جدول جو
جدول جو

معنی نعرات - جستجوی لغت در جدول جو

نعرات
(نُ عَ)
جمع واژۀ نعره است. رجوع به نعره شود
لغت نامه دهخدا
نعرات
(نَ عَ)
جمع واژۀ نعره. رجوع به نعره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نعمات
تصویر نعمات
نعمت ها، احسان ها، نیکی ها، بهره ها، مال ها، روزی ها، خوشی ها، جمع واژۀ نعمت
فرهنگ فارسی عمید
به هم فشار دادن انگشتان شست و وسطی و گذراندن ناگهانی و توام با فشار آن ها از کنار یکدیگر برای ایجاد صدا، بشکن
فرهنگ فارسی عمید
(نِ عَ)
نعمت ها. خوبیها. نیکیها. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ نعمه. رجوع به نعمه شود
لغت نامه دهخدا
(عَرْ را)
درخشنده و لرزنده و جنبنده از نیزه و برق. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
برهنگان. جمع واژۀ عاریه. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به عراه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ قَ)
فقرات سرود که آن رامی سرایند، هندیان آن را تک گویند و بعضی کری نامند. (غیاث اللغات) (آنندراج). نغمات مرکبند از نقرات و ایقاعات. (از رسائل اخوان الصفا). جمع واژۀ نقره. رجوع به نقره شود: و بر یک سطح دیگر انواع نغمات واصناف اصوات و ایقاع نقرات... نشان کرد. (سندبادنامه ص 65) ، جمع واژۀ نقره. رجوع به نقره شود
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ)
فردفرد از هر گروه و از سپاهی. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ نفر، به معنی افراد، آحاد، کسان. رجوع به نفر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ)
جمع واژۀ نشره. رجوع به نشرت و نشریات شود
لغت نامه دهخدا
(نَ عَ)
جمع واژۀ نعجه. رجوع به نعجه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ظَ)
جمع واژۀ نظره. رجوع به نظره شود، چهره ها. صورت ها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جمع واژۀ نعمه. رجوع به نعمه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ کِ)
جمع واژۀ نکره. رجوع به نکره شود
لغت نامه دهخدا
(نِ عِ)
جمع واژۀ نعمه. رجوع به نعمه شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جمع واژۀ ناعی. (یادداشت مؤلف). نعاه. رجوع به ناعی و نعاه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نمرات
تصویر نمرات
جمع نمره، لاتینی تازی گشته شمار ه ها جمع نمره
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نقره، کوب ها زنش ها نواختن ها جمع نقره: نوازشهای آلت موسیقی با انگشت، ضربها و وزنهای موسیقی. یا آلات ایقاعی نقرات. سازهای ضربی مانند دایره دف تنبک کوس و دهل که با کوبیدن بپوست آنها بصدا در می آیند. یا نقرات غیر لحنیه. ضربها یا وزنهایی بوده است که آواز یا لحنی همراه نداشته است
فرهنگ لغت هوشیار
از برساخته های فارسی گویان تن ها رمن نفر در تازی انفار است تنان کسان جمع نفر افراد (مخصوصا در نظام به افراد سرباز اطلاق شود مقابل درجه داران و افسران)، توضیح جمع} نفر {در عربی} انفار {است و نفرات بر ساخته ایرانیانست
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نشره. توضیح مدتی است که نشریه بمعنی روزنامه یا مجله ای که متوالیا یا متناوبا منتشر میشود استعمال میگردد و جمع آنرا} نشریات {گویند. در عربی این دو کلمه نیامده از همین رو گروهی از فصیحان و مستعربان بجای آن} نشره {و} نشرات {که در کتب عربی معاصر هم مورد استعمال دارد بکار برند (مانند: تمره و تمرات) نظره نظرات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عاری، برهنگان لرزنده، درخشنده، جنبنده زاب است برای نیزه و درخش
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نظر و نظره، دید ها نگرش ها جمع نظر و نظره. توضیح بعض معاصران بجای نظریات} نظرات {را بکار میبرند ولی این کلمه در متون فارسی مستعمل نیست و در عربی هم معانی دیگری دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعمات
تصویر نعمات
جمع نعمه، شیدان ها پلاو ها جمع نعمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعمات
تصویر نعمات
((نِ عَ))
جمع نعمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفرات
تصویر نفرات
((نَ فَ))
جمع نفر، افراد
فرهنگ فارسی معین