جدول جو
جدول جو

معنی نعسه - جستجوی لغت در جدول جو

نعسه
(نَ سَ)
یک بار بخواب شدن. (ناظم الاطباء) ، خفقه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نبسه
تصویر نبسه
فرزند فرزند، نوه، فرزندزاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوسه
تصویر نوسه
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، نوشه، تربسه، قزح، ترسه، تربیسه، رخش، کلکم، اغلیسون، سویسه، آژفنداک، آلیسا، سدکیس، سرویسه، تویه، آزفنداک، توبه، سرگیس، درونه، نوس، تیراژه، شدکیس، کرکم، ایرسا، قوس و قزح، سرکیس، تیراژی، آدینده، آفنداک برای مثال از باد کشت بینی چون آب موج موج / وز نوسه ابر بینی چون جزع رنگ رنگ (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعجه
تصویر نعجه
گوسفند، ماده میش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعره
تصویر نعره
فریاد، بانگ بلند
نعره زدن: فریاد زدن، فریاد و فغان کردن به بانگ بلند
نعره کشیدن: فریاد کشیدن، نعره زدن
فرهنگ فارسی عمید
(نَعْ وَ)
گو زیر زه بینی. هی نقره تحت وتره الانف. (بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ)
کفش و جز آن که پاافزار باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه بدان پای را از تماس با زمین حفظ کنند و آن اخص از نعل است. (از اقرب الموارد) (از المنجد). لغتی است در نعل. (از متن اللغه) ، زوجه. (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به نعل شود
لغت نامه دهخدا
(نُ طَ سَ)
مرد نیک پرهیزکننده از آلایش و احتیاطنماینده از ناپاکی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). کثیرالتنطس. (از متن اللغه). (از اقرب الموارد) (از المنجد). کثیرالتقذر. (از متن اللغه). بسیار ظرافت و کثیرالتأنق در طهاره و گفتار و خوراک و جز آن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ طِ سَ)
تأنیث نطس است. (از متن اللغه). رجوع به نطس شود
لغت نامه دهخدا
(نُ مَ)
مسرت. (تاج العروس) ، نعمهالعین، آنچه بدان خنکی چشم دست دهد. (آنندراج). قرهالعین. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
نبس. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) (المنجد). رجوع به نبس شود
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ تَ / نِ مَ تَ / نُ مَ تَ)
نعمه عین، اکراماً لک و انعاماً لعینک. (متن اللغه). نعام عین. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به نعام شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از بخش حومه سوسنگرد شهرستان دشت میشان، در 4هزارگزی جنوب غربی سوسنگرد در دشت گرمسیری واقع است و 600 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کرخه تأمین می شود. محصولش غلات و برنج است. شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی و عبادوزی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نَ عَ قَ)
جمع واژۀ ناعق. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ)
دوال کفش که بر پشت پای از جانب چپ قدم باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ عَ فَ)
غدۀ گوشت تباه شده. (ناظم الاطباء). بند گوشت تباه شده. (آنندراج) (از منتهی الارب). عقدۀ فاسدشده در گوشت. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، پوست پاره ای که سپس پالان آویزند، یا آنچه زاید باشد از پوشش پالان و در اطراف آن دوال پاره ها آویزند تا بجنبد. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از منتهی الارب) ، غبغب خروس. (آنندراج) (ناظم الاطباء). غبغب و تاج خروس. (از منتهی الارب). رعثهالدیک. (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، موی های زیر زنخ خروس. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُ ضَ)
واحد نعض است. رجوع به نعض شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سا)
ناعسه. تأنیث نعسان است. (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء). رجوع به نعسان و ناعسه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ حِ سَ)
تأنیث نحس. رجوع به نحس شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ)
دهی است از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان، در 37هزارگزی جنوب شرقی مینودشت و 3هزارگزی دوزین، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 105 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار، محصولش غلات و ارزن و لبنیات و ابریشم، شغل اهالی زراعت و گله داری و بافتن شال و پارچه های ابریشمی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ / نَبْ بَ / نَ سَ / سِ)
نبس. دخترزاده. و بعضی گویند پسر و دختر پسر است که نبیره خوانند و بعضی دیگر دختر دختر را گویند نه پسر دختر را، و با تشدید ثانی هم گفته اند. (برهان قاطع). نبسه = نبس = نواسه = نواسی = نپسه: نواده. (حاشیۀ معین بر برهان قاطع). نبس. دخترزاده. سبط. (انجمن آرا) (آنندراج). مبدل و مخفف نواسه است که در تکلم خراسان هست بمعنی فرزند نوه. (فرهنگ نظام). پسر دختر. دختر دختر. پسر پسر. دختر پسر. (ناظم الاطباء). نوه. نبه. نبیسه. نبیر. نبیره. سبط. حفید. (یادداشت مؤلف) : اگر پسرم نه چنان کردی نه پسر زبیر و نه نبسۀ ابوبکر صدیق... بودی. (تاریخ بیهقی ص 189). امیر (مسعود) گفت: عبداﷲ نبسۀ بوالعباس اسفراینی و بوالفتح حاتمی نباید که ایشان را شغلی دیگر خواهیم فرمود. (تاریخ بیهقی ص 140). امروز بهترم ولیکن هر ساعتی مرا تنگدل کند این نبسۀ کثیر. (تاریخ بیهقی ص 368).
ای تن خاکی اگر شریفی و گر دون
نبسۀ گردونی و نبیرۀ گردون.
ناصرخسرو.
نیست به نسبت بس افتخار که هرگز
نبسۀ گردون دون نبوده مگر دون.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(نِ سَ)
ابن نخسه، پسر زنا. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ)
بدی و بدبختی و نحوست. (از دزی ج 1 ص 147)
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ)
بن بینی، یا اندرون آن. (منتهی الارب) (آنندراج). خیشوم. (اقرب الموارد). نعره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قوس قزح رنگین کمان. توضیح در لغت فرس چاپ هرن ص 44 بیت ذیل از خسروانی آمده: (ازباد روی خوید چو آنست موج موج و زنوس پشت ابر چو چرغست رنگ رنگ) در لغت فرس چاپ اقبال ص 441 همین بیت ذیل (نوسه) بدین صورت آمده: (از باد کشت بینی چون آب موج موج وز نوسه ابر بینی چون جزع (جرغ) رنگ رنگ) رشیدی و برهان (نوس) و (نوسه) هر دو را آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمسه
تصویر نمسه
بوی بد، گندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعنه
تصویر نعنه
چینه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعجه
تصویر نعجه
گوسفند ماده میش، گاو دشتی گوسفند ماده، جمع نعاج نعجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعره
تصویر نعره
فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعمه
تصویر نعمه
نعمت در فارسی فرهدهش شیدان پلاو نیکبار انباردگی
فرهنگ لغت هوشیار
نبس: ووهبناله اسحق ویعقوب نافله وبخشیدیم مرورافرزندی ازپشت او نام او اسحق ونبسه ای نام اویعقوب، جمع نبسگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نپسه
تصویر نپسه
نبسه نبس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوسه
تصویر نوسه
((س))
رنگین کمان، قوس قزح، آژفنداک، ازفنداک، نوس، آزفنداک، آدینده، توبه، تربسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبسه
تصویر نبسه
((نَ بَ س))
نبتسه، نوه، فرزندزاده، نبس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نعره
تصویر نعره
((نَ رِ))
فریاد، بانگ بلند
فرهنگ فارسی معین