جدول جو
جدول جو

معنی نظور - جستجوی لغت در جدول جو

نظور
(نَ)
مهتر که مردم دست نگر او باشند و به وی نگرند در هر امور. نظوره. (منتهی الارب) (آنندراج). مهتری که مردم در هرکاری به وی نگرندو دست نگر او باشند. (ناظم الاطباء). مهتر منظورالیه هر قوم و جماعت. (از اقرب الموارد). ناظوره. نظیره. نظوره. (متن اللغه) ، آن که باز نگرداند نگاه را از آن که دوست دارد آن را. (منتهی الارب) (آنندراج). و یا از کسی که وی را محزون می کند. (از ناظم الاطباء). من لا یغفل النظر الی ما اهمه، و فی القاموس: الی من اهمه، و عباره الاساس: لایغفل عن النظر فیما اهمه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نظور
تیز بین ژرف نگر
تصویری از نظور
تصویر نظور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نحور
تصویر نحور
نحرها، کنایه از قربانی کردن ها، جمع واژۀ نحر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفور
تصویر نفور
رمیدن، بیرون رفتن، دور شدن، روان شدن حجاج از منی به سوی مکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظار
تصویر نظار
ناظرها، بینندگان، جمع واژۀ ناظر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفور
تصویر نفور
رمنده، گریزنده
بیزار، نفرت انگیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظیر
تصویر نظیر
مثل، مانند، مساوی، همدوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منظور
تصویر منظور
قصد، نیت، مقصود، هدف، درنظر گرفته شده، موردنظر، دیده شده، کنایه از معشوق
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
دیده شده. (آنندراج). دیده شده و نگریسته شده و به تأمل نگریسته شده. (ناظم الاطباء).
- منظور شدن، دیده شدن. (ناظم الاطباء).
، در نظر آورده شده. (ناظم الاطباء).
- منظور داشتن، پاس داشتن. (از آنندراج). رعایت کردن: اصحاب سلطان... همیشه این مراتب را منظور نداشته اند. (کلیله و دمنه).
از آن لبهای نوخط می توان دل برگرفت اما
دل مجروح ما حق نمک منظور می دارد.
صائب (از آنندراج).
، مقصود و قصدو مراد. (ناظم الاطباء). مقصود. کام. مرام. مراد. مطلوب. غرض. معنی. مفهوم. مضمون. مدلول. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، تحسین شده و پذیرفته شده و قبول شده و پسندیده و مطبوع و شایسته. (ناظم الاطباء). مورد قبول. مورد نظر. به نظر تحسین و قبول نگریسته. مورد توجه و عنایت: نواخت مسعود... از حد گذشته... محسودتر و منظورتر گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 137). برنشست با وزیر و فرزند و جملۀ اعیان و مقدمان و مذکوران و منظوران. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 639).
مهر و چرخ است روشن و عالی
چه شگفت از بزرگ و منظور است.
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 44).
این چاکر مخلص که ترا هست در این شهر
هست از شرف خدمت تو مقبل و منظور.
امیر معزی.
در میان اهل قلم منظورو مشهور گشت. (چهارمقاله ص 24).
سهل است اگر به منظر من ننگری از آنک
منظور عالم ملکوت است مخبرم.
سیدحسن غزنوی.
شاه محفوظ حفظ یزدان ماند
ملک منظور لطف یزدان گشت.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 1045).
ذات شریف مجلس سامی در اصلاح احوال بلاد...مشهور ایام و منظور انام. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 129). التماس کرد یکی از غلامان او که منظور او بود پیش او فرستد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 347). از هیچ وجه میان وجوه و اعیان مردم به وجاهت مذکور و منظور نبود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 26).
چون دید که آید از ره دور
نزدیک وی آن جوان منظور.
نظامی.
ملک فرمود تا آن رخش منظور
برند از آخوراو سوی شاپور.
نظامی.
ز پرگار حمل خورشید منظور
به دلو اندرفکنده بر زحل نور.
نظامی.
زهی به سیرت محمود در جهان مذکور
زهی به دیدۀ تعظیم ازآسمان منظور.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 376).
هر که منظور تو شد همچو ستاره ز شرف
جایگاهش بر از این طارم نه منظر شد.
کمال الدین اسماعیل (ایضاً ص 269).
آنکه منظور دیده و دل ماست
نتوان گفت شمس یا قمر است.
سعدی.
نظر دریغ مدار از من ای مه منظور
که مه دریغ نمی دارد ازخلایق نور.
سعدی.
جرم هلال عید که منظور عالمی است
نعل سمند سرکش خرم خرام اوست.
عبید زاکانی.
سخن بی غرض از بندۀ مخلص بشنو
ای که منظور بزرگان حقیقت بینی.
حافظ.
از جملۀ منظوران و مقبولان حضرت خواجۀ ما بود. (انیس الطالبین ص 47). منظور انظار آن بزرگواران می بودند. (حبیب السیر ج 1 چ خیام ص 5).
- منظور ساختن، مورد توجه قرار دادن:
سفله را منظور نتوان ساختن کو خوبروست
میخ را در دیده نتوان کوفتن کآن از زر است.
جامی.
- منظور شدن، قبول شدن و پسندیده شدن و در کنار گذاشته شدن و انتخاب شدن. (ناظم الاطباء). مورد توجه و عنایت قرار گرفتن: چون... شایستگی شغلی بازنمایند محبوب و منظور شوند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 164).
- منظور کردن، پسند کردن و پذیرفتن. (ناظم الاطباء).
- منظور گشتن (گردیدن) ، مورد توجه واقع شدن. مورد پسند و قبول واقع شدن: بوحنیفه منظور گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387). کلیله گفت انگار که به ملک نزدیک شدی به چه وسیلت منظور گردی. (کلیله و دمنه).
- منظور نظر، پسندیده و شایسته و لایق نظر. (ناظم الاطباء). مورد توجه و عنایت: منظور نظر تربیت و عنایت او می گشتند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 28). منظور نظر تربیت و شفقت او شود. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1ص 73). منظور نظر رحمت الهی گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 218). شاپور را منظور نظر عاطفت و شفقت گردانید. (حبیب السیر ج 1 چ خیام ص 225).
، مجازاً، معشوق. معشوقه. محبوب. دلدار. دلبر. یار. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
میان عاشقان صاحب نظر نیست
که خاطر پیش منظوری ندارد.
سعدی.
هر کس به تعلقی گرفتار
صاحب نظران به روی منظور.
سعدی.
هر که منظوری ندارد عمر ضایع می گذارد
اختیار این است دریاب ای که داری اختیاری.
سعدی.
در آن بساط که منظور میزبان باشد
شکم پرست کند التفات بر مأکول.
سعدی.
منظور خردمند من آن ماه که او را
با حسن ادب شیوۀ صاحب نظری بود.
حافظ.
هر جا که حسنی یابد بدو درآویزد و هرگز بی منظوری و محبوبی و دلارامی نباشد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 98).
- منظور نظر، محبوب و معشوق. (ناظم الاطباء).
- منظور نظرهمه مردمان شدن، آشکار و هویدا گشتن. (ناظم الاطباء).
، نمودار و آشکار. (ناظم الاطباء) ، به چشم آسیب رسیده. آنکه به چشم وی آسیب رسیده باشد. (ازاقرب الموارد) ، آنکه به خیر و نیکی اوامیدوار باشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابن زبان بن سیارالفزازی، شاعر مخضرم و از صحابه بود و در حدود 25 هجری قمری درگذشت و او سید قوم خود بود و با زن پدرش ملیکه بنت خارجهالمزنیه ازدواج کرده بود که به دستور عمر از او جدا شد و در فراق او اشعار رقیقی سرود. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1076). صحابه کسانی هستند که با حضرت محمد (ص) زیسته اند، تعالیم او را به خوبی درک کرده اند و در مسیر نشر دین اسلام کوشیده اند. شناخت ویژگی های اخلاقی و تاریخی این افراد برای پژوهشگران اسلامی اهمیت بسزایی دارد. واژه ’صحابی’ نشان دهنده نزدیکی معنوی و تاریخی با پیامبر است.
ابن عمارهالحسینی (متوفی به سال 495 هجری قمری) امیر مدینه. مردی فاضل و شجاع بود. در مدینه درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1076)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
نظور. نظیره. ناظوره. (متن اللغه). رجوع به ناظوره و نظور شود، دیدبان لشکر. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طلیعه. (متن اللغه) : نظوره الجیش، طلیعۀ سپاه. (از اقرب الموارد) (از المنجد). طلیعه. پیش رو لشکر. (ناظم الاطباء). نظیره. (متن اللغه) (از المنجد). ج، نظائر
لغت نامه دهخدا
تصویری از نشور
تصویر نشور
زنده شدن، نشر
فرهنگ لغت هوشیار
نفیر: نه باباونه باخواجه پوراست درازوخشک ولاغرچون نپوراست. (میراهل رازی جهالغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظار
تصویر نظار
بینندگان تماشاگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظیر
تصویر نظیر
جمع نظائر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسور
تصویر نسور
جمع نسر، کرکسان لاشخوران جمع نسرکرکسها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعور
تصویر نعور
باد سرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفور
تصویر نفور
گریزان، شموس، نافر، رمنده، گریزنده، دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمور
تصویر نمور
نمدار، نمناک، مرطوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهور
تصویر نهور
نگاه بچشم، منظر: (بدنهور)، چشم: (تو آن سری که شمارند خاک پای ترا سران محتشمان توتیای نور نهور) (سوزنی. انجمن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نثور
تصویر نثور
پر فرزند: زن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نحر، پیشسینه ها جمع نحر: آن قصایدراقلایدنحور فضایل ومحامدخودساخته بودند
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که ازمال وپول خودبهره برنگیردخسیس لئیم، عدم اصابت یانخورندارد. ممکن نیست که بهدف اصابت نکند (گلوله) : گلوله های تفنگ برتونخورندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نذور
تصویر نذور
جمع نذر، پتیست ها خود سامه ها، جمع نذر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرور
تصویر نرور
فرانسوی جوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناظور
تصویر ناظور
مهتر بزرگ مردم، دور بین، باغبان رز بان، نگهبان
فرهنگ لغت هوشیار
دیده شده نظر کرده شده، مقصود مراد، مقبول پسند افتاده یا منظور نظر. لایق نظر مورد توجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظوره
تصویر نظوره
دیدبان لشکر، طلیعه سپاه، پیش رو لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منظور
تصویر منظور
((مَ))
در نظر گرفته شده، مقصود، مراد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشور
تصویر نشور
((نُ))
زنده کردن، زنده شدن مردگان در روز قیامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نظیر
تصویر نظیر
مانند، همانند، همتا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نمور
تصویر نمور
مرطوب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منظور
تصویر منظور
فردید، نگرش
فرهنگ واژه فارسی سره
غرض، قصد، مراد، مقصود، غایت، هدف، قلمداد، ملحوظ، مقبول، مورد پسند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
موافق، تأیید شده است
دیکشنری اردو به فارسی