سرجداشده. که سر وی از تن بریده باشند: ز زعفران رخ ظالمان کند گه عدل حنوط جیفۀ ظلمی که سربریدۀ اوست. خاقانی. ناسوده چو مرغ سربریده نغنوده چو عزم بردریده. نظامی. به مرگ سروران سربریده زمین جیب آسمان دامن دریده. نظامی. رجوع به سر بریدن شود. - سربریده آواز کردن، کنایه از شخصی که دست از جان شسته باشد و خواهد که از حریف خود انتقام کشد یارانش منع کنند که اگر این اندیشه داری با کس در میان منه. (آنندراج). - سربریده شمع، شمعی که سر آن را چیده باشند: در دستت اوفتادم چون مرغ پربریده در پیشت ایستادم چون شمع سربریده. خاقانی. - سربریده طره، گیسوئی که نوک آن را چیده اند: هر پاسبان که طرۀ بام زمانه داشت چون طرّه سربریده شد از زخم خنجرش. خاقانی. - سربریده قلم، قلمی که نوک آن شکسته شده است: سربریده قلمت بس که کند خط انعام کهن را تجدید. سوزنی. ، کنایه از ناکس واجب القتل. (آنندراج)
سرجداشده. که سر وی از تن بریده باشند: ز زعفران رخ ظالمان کند گه عدل حنوط جیفۀ ظلمی که سربریدۀ اوست. خاقانی. ناسوده چو مرغ سربریده نغنوده چو عزم بردریده. نظامی. به مرگ سروران سربریده زمین جیب آسمان دامن دریده. نظامی. رجوع به سر بریدن شود. - سربریده آواز کردن، کنایه از شخصی که دست از جان شسته باشد و خواهد که از حریف خود انتقام کشد یارانش منع کنند که اگر این اندیشه داری با کس در میان منه. (آنندراج). - سربریده شمع، شمعی که سر آن را چیده باشند: در دستت اوفتادم چون مرغ پربریده در پیشت ایستادم چون شمع سربریده. خاقانی. - سربریده طره، گیسوئی که نوک آن را چیده اند: هر پاسبان که طرۀ بام زمانه داشت چون طرّه سربریده شد از زخم خنجرش. خاقانی. - سربریده قلم، قلمی که نوک آن شکسته شده است: سربریده قلمت بس که کند خط انعام کهن را تجدید. سوزنی. ، کنایه از ناکس واجب القتل. (آنندراج)
پارچه به اندازۀ لباس که هنوز نبریده باشند دوختن را. نابرید: و نماز دیگر آن روز صلتی از آن وی رسولدار برد، دویست هزار درم و اسبی با ستام زرو پنجاه پارچه جامۀ نابریده. (تاریخ بیهقی ص 44). بسی چینی نورد نابریده بجز مشک از هوا گردی ندیده. نظامی
پارچه به اندازۀ لباس که هنوز نبریده باشند دوختن را. نابرید: و نماز دیگر آن روز صلتی از آن وی رسولدار برد، دویست هزار درم و اسبی با ستام زرو پنجاه پارچه جامۀ نابریده. (تاریخ بیهقی ص 44). بسی چینی نورد نابریده بجز مشک از هوا گردی ندیده. نظامی
که طرف توجه و عنایت یکی از اولیاء یا انبیاء واقعشده باشد. مورد لطف امامی یا امام زاده ای شده به صورت اعجاز. طرف توجه ارواح مقدسه شده، مثل کمربسته. (یادداشت مؤلف). چون کسی از خدمت اولیا و اهل حال به نوائی رسد، گویند نظرکردۀ فلانی است یعنی منظور نظر و پرورده و تربیت کردۀ اوست. (آنندراج) : گلی کآبروبخش هر فرقه است نظرکردۀ بخیۀ خرقه است. ملاطغرا (آنندراج). همه رستم عهد در پردلی نظرکردۀ شیر یزدان علی. ملاطغرا (آنندراج)
که طرف توجه و عنایت یکی از اولیاء یا انبیاء واقعشده باشد. مورد لطف امامی یا امام زاده ای شده به صورت اعجاز. طرف توجه ارواح مقدسه شده، مثل کمربسته. (یادداشت مؤلف). چون کسی از خدمت اولیا و اهل حال به نوائی رسد، گویند نظرکردۀ فلانی است یعنی منظور نظر و پرورده و تربیت کردۀ اوست. (آنندراج) : گلی کآبروبخش هر فرقه است نظرکردۀ بخیۀ خرقه است. ملاطغرا (آنندراج). همه رستم عهد در پردلی نظرکردۀ شیر یزدان علی. ملاطغرا (آنندراج)
بریده ناشده. نابریده. مقابل بریده. رجوع به بریده شود، نامختون. ختنه ناکرده. اغلف، قچقار اخته کرده که پشمش دراز نشود تا آن را ببرند. (ناظم الاطباء). رجوع به نربیج شود
بریده ناشده. نابریده. مقابل بریده. رجوع به بریده شود، نامختون. ختنه ناکرده. اغلف، قچقار اخته کرده که پشمش دراز نشود تا آن را ببرند. (ناظم الاطباء). رجوع به نربیج شود