جدول جو
جدول جو

معنی نظیر - جستجوی لغت در جدول جو

نظیر
مثل، مانند، مساوی، همدوش
تصویری از نظیر
تصویر نظیر
فرهنگ فارسی عمید
نظیر
(نَ)
امان الله بیک زنگنۀ شیرازی، متخلص به نظیر، از شاعران قرن سیزدهم هجری قمری و از شاگردان رفیق اصفهانی است. به سال 1226 هجری قمری درگذشت. او راست:
مگر آن سرو چمان سوی چمن می آید
کز چمن رایحۀ مشک ختن می آید
شوخ عاشق کش من اینهمه بی باک مباش
که هنوز از لب تو بوی لبن می آید.
#
برون نمی رود ار حرفی از میانۀ ما
چنانکه غیر نداند بیا به خانه ما.
(از مجمع الفصحا چ مصفا، ج 6 ص 1089) (ریحانه الادب ج 4 ص 220، از انجمن خاقان) (صبح گلشن ص 351) (فرهنگ سخنوران)
نظیرالدین (مولانا...). از شاعران معماگوی عهد امیر علیشیر است. این معما به اسم ’مقبول’ از اوست:
با من بیچاره آن مه بد نکرد
هر که حرفی گفت از من رد نکرد.
رجوع به مجالس النفائس ص 252 شود
لغت نامه دهخدا
نظیر
(نَ)
مانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مثل. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد). شبیه. (متن اللغه) (ناظم الاطباء). شریک. هنباز. برابر. یکسان. (ناظم الاطباء). مساوی. (اقرب الموارد) (المنجد). ماننده. همانند. همتا. جفت. یار. شقیق. عدل. کفو. هم وزن. هم سنگ. موازن. عدیل. لنگه. ند. ندید. شبه. چون. همچون. (یادداشت مؤلف). بدل. بدیل. ج، نظراء:
گر استوار نداری حدیث آسان است
مدیح شاه بخوان و نظیر شاه بیار.
(از تاریخ بیهقی).
بی نظیر و یکی آن بود در امت که نبود
مر نبی را بجز او روز مؤاخات نظیر.
ناصرخسرو.
ای خداوندی کت نیست در آفاق نظیر
رحمت و فضل تو زی حجت تو مستتر است.
ناصرخسرو.
ازیرا نظیرم همی کس نیابد
که بر راه آن رهبر بی نظیرم.
ناصرخسرو.
ملک... در حرمت و نفاذ امر که از خصائص ملک است او را نظیر نفس خویش گردانید. (کلیله و دمنه).
امیر ناصرالدین را از جملۀ فواید آن فتح شیخ ابوالفتح بستی بود که در... کمال درایت و بلاغت نظیر نداشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 190).
نیک از صدهزار نیزه و تیر
این قلم را نظیر نتوان یافت.
خاقانی.
اندر جهان چنانکه جهان است در جهان
او را به هر صفت که بجوئی نظیر نیست.
خاقانی.
جسته نظیر او جهان نادیده عنقا را نشان
اینک جهان را غیب دان زین خرده برپاداشته.
خاقانی.
از آن شد بر او آفرین جایگیر
که در آفرینش نبودش نظیر.
نظامی.
چنین گوید آن نغز گوینده پیر
که درفیلسوفان نبودش نظیر.
نظامی.
در آرزوی رویت چندین غمم نبودی
گر در دو کون هرگز مثل و نظیر بودی.
عطار.
برسد صدهزار باره جهان
که نظیر تو در جهان نرسد.
عطار.
ز نام آوران گوی دولت ربود
که در گنج بخشی نظیرش نبود.
سعدی.
تو خود نظیر نداری و گر بود به مثل
من آن نیم که بدل گیرم و نظیر از دوست.
سعدی.
- بی نظیر، بی مثل و مانند. بی همتا. نادر. (ناظم الاطباء). یکتا. که رقیب ومثل و مانندی ندارد. که همچون او نتوان یافت. بی مانند. بی مثل:
عمر آنکه بد مؤمنان را امیر
ستوده و را خالق بی نظیر.
فردوسی.
ازیرا نظیرم همی کس نیابد
که بر راه آن رهبر بی نظیرم.
ناصرخسرو.
مادحی ام گاه سخن بی نظیر
در طلب نام نه در بند نان.
خاقانی.
خاصه که به شعر بی نظیر است
در جملۀ آفتاب گردش.
خاقانی.
سحبان وائل را در فصاحت بی نظیر نهاده اند. (گلستان سعدی).
تو در آب گر ببینی حرکات خویشتن را
به زبان خود بگوئی که به حسن بی نظیرم.
سعدی.
در حسن بی نظیری در لطف بی نهایت
در مهر بی ثباتی در عهد بی دوامی.
سعدی.
- کم نظیر، نادر. کمیاب. که شبیه و همانند او نادر و کم است.
، نظیرالشی ٔ، آنچه مقابل و برابر آن چیز باشد. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). رجوع به متناظر شود
لغت نامه دهخدا
نظیر
جمع نظائر
تصویری از نظیر
تصویر نظیر
فرهنگ لغت هوشیار
نظیر
((نَ))
مثل، مانند، جمع نظراء، شریک، انباز
تصویری از نظیر
تصویر نظیر
فرهنگ فارسی معین
نظیر
مانند، همانند، همتا
تصویری از نظیر
تصویر نظیر
فرهنگ واژه فارسی سره
نظیر
تا، تالی، شبیه، شبه، عدیل، قبیل، قرینه، قرین، کفو، مانند، مثل، مشابه، هم طراز، همال، همانند، همتا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نضیر
تصویر نضیر
(پسرانه)
شاداب، سرسبز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نصیر
تصویر نصیر
(پسرانه)
یاری دهنده، یاور، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نظری
تصویر نظری
مقابل عملی، ویژگی علمی که متمرکز بر جنبه های غیرعملی است، دارای جنبۀ غیرعملی، ذهنی، دورۀ آموزش متوسطه، شامل کلاس های اول تا سوم دبیرستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظیف
تصویر نظیف
پاکیزه، پاک، تمیز، بی آلایش، صاف، صافی، بی غش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظار
تصویر نظار
ناظرها، بینندگان، جمع واژۀ ناظر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقیر
تصویر نقیر
صوت، بانگ، کنده کاری در سنگ یا چوب، فرورفتگی یا شکاف روی هستۀ خرما، اصل و تبار مرد، کم
نقیر و قطمیر: کم و بیش، کنایه از همه چیز، کنایه از همراه با تفضیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نضیر
تصویر نضیر
شاداب، سبزوخرم، زیبا و تازه رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نذیر
تصویر نذیر
ترساننده، بیم دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکیر
تصویر نکیر
انکار، دگرگونی، امر سخت و دشوار
نکیر و منکر: نام دو فرشته که می گویند پس از مردن انسان در گور او حاضر می شوند و از اعمالی که در دنیا مرتکب شده پرسش می کنند
فرهنگ فارسی عمید
اثری که در تقلید از اثر شاعر یا نویسندۀ دیگری سروده یا نوشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
به مهلت فروختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
تأنیث نظیر، به معنی مثل و شبیه است. (از متن اللغه). رجوع به نظیر شود، مهتر قوم که مردم در همه کارها به وی نگرند و دست نگر او باشند. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از منتهی الارب). نظوره. نظور. ناظوره. (متن اللغه). رجوع به ناظوره و نظور شود، دیده بان و نگهبان لشکر. (آنندراج) (از منتهی الارب). طلیعه وپیشرو لشکر. (ناظم الاطباء). طلیعه. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) : نظیره القوم او الجیش، طلیعتهم. (ازالمنجد). نظوره. (متن اللغه). رجوع به نظوره شود
لغت نامه دهخدا
شنوسه ستور (شنوسه عطسه)، پراکنده، اسرواد دیپ پراکنده منثور: ای نظم توچورای توبگذشته ازاثیر درنظم هست لفظ توچون لولونثیر. (مسعودسعد. 601)
فرهنگ لغت هوشیار
نبیره: نبیرجهاندارروشن روان که باداد او پیر گردد جوان. (شا. لغ. {توضیح ممکن است دراصل} نبیره جهاندار {باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجیر
تصویر نجیر
بنگرید به نجیل واژه نجیر به آرش آهار و سریش پارسی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیر
تصویر نحیر
شتر کشته، واپسین شب ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظیم
تصویر نظیم
سروده سرواد، رشته مروارید، رده مخ (صف نخل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظیف
تصویر نظیف
پاکیزه، پاک، طاهر، تمیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظور
تصویر نظور
تیز بین ژرف نگر
فرهنگ لغت هوشیار
رمنده. یاحرف نایر. آنست که حرف مزید بدان پیونددواصل این اسم ازنواراست بمعنی رمیدن، . . وچون این حرف ازخروج که اقصی غایت حروف قافیت است بدومرتبه دورتر می افتد آنرانایرخواندند... وباشدکه حرف نایرمتکررگردد ودووسه نایرباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزیر
تصویر نزیر
اندک
فرهنگ لغت هوشیار
نظری در فارسی نگرشی، اندیشیدنی، بر آوردی منسوب به نظر: آنچه با نظر و حدس انجام شود حدسا: (نظری تخمین زد)، آنچه که فهمیدنش محتاج به نظر و فکر باشد مقابل بدیهی: چشم حاضر سخنی کرده نظر بازمرا که بدیهی است بر دقت طبعش نظری. (محسن تاثیر. فرنظا) تصدیق نظری. تصدیقی که از راه تامل و فکر بدست آید. یا تصور نظری. تصوری که از راه تامل و فکر بدست آید، علمی مقابل عملی. یا عمل نظری فلسفله نظری حکمت نظری. آن قسمت از علم و فلسفه که ارتباط به عمل ندارد مقابل علم یا فلسفه عملی. فلسفه نظری شامل سه قسمت است: ریاضی طبیعی الهی، آنچه مربوط به نظریه باشد تئوریک مقابل عملی (پراتیک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخیر
تصویر نخیر
خیر، نه، جواب منفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندیر
تصویر ندیر
تنها، بیگانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نذیر
تصویر نذیر
ترس، بیم، ترساننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنظیر
تصویر تنظیر
همانندی
فرهنگ لغت هوشیار
نظیره در فارسی موث نظیر تای مانند، مهتر پیشوای مردم مونث نظیر، جمع نظائر (نظایر)، توضیح در عربی بمعانی دیگر آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظری
تصویر نظری
نگری
فرهنگ واژه فارسی سره