جدول جو
جدول جو

معنی نعلساز - جستجوی لغت در جدول جو

نعلساز
کسی که برای ستور نعل می سازد. (ناظم الاطباء). نعلچی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناساز
تصویر ناساز
ناموزون، بی تناسب، مخالف، ضد، آنچه خلاف طبع یا خلاف اصل و قاعده باشد، ناجور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواساز
تصویر نواساز
آهنگ ساز، آوازخوان، مغنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوساز
تصویر نوساز
تازه ساز، تازه ساخته شده، عمارتی که تازه ساخته شده
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
لبّاد. (منتهی الارب). کسی که نمدمی سازد. (ناظم الاطباء). نمدمال. نمدگر:
نمدسازان که پشمینه فروشند
بهای رومی و کتان چه دانند.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(نَ)
خواب آلود. (آنندراج). خواب آلوده. (ناظم الاطباء). ناعس. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
از: نا (نفی، سلب) + ساز (ساختن)، کردی: ناساز، ناز، (خشن، زمخت)، بی تناسب، نامتناسب، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، ناموزون، ناهموار، بی اندام، نتراشیده و نخراشیده:
هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست،
حافظ،
، ناساخته، نابسامان، نساخته، نامرتب، بی سامان، آشفته:
بر افراسیاب این سخن مرگ بود
کجا کار ناساز و بی برگ بود،
فردوسی،
بنزدیک خواهر خرامید زود
که آن جایگه کار ناساز بود،
فردوسی،
پی اسب عمرم ز تک باز ماند
همه کار شاهیم ناساز ماند،
اسدی،
ازپی آنکه حسن نام و حسینی نسبم
کار ناسازم چون کار حسین و حسن است،
سیدحسن غزنوی،
، ناسازگار، که ملایم مزاج نیست، که با سلامت مزاج سازگاری ندارد، نایاب:
دهان گر بماند ز خوردن تهی
از آن به که ناساز خوانی نهی،
فردوسی،
- ناساز خوردن، غذای ناباب خوردن، خوردن آنچه که ملایم و موافق مزاج و صحت نیست، غذای ناجور و ناموافق خوردن، بهم خوراکی کردن:
طعام افزون مخور ناگاه و ناساز
که آن افزون ز خوردن داردت باز،
عطار،
نه دانا بسعی از اجل جان ببرد
نه نادان به ناساز خوردن بمرد،
سعدی،
، درشت، بی ادب، بدخلق، (ناظم الاطباء)، ناسازگار، ناسازوار، بدسلوک، کج رفتار:
عالم به مثل بدخوی و ناساز عروسیست
وز خلق جهان نیست جز او شوی حلالش،
ناصرخسرو،
خار را قرب گل از خوی بد خود نرهاند
هرکه ناساز بود درهمه جا ناساز است،
صائب،
، بدآهنگ، (حاشیه برهان قاطع چ معین)، مخالف، ناموافق، (آنندراج)، بی اصول، مخالف، خارج از آهنگ، (ناظم الاطباء)، ناموزون:
من تلخ گریم چون قدح او خوش بخندد همچو می
این گریۀ ناساز بین آن خندۀ موزون نگر،
خاقانی،
گوئی رگ جان می گسلد نغمۀ ناسازش
ناخوشتر از آوازۀ مرگ پدر آوازش،
سعدی،
- امثال:
رقص شتر ناساز است،
، ناکوک، نامناسب، نابجا، بدوضع، ناتندرست، (ناظم الاطباء)، ناملایم، ناسازگار، دشمن خو، ناموافق، که سازگاری و دوستی ندارد:
از مار کینه ورتر ناسازتر چه باشد
گفتار چربش آرد بیرون ز آشیانه،
لبیبی،
و این چهار مایه ضد یکدیگرند یعنی دشمن یکدیگرند و با یکدیگر ناگنجنده و ناسازند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
اقبال صفوهالدین بانوی روزگار
ناساز روزگار مرا سازگار کرد،
خاقانی،
چه سازم من که در دنیای ناساز
ندارد گربه شرم از دیگ سرباز،
عطار،
بگسل از خویش و بهرجا که بخواهی پیوند
که در این ره ز تو ناسازتری نیست ترا،
صائب،
وگر گویم هم از خود بازگویم
حدیث از طالع ناساز گویم،
وصال،
- ره ناساز گرفتن، ناسازگاری کردن، مخالفت کردن:
وگر با تو ره ناساز گیرم
چو فردوسی ز مزدت بازگیرم،
نظامی،
- سخن ناساز گفتن، ناملایم گفتن، درشتگوئی:
چنان شد در سخن ناساز گفتن
کزآن گفتن نشاید باز گفتن،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
دل سازنده. سازندۀ دل. دلنواز و خاطرنواز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
عاجز گردانیدن: اعلزه اعلازاً، عاجز گردانید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بعجز آوردن کسی را. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
روشنی بخش:
بو دوای چشم باشد نورساز
شد ز بوئی دیدۀ یعقوب باز،
مولوی
لغت نامه دهخدا
(یَ کَ / کِ)
مغنی. ساززننده. (ناظم الاطباء). ساززن. (فرهنگ فارسی معین). نغمه پرداز. نوازنده:
نواسازی دهندت باربدنام
که بر یادش گوارد زهر در جام.
نظامی.
نواساز خنیاگران شگرف
به قانون اوزان برآورده حرف.
نظامی.
نواسازان چمن املا و نغمه پردازان گلشن انشاء. (حبیب السیر ص 122) ، تصنیف ساز. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نواسازی شود
لغت نامه دهخدا
(نَسْ سا سَ)
دهی است از دهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان هروآباد، در 21هزارگزی مشرق هشجین، در ناحیۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 547 تن سکنه دارد. آبش از سه رشته چشمه، محصولش غلات و میوه های سردرختی، شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناساز
تصویر ناساز
نامتناسب، بی تناسب، ناهموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعسار
تصویر نعسار
ور شکستگی، تنگدستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواساز
تصویر نواساز
تصنیف ساز، مغنی ساز زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نو ساز
تصویر نو ساز
آنکه چیزی را تجدید و تعمیر کند، نو ساخته تازه ساز جدید البنا: (خانه نو ساز)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فعالساز
تصویر فعالساز
کناننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پولساز
تصویر پولساز
آنکه اعمالش موجب گرد آمدن پول بسیار باشد هنر پیشه پولساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناساز
تصویر ناساز
مخالف، ضد، خلاف اصول و قا عده، نامتناسب، آشفته، بی سامان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوساز
تصویر نوساز
((نُ))
آن که چیزی را تجدید و تعمیر کند، نوساخته، تازه ساز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناساز
تصویر ناساز
مغایر
فرهنگ واژه فارسی سره
آهنگ ساز، تصنیف ساز، خنیاگر، رامشگر، مطرب، نوازنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نابجا، ناسنجیده، نامناسب، ناموزون، ناهمگون، آشفته، نامرتب، بدخلق، ناسازگار، بداحوال، بیمار، مریض
متضاد: بساز، سازگار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تازه ساز، جدیدالبناء، نوساخت، نوساخته
متضاد: قدیمی ساز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جعلکار، جعل
دیکشنری اردو به فارسی