جدول جو
جدول جو

معنی نعته - جستجوی لغت در جدول جو

نعته
(نُ تَ)
در مورد کنیز و غلام، به نهایت بودن در رفعت و علو مقام. در غایت رفعت و حسن وجمال بودن. (از متن اللغه) : عبدک نعته، بندۀ تو نهایت بلندمرتبه است، و کذا امتک. (منتهی الارب). غایه فی الرفعه، ای الحسن و الجمال. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نعته
(نَ تَ)
اسب نیکوپیشی گیرنده اسبان را. (منتهی الارب). نعیت. نعیته. (متن اللغه). تأنیث نعت است. رجوع به نعت شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نکته
تصویر نکته
مسالۀ دقیقی که با دقت نظر و امعان فکر به دست آید، جملۀ لطیفی که در شخص تاثیر کند و مایۀ انبساط شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعجه
تصویر نعجه
گوسفند، ماده میش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعره
تصویر نعره
فریاد، بانگ بلند
نعره زدن: فریاد زدن، فریاد و فغان کردن به بانگ بلند
نعره کشیدن: فریاد کشیدن، نعره زدن
فرهنگ فارسی عمید
(نُ مَ)
مسرت. (تاج العروس) ، نعمهالعین، آنچه بدان خنکی چشم دست دهد. (آنندراج). قرهالعین. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ)
نقطۀ سیاه بر سفیدی وگفته اند نقطۀ سپید بر چیز سیاه، نشانی که براثر نکت (زدن سر انگشت یا سر چوب بر زمین) در آن پدید آید، زنگ که بر آئینه و شمشیر پیدا شود، مسألۀ دقیقی که با دقت نظر و امعان فکر دریافته شود. ج، نکت، نکات. (از اقرب الموارد). در تمام معانی رجوع به نکته شود
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ)
کفش و جز آن که پاافزار باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه بدان پای را از تماس با زمین حفظ کنند و آن اخص از نعل است. (از اقرب الموارد) (از المنجد). لغتی است در نعل. (از متن اللغه) ، زوجه. (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به نعل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
نعیت. رجوع به نعیت شود
لغت نامه دهخدا
(نَعْ وَ)
گو زیر زه بینی. هی نقره تحت وتره الانف. (بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ تَ / نِ مَ تَ / نُ مَ تَ)
نعمه عین، اکراماً لک و انعاماً لعینک. (متن اللغه). نعام عین. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به نعام شود
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ / تِ)
قسمی از یراق اسب. آهنی از لگام که در دهان اسب ومانند آن افتد. افسار بدون دهنه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از بخش حومه سوسنگرد شهرستان دشت میشان، در 4هزارگزی جنوب غربی سوسنگرد در دشت گرمسیری واقع است و 600 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کرخه تأمین می شود. محصولش غلات و برنج است. شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی و عبادوزی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نَ عَ قَ)
جمع واژۀ ناعق. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ)
دوال کفش که بر پشت پای از جانب چپ قدم باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ عَ فَ)
غدۀ گوشت تباه شده. (ناظم الاطباء). بند گوشت تباه شده. (آنندراج) (از منتهی الارب). عقدۀ فاسدشده در گوشت. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، پوست پاره ای که سپس پالان آویزند، یا آنچه زاید باشد از پوشش پالان و در اطراف آن دوال پاره ها آویزند تا بجنبد. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از منتهی الارب) ، غبغب خروس. (آنندراج) (ناظم الاطباء). غبغب و تاج خروس. (از منتهی الارب). رعثهالدیک. (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، موی های زیر زنخ خروس. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُ ضَ)
واحد نعض است. رجوع به نعض شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
یک بار بخواب شدن. (ناظم الاطباء) ، خفقه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ / تِ)
نکته. خجک. (آنندراج) (منتهی الارب). نقطه. (جهانگیری) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). خال. لک. لکه. (یادداشت مؤلف) : چون گناهی کند نکته ای سیاه بر دلش افتد. (تفسیر ابوالفتوح رازی).
نکته هرجا غلط افتاد مکیدن ادب است.
؟
، سخن پاکیزه که پوشیده باشد یعنی هرکس آن را نداند. (غیاث اللغات). مسألۀ لطیفی که با دقت نظر و امعان فکر کشف و ادراک شود. (از تعریفات). موضوع دقیق و مهم که دریافتن آن محتاج دقت باشد:
ای نکتۀ مروت را معنی
ای نامۀ سخاوت را عنوان.
فرخی.
تنها پیش رفت، خلوتی خواست و این نکته بازگفت. (تاریخ بیهقی ص 223).
منم در سخن مالک الملک معنی
ملک سرّ این نکته نیکو شناسد.
خاقانی.
حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید
از شافعی مپرسید امثال این مسائل.
حافظ.
، سخن پاکیزه و باریک و بکر. (آنندراج). دقیقه. سخن دلنشین. (از صراح). مضمون لطیف و دقیق نادره:
اگر او هفت سخن با تو بگوید به مثل
زآن تو را نکته برون آید بیش از هفتاد.
فرخی.
سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد. (تاریخ بیهقی ص 237). این قصه های دراز از نوادری و نکته ای و عبرتی خالی نباشد. (تاریخ بیهقی ص 190).
از بدان بد شوی ز نیکان نیک
داند این نکته آنکه هشیار است.
ناصرخسرو.
بشنو این نکته را که سخت نکوست
مار به دشمنت که نادان دوست.
سنائی.
اکنون نکته ای چند از سخنان منصور ایراد کرده آید. (کلیله و دمنه).
نکتۀ او دانه و ارواح است مرغ
دانه زی مرغان صحرائی فرست.
خاقانی.
نکتۀ دوشیزۀ من حرز روح است از صفت
خاطر آبستن من نور عقل است از صفا.
خاقانی.
مالک الملک سخن خاقانیم کز گنج نطق
دخل صد خاقان بود یک نکتۀ غرای من.
خاقانی.
نکتۀ حکمتش ثمره ای از شاخۀ طوبی و بذلۀ سخنش شکوفه ای از روضۀ خلد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 247).
نکته نگه دار ببین چون بود
نکته که سنجیده و موزون بود.
نظامی.
زیرکان راه عیش می رفتند
نکته های لطیف می گفتند.
نظامی.
ور سخن کش یابم آن دم زن به مزد
می گریزد نکته ها از دل چو دزد.
مولوی.
غفلت و بی دردیت فکر آورد
در خیالت نکتۀ بکر آورد.
مولوی.
سخن های لطیف می گوید و نکته های غریب از او می شنوند. (گلستان). گفت این لطیفه بدیع آوردی و این نکته غریب گفتی. (گلستان).
هر نکته ای که گفتم در وصف آن شمایل
هرکس شنید گفتا ﷲ درﱡ قائل.
حافظ.
یزدان به نبی گفته که در عسر بود یسر
وین نکته بر نفس سلیم است مسلم.
قاآنی.
، ایراد. رجوع به نکته گیر و نکته گیری شود:
هرچه عاشق کند خدا کرده ست
نکته بر عاشقان خطا باشد.
شیخ العارفین (ازآنندراج).
- نکته گرفتن، ایرادگرفتن. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). اعتراض کردن. (فرهنگ فارسی معین) :
بدان عارض کز او چشم آب گیرد
ز تری نکته بر مهتاب گیرد.
نظامی.
نکته گیری به کار نکته شگفت
بر حدیثی هزار نکته گرفت.
نظامی.
گر بر سر نفس خود امیری مردی
بر کور و کر ار نکته نگیری مردی.
پوریای ولی.
صوفی چو تو رسم رهروان می دانی
بر مردم رند نکته بسیار مگیر.
حافظ.
سپیده دم که صبا بوی لطف جان گیرد
چمن ز لطف هوا نکته بر جنان گیرد.
حافظ.
، شرط. صفت. دقیقه. رمز:
بجز شکردهنی نکته هاست خوبی را
به خاتمی نتوان زد دم از سلیمانی.
حافظ.
هزار نکتۀ باریکتر ز مو اینجاست
نه هرکه سر بتراشد قلندری داند.
حافظ.
، کنایه. اشاره. رمز. سرّ. سخن سربسته:
یک نکته هم از باب شتر لایق حال است
تا بنده بر آن نکته حکایت به سر آرد.
اثیر اخسیکتی.
آن نکته یاد کن که در آن قطعه گفته ای
کآتش دهم به روح طبیعی به جای نان.
خاقانی.
بشنو این نکته که خاقانی گفت
کاو به میزان سخن یک درم است.
خاقانی.
به هر نکته که خسرو ساز می داد
جوابش هم به نکته بازمی داد.
نظامی.
به یک اندیشه راه بنمائی
به یکی نکته کار بگشائی.
نظامی.
در این نکته ای هست اگر بشنوی.
سعدی.
، نشانی راگویند که به زدن سر انگشت یا سر چوب بر زمین پدید آید. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(عُ تُهْ)
مرد سخت کوشش کننده در کار. (ناظم الاطباء). مرد سخت مبالغه کوشش کننده در کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عنتهی. رجوع به عنتهی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
مؤنث کعت. زن کوتاه بالا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ)
سرپوش شیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ ذَ)
خویشتن را نادان نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تجاهل و تغافل. (اقرب الموارد) ، خود را دیوانه نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تجنن. (اقرب الموارد) ، احمق و سست گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سستی کردن. بددل شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دلشدگی وبی عقلی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زیادتی کردن در طعام و لباس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مبالغه در پوشیدنی و خوردنی. (از اقرب الموارد) ، پاک شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنظف و تحسن و تزین. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ)
بن بینی، یا اندرون آن. (منتهی الارب) (آنندراج). خیشوم. (اقرب الموارد). نعره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نکته
تصویر نکته
جمله لطیفی که در شخص تاثیر کند و مایه انبساط شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعنه
تصویر نعنه
چینه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعجه
تصویر نعجه
گوسفند ماده میش، گاو دشتی گوسفند ماده، جمع نعاج نعجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعره
تصویر نعره
فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعمه
تصویر نعمه
نعمت در فارسی فرهدهش شیدان پلاو نیکبار انباردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخته
تصویر نخته
آهنی ازلگام که دردهان اسب و غیره افتدافساربدون دهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کعته
تصویر کعته
در پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخته
تصویر نخته
((نُ تَ یا تِ))
آهنی از لگام که در دهان اسب و غیره افتد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نعره
تصویر نعره
((نَ رِ))
فریاد، بانگ بلند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نکته
تصویر نکته
((نُ ت ِ))
نقطه، مفهوم لطیف و دقیقی که با دقت و تأمل دریافت شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نکته
تصویر نکته
پارسی است
فرهنگ واژه فارسی سره