جدول جو
جدول جو

معنی نعسی - جستجوی لغت در جدول جو

نعسی
(نَ سا)
ناعسه. تأنیث نعسان است. (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء). رجوع به نعسان و ناعسه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نرسی
تصویر نرسی
(پسرانه)
فرشته وحی در اوستا، نام پسر شاپور نوه اردشیر بابکان، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از پادشاهان ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناسی
تصویر ناسی
فراموش کننده، فراموش کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعی
تصویر نعی
خبر مرگ
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
بداختری. نافرجامی. شآمت. (از ناظم الاطباء). نامبارکی. شومی. مبارک نبودن. نحس بودن. نحوست:
به قدر هنر جست باید محل
بلندی و نحسی مکن چون زحل.
سعدی.
، در تداول، بدادائی. بدپک وپوزی. بهانه گیری بیجا. ننگی
لغت نامه دهخدا
(عَ سا)
فعل مقاربه بمعنی باشد که. (منتهی الارب). قریب است و نزدیک است که چنین شود، و بمعنی یقین و شاید هم آمده است. (غیاث اللغات). شاید بود. (ترجمان القرآن علامۀ جرجانی). شاید بود که آن مرد، و مگر. و این فعلی است از افعال ناقص، و از او چهارده وجه ماضی بیش مستعمل نیست. (دهار). فعلی است مطلق از افعال مقاربت، معنیش ’باشد او’. از آن انواع ماضی آید فقط. عسی زید أن یخرج و عست هند أن تخرج، زید فاعل عسی است و ’أن یخرج’ مفعولش بمعنی خروج. و خبرش گاهی اسم نیاید، پس عسی زید مطلقاً گفتن درست نباشد. و یا حرفی است مطلق. و نیز می آید جهت ترجی در مطلوب و اشفاق و تخویف در مکروه، که به هر دو معنی در آیۀ ’و عسی أن تکرهوا شیئاً و هو خیر لکم و عسی أن تحبوا شیئاً وهو شر لکم’ (قرآن 216/2) آمده است. و می آید جهت شک و یقین. و گاهی مشابه یکاد میباشد، پس فعلش بدون آن مستعمل گردد. (از آنندراج). از افعال مقاربه است و معنای آن ترجی است در امر محبوب و اشفاق است در امری مکروه مانند عسی أن تکرهوا شیئاً... که هر دو معنی در این آیه جمع شده است. و اکثر پس از عسی فعل مضارع واقع شود که مقرون به أن و سین و سوف باشد، و گاه مفرد آید مانند عسی زید أن یقوم و عسی زید سیقوم و عسی زید قائماً. و گاه مجرد از سین و سوف و أن آید:عسی زید یقوم. (از فرهنگ علوم عقلی از المغنی ص 78). از اخوات کاد است و آن فعلی است مطلقاً، و غیرمتصرف است. و مضارع و اسم فاعل نیز برای آن ذکر کرده اند. و آن برای ترجی است در امر دلخواه و برای اشفاق است در امر مکروه. و گاهی بجای ’کان ’ آید. و هرگاه به ضمیر رفع متحرک متصل شود، کسر و فتح سین آن هر دو جایز باشد: عسیت (ع س ت / ع ت ) ، ولی فتح آن أشهر است. (از اقرب الموارد) : فعسی أن تکرهوا شیئاً و یجعل اﷲ فیه خیراً کثیراً (قرآن 19/4) ، شاید که اکراه داشته باشید از چیزی و خداوند در آن خیر بسیاری قرار دهد. فعسی اﷲ أن یأتی بالفتح (قرآن 52/5) ، پس شاید خداوند فتح و گشایش آرد. فعسی اولئک أن یکونوا من المهتدین (قرآن 18/9) ، شاید آنها از هدایت شوندگان باشند. فعسی ربی أن یؤتین خیراً من جنتک (قرآن 40/18) ، شاید خدای من نیکوتر از بوستان تو مرا بدهد. فعسی أن یکون من المفلحین (قرآن 67/28) ، شاید از رستگاران بوده باشد. قال هل عسیتم ان کتب علیکم القتال ألاتقاتلوا (قرآن 246/2) ، گفت آیا باشید شما اگر جنگیدن بر شما نوشته شود که نجنگید. فهل عسیتم أن تولیتم أن تفسدوا فی الارض (قرآن 22/47) ، آیا باشید شما که اگر والی شوید فساد کنید در زمین.
وامروز و فردا میگفت و به لعل و عسی تزجیۀ وقت میکرد. (جهانگشای جوینی).
باد طوفان بود و آن کشتی عسی ̍
هست از این طوفان و این کشتی بسا.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(عَسا)
شاخ خرما. (منتهی الارب). بلح، و آن را با شین معجمه نیز ضبط کرده اند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ را)
امراءه عیری ̍ نعری، زن با بانگ و فریاد. (منتهی الارب). صخّابه. (از اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
یک بار بخواب شدن. (ناظم الاطباء) ، خفقه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نُ ما)
نعمت. تن آسانی. فراخی. دست رس نیکو. (منتهی الارب) (آنندراج). خفض. دعه. مال. (اقرب الموارد) ، آنچه کرده شود از نیکوئی در حق کسی. (آنندراج) (منتهی الارب) ، نعمی عین، نعام عین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به نعام شود
لغت نامه دهخدا
لقب قلمس است چون ماهها را فراموش می کرد، (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
فراموش کننده، (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات)، فراموشکار، که فراموش می کند، که نسیان دارد، آنکه در قوم شمارش نکنند و بسیار فراموش کند، نسی، (از منتهی الارب)، آنکه درنگی می کنند و اهمال می کند در حج خانه خدا، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
به شکل نعل. (ناظم الاطباء) ، نعل کرده شده. که بر سمش نعل فروکوبیده اند. اسبی که موقع نعل کردن آن فرارسیده است و او را نعل کرده اند. اسبی که قابل سواری شده است: و هر جانوری که دارم از اسب نعلی و استر... رها کرده شده است به سر خود در راه خدا. (تاریخ بیهقی ص 318) ، نزد مهندسان شکل مسطحی را نامند که دو قوس که تحدب آنها به یک میزان باشد آن شکل را احاطه کرده باشد، و هر یک از آن دو قوس بزرگتر از دو نیم دایره باشند. کذافی ضابط قواعد الحساب. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
در اوستا: نئی ریوسن (گ ) هه، پارسی میانه: نرساه، فرشته و ایزدی است نظیر جبرئیل حامل وحی، و او پیک اهورمزداست. در پهلوی: ’نئی ریوسنگ’. همین کلمه است که در فارسی تبدیل به نرسی شده است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، نام پسر گودرز است و او از اشکانیان بود. (برهان قاطع). نرسی پسر شاهپور اول در زمان وهرام [بهرام سوم] طغیان کردو غالب شد. (کریستنسن از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، نرسی پادشاه ساسانی بود که در روایات ملی ما به عهد اشکانی منتقل شده. (ایران باستان از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). فردوسی آرد:
دگر بود گودرز از اشکانیان
چو بیژن که بود از نژاد کیان
چو نرسی و چون اورمزد بزرگ
چو آرش که بد نامداری سترگ.
و محمد بن جریر طبری (تاریخ الامم و الملوک جزء 2 ص 11) از او به نام نرسی الاشغانی یاد کرده وی را هفتمین شاهان اشکانی دانسته و مدت سلطنتش را 40 سال نوشته و مسعودی (در مروج الذهب ج 2) نرسی بن بیزن [بیژن] را ششمین شاهان اشکانی دانسته با ذکر چهل سال سلطنت، ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه (ص 113) نیز ششمین شاه اشکانی را نرسی بن بهرام نوشته و مرحوم پیرنیا در ایران باستان (ص 2542) پس از نقل روایات مورخان اسلامی و غیره و نقل اشعار فردوسی آرد: ’به هرحال از 9 نفری که فردوسی ذکر کرده، فقط پنج نفرشان با تاریخ واقعی اشکانیان مطابقت دارند: اشک، گودرز، آرش [ارشک] ، اردوان، اردوان بزرگ. باقی یا پادشاه نبوده اند [بیژن] یا از دورۀ ساسانی به این دوره انتقال یافته اند: شاپور، هرمز، نرسی’. رجوع به ایران باستان صص 2540-2581 شود.
ابن البلخی آرد: ’نرسی بن بهرام بن بهرام بن هرمز، هفتمین ساسانیان و برادر بهرام سومین است، و چون بهرام سوم کناره شد و فرزندی نداشت پادشاهی به برادرش نرسی رسید و در فرزندان او بماند، تا آخر عمر ایشان او سیرتی نیکو و خوب داشت و در روزگار او مردم در امن و راحت بودند و ازوی اثری معروف نماند و مدت ملک او هفت سال و نیم بود و مقام به جندیسابور داشت در پادشاهی’. (از فارسنامۀ ابن بلخی ص 21 و 66). بهرام دوم در سال 293 میلادی درگذشت و پسرش بهرام جانشین او شد ولی چهار ماه بیشتر پادشاهی نکرد زیرا به دست یکی از پسران شاپور اول به نام نرسی از سلطنت خلع گردید. نرسی به ارمنستان حمله کرد و پادشاه این کشور را که تیرداد نام داشت از ارمنستان بیرون راند و بدین جهت باز بین ایران و روم نایرۀ جنگ برافروخته شد. در این جنگ فرماندهی قوای روم به عهدۀ گالریوس والریوس ماکسیمیانوس امپراطور روم که مرد سفاک و مقتدری بود واگذار گردیده بود. نرسی از رومیان شکست سختی خورد و زنش نیز اسیر شد. این پادشاه مجبور گردید در سال 298 میلادی با رومیان صلح نماید و به موجب آن قسمتی از ارمنستان صغیر را به آنان واگذار کرده از کلیۀ ادعاهای خود در مورد بقیۀ خاک این کشور صرف نظر کند. این صلح 40 سال بین دو کشور دوام یافت. (از مقالۀ تقی زاده در کتاب ایرانشهر چ یونسکو تهران ج 1 صص 350-351). پس از وفات وهرام دوم در سنۀ 293 میلادی پسرش وهرام سوم به تخت نشست اما سلطنتش بیش از چهار ماه دوام نیافت، نرسه پسر شاهپور اول که عم پدر این پادشاه جوان بود طغیان کرد و غالب شد. نرسی کیفیت تاجگذاری و سلطنت خدادادۀ خود را بر تخته سنگ نقش رستم حجاری کرده است. در جنگی که بین نرسی و رومیان اتفاق افتاد نرسی را بخت یاری نکرد و گالریوس فرمانده رومی او را مغلوب ساخت. (از ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستن سن صص 257-259)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
واصل به حق. (برهان قاطع) (آنندراج). این معنی مجعول و ظاهراً برساختۀفرقۀ آذرکیوان است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عَ سی ی)
سزاوار: هو عسی به، او سزاوار آن است. بالعسی أن یفعل کذا، سزاوار و شایسته است که چنین کند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب است به عنس بن مالک بن ادد. و آن حیی است از مذحج. (از اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به عنس (ابن مالک...) شود
لغت نامه دهخدا
در تازی نیامده مرخشگی بد شگونی، بهانه گیری شومی شامتنحوست مقابل سعادت، بدادایی بهانه گیری (بیشتردرموردکودکان بکاررود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ننسی
تصویر ننسی
ممسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفسی
تصویر نفسی
نفسی در فارسی روانی منسوب به نفس مربوط به نفس
فرهنگ لغت هوشیار
نالگر سمگر بجشاک، سنبی در هندسه منسوب به نعل: نعلبند: مرد خفاف نعلی و خراز از مواریث آنک داند راز. (حدیقه. مد. 123)، چون دو قوس از دایره که طولشان از نصف دایره بیشتر باشد و انحداب (کوژی) آنها در یک جانب بود - بر سطحی محیط شوند آن شکل را نعلی نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسی
تصویر ناسی
فراموش کننده، فراموشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسی
تصویر عسی
سزاوار شایسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسی
تصویر نسی
فراموش کردن، فراموش شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعی
تصویر نعی
خبر مرگ دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجسی
تصویر نجسی
در تازی نیامده ریمنکی چرکینی ریمناکی پلیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحسی
تصویر نحسی
((نَ))
شومی، نامبارکی، خشک سالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجسی
تصویر نجسی
((نَ جِ))
مدفوع انسان، کنایه از مشروبات الکلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسی
تصویر نسی
((نَ))
آن که بسیار فراموشکار است، کثیرالنسیان، کسی که او را در عداد قومش به شمار نیاورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نعی
تصویر نعی
((نَ))
خبر مرگ کسی را دادن، خبر مرگ
فرهنگ فارسی معین
بدیمنی، شئامت، ناخجستگی، نحوست، نکبت
متضاد: میمنت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آلودگی، پلیدی، نجاست
متضاد: پاکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چرت
فرهنگ گویش مازندرانی
چرت
فرهنگ گویش مازندرانی
کال، نرسیده، نارس
فرهنگ گویش مازندرانی