشاهان سامانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ثغر
تصویر ثغر
هر یک از دندان های جلو دهان، مرز، سرحد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نغل
تصویر نغل
گود، گودال، آغل گوسفند در کوه و صحرا، برای مثال گوسپندیم و جهان هست به کردار نغل / چون گه خواب بود سوی نغل باید شد (رودکی - ۵۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسر
تصویر نسر
محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نسا، نسار،
سایه بان، برای مثال دور ماند از سرای خویش و تبار / نسری ساخت بر سر کهسار (رودکی - ۵۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نغم
تصویر نغم
سخن آهسته، آهنگ، سرود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منغر
تصویر منغر
قدح، قدح شراب، ساغر، برای مثال ساقی مجلس شاه است که با منغر زر / ایستاده ست شب و روز برابر نرگس (سلمان ساوجی - ۱۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ غَ)
گوسپندی که از پستان وی شیر سرخ و یا شیر خون آمیخته به در آید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نعت است ازانغار. (منتهی الارب). رجوع به منغار و انغار شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
چوبی که خمیر نان را بدان پهن سازند و به عربی مدمک خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (از منتهی الارب) (از جهانگیری). وردنه. تیرک. مطمله. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غَ ضَ)
نغر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). نغیر. نغر. (متن اللغه). رجوع به نغر شود
لغت نامه دهخدا
(نُ رُ قَ)
توک موی پیچیده و مرغول کرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قصیبهالشعر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ غُ)
نوعی ازپول ریزۀ خرد و کوچک باشد. (برهان). نوعی از پول ریزۀ خرد. منغرک. (فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ غُ)
قدح و طاس بزرگ را گویند که در آن شراب خورند. (برهان). قدح بزرگ که بدان شراب خورند و ساتگین نیز گویند. منغرک. (فرهنگ رشیدی). جام شرابخواری بزرگ. (ناظم الاطباء) :
ای خداوندی که از لطف تو دریا پر شود
در صدف هر قطرۀ آبی ز نیسان در شود
بزم شوق تو چو در دل گسترد فرش نشاط
چشم من هم ساقی خوناب و هم منغر شود.
عمید لوبکی (از فرهنگ رشیدی).
ساقی مجلس شاهی است که با منغر زر
ایستاده ست شب و روز برابر نرگس.
خواجه سلمان (از مجمعالفرس)
لغت نامه دهخدا
(سُغُ)
مرد آژین کننده آسیا. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نُ غَ رَ)
واحد نغر. رجوع به نغر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ غِ رَ)
امراءه نغره، زن غیرتمند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جمع واژۀ نغر. رجوع به نغر شود
لغت نامه دهخدا
(تَدْ)
دیگرگون گردیدن بر کسی و خشم گرفتن و ترسانیدن، پرخشم شدن، انگشت را در حلق کسی درآوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ غَ)
درختی است که چوب آن از چوب کبر درشت و غلیظتر باشد و شتر آن را به حرص تمام خورد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منغر
تصویر منغر
نوعی پول ریزه کوچک. قدح بزرگی که در آن شراب خورند: (بزم شوق تو چو در دل گسترد فرش نشاط چشم من هم ساقی خوناب و هم منغر شود) (عمید لوبکی. رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغر
تصویر آغر
رود خشک که سیلاب از آن قطع شده و جای جای آب ایستاده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثغر
تصویر ثغر
دندانهای جلو دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جغر
تصویر جغر
قورباغه، وزغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغر
تصویر تغر
ممرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سغر
تصویر سغر
خارپشت کلان را گویند که خارهای خود را چون تیراندازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغر
تصویر شغر
لنگ هوا کردن: در گای، بیرون راندن، تهی ماندن، کاهش، پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
خواری، بیداد ستم خردی کمسالی کوچکی خرد گردیدن، خوار شدن، خردی کوچکی، کمسالی کم سنی مقابل کبر. یا صغر سن. خردی عمر خردسالی. یا صغر سن گرفتن، گرفتن حکم از مراجع رسمی قضائی است مبتنی بر این که شخص را از میزانی که در شناسنامه او قید گردیده به فلان مقدار کمتر است. سپس اداره آمار حکم محکمه را در شناسنامه و سوابق متقاضی ثبت کند. یا صغر نبض. ناقص بودن نبض در درازی و پهنی و بلندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغرگفتاری
تصویر نغرگفتاری
دارای گفتار دلنشین بودن خوش سخنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منغر
تصویر منغر
((مُ غُ))
جام بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منغر
تصویر منغر
((مَ غُ))
نوعی پول ریزه کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نغز
تصویر نغز
جالب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نظر
تصویر نظر
دیدگاه، نگر، نگرش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نثر
تصویر نثر
دیپ
فرهنگ واژه فارسی سره