- نظارت
- وارسی، بازبینی، بازرسی
معنی نظارت - جستجوی لغت در جدول جو
- نظارت
- عمل ناظر و مقام او، مراقبت در اجرای امری
زیرکی، فراست
- نظارت
- نظر کردن و نگریستن به چیزی
- نظارت ((نَ رَ))
- نگریستن، دیدن، مراقبت در انجام کاری
- نظارت
- Surveillance
- نظارت
- vigilância
- نظارت
- nadzór
- نظارت
- наблюдение
- نظارت
- нагляд
- نظارت
- toezicht
- نظارت
- Überwachung
- نظارت
- vigilancia
- نظارت
- surveillance
- نظارت
- sorveglianza
- نظارت
- निगरानी
- نظارت
- পর্যবেক্ষণ
- نظارت
- pengawasan
- نظارت
- gözetim
- نظارت
- uangalizi
- نظارت
- פִּקוּחַ
- نظارت
- การเฝ้าระวัง
- نظارت
- مراقبةٌ
- نظارت
- نگرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پاکیزگی
حرفه نجّار، درودگری
جمعی از مردم که به طرف چیزی نگاه کنند، گروه بینندگان، تماشاکنندگان، تماشاچیان، نظاره
کنده کاری و نقاشی روی سنگ یا چوب، حرفۀ نقار
نظیف بودن، پاک بودن از چرک و پلیدی، پاکی، پاکیزگی
تر و تازه و شاداب شدن، شادابی و خرمی گیاه یا درخت
جمع نظر و نظره، دید ها نگرش ها جمع نظر و نظره. توضیح بعض معاصران بجای نظریات} نظرات {را بکار میبرند ولی این کلمه در متون فارسی مستعمل نیست و در عربی هم معانی دیگری دارد
ناظمی کردن، انتظام کاری را بعده داشتن