جدول جو
جدول جو

معنی نظرخورده - جستجوی لغت در جدول جو

نظرخورده(گَ)
که از عین الکمال بدو گزندی و آسیبی رسیده است. چشم خورده، نفرینی است. (یادداشت مؤلف). رجوع به نظر خوردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خوَرْ /خُرْ دَ / دِ)
زخمی با گلوله و یا تیر. (ناظم الاطباء). خسته شده از تیر کمان یا گلوله. مجروح و زخمی شده از تیر. کسی که از تیر خسته شده باشد.
- خرس تیرخورده یا خوک تیرخورده، توصیف دشنام گونه ای است از بدخلقی و غضبناکی شدید کسی: فلان مثل خوک تیرخورده وارد مجلس شد و..
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
کسی که ندانسته زهر خورده. آنکه سم خورده. (فرهنگ فارسی معین) ، به زهر آغشته. زهرخورد. زهرزده:
که تا من برم نامه نزدش دلیر
یکی دشنۀ زهرخورده به زیر.
اسدی (گرشاسبنامه چ یغمایی ص 111).
شد آنگه برش رازگوینده تنگ
نهان دشنۀ زهرخورده بچنگ.
(گرشاسبنامه).
رجوع به زهرخورد شود
لغت نامه دهخدا
(فَ هَِ)
نعت مفعولی از شیر خوردن. بچه ای که شیر از پستان مکیده است.
- شیرپاک خورده، طعنی قدح آمیز. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ خَ دَ / دِ)
آب رسیده و از نم ضایعشده. (آنندراج). رجوع به نم دیده شود
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
چشم زخم رسیدن. (ناظم الاطباء). به چشم آمدن. از عین الکمال آفت یافتن. به چشم بد و عین الکمال آسیب دیدن. مردن یا بیمار شدن با چشم زخم. (یادداشت مؤلف). چشم خوردن. از چشم شور آسیب دیدن
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ / تِ)
نخورده. مقابل خورده. رجوع به خورده و نخورده و خوردن شود:
اگر بچۀ شیر ناخورده سیر
بپیچد کسی در میان حریر.
فردوسی.
تو با رستم شیر ناخورده سیر
میان را ببستی چو شیر دلیر.
فردوسی.
یکی کودکی دوختند از حریر
ببالای آن شیرناخورده سیر.
فردوسی.
نهنگی بما برگذر کرده گیر
همه گنج ناخورده را خورده گیر.
فردوسی.
لذت نعمت اندر آن است که نادیده ببینی و ناخورده بخوری. (قابوسنامه).
چو گندم گوژ و چون جو زردم از تو
جوی ناخورده گندم خوردم از تو.
نظامی.
اگر سودی نخواهی زو زیان نیست
بود ناخورده یخنی باک از آن نیست.
نظامی.
دل چون بشنید این سخن زو
ناخورده شراب گشت مدهوش.
عطار.
گفتن از زنبور بی حاصل بود
با یکی در عمرخود ناخورده نیش.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
که طرف توجه و عنایت یکی از اولیاء یا انبیاء واقعشده باشد. مورد لطف امامی یا امام زاده ای شده به صورت اعجاز. طرف توجه ارواح مقدسه شده، مثل کمربسته. (یادداشت مؤلف). چون کسی از خدمت اولیا و اهل حال به نوائی رسد، گویند نظرکردۀ فلانی است یعنی منظور نظر و پرورده و تربیت کردۀ اوست. (آنندراج) :
گلی کآبروبخش هر فرقه است
نظرکردۀ بخیۀ خرقه است.
ملاطغرا (آنندراج).
همه رستم عهد در پردلی
نظرکردۀ شیر یزدان علی.
ملاطغرا (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
خورده ناشده. ناخورده، که نخورده است. که مزۀ چیزی را نچشیده است، مجازاً، غیرمتنعم.
- امثال:
از نخورده بگیر بده به خورده، نظیر:
از ندار بگیر بده به دارا
لغت نامه دهخدا
دیده شده نگریده، فرمند بر کشیده خدایی، خوشبخت کامکار نگاه کرده شده، مورد توجه و عنایت یکی از اولیای دین واقع شده: همه می دانستند که این درخت نظر کرده است و هرکس از پهلوی آن می گذشت - چه روز و چه شب بسم اللهی زیر لب میگفت... توضیح حدیث} هذه الامه مرحومه منظور الیها بین - الامم. {باحتمال بسیار قوی منشا تعبیر} نظر کرده {بوده است. این تعبیر که در فارسی بسیار مستعمل است بمعنی} طرف توجه خداوند {یا} طرف توجه یکی از انبیا یاایمه یا اولیا {مثلا گویند: فلان خانه یا فلان مسجد نظر کرده است هرکس یک آجرش را خراب کند بسال نمیکشد که می میرد. و اشباه ذلک. باری گمان میکنم منشا آن نظایر حدیث فوق باشد، هرکس و هر چیز خوشبخت و غنی: این نیز یکی از عطایای بیشمار آسمانی بکشور نظر کرده آمریکاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظر خوردن
تصویر نظر خوردن
چشم خوردن چشم زده شدن گرفتار چشم زخم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخورده
تصویر ناخورده
آنکه چیزنخورده یا ننوشیده، آنچه که خورده نشده: (وآنچ نا خورده بماند یعنی استخوان. . {مقابل خورده. آنکه چیزی رانخورد: چون خورشید آسمان برنده خوردی پز خلق و ناخورنده. (تحفه العراقین) مقابل خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظر کرده
تصویر نظر کرده
((~. کَ دِ))
مورد توجه و عنایت درگاه الوهیت واقع شده
فرهنگ فارسی معین