سخن و کلام. (غیاث) (آنندراج) ، گفته شده و نطق شده و تلفظشده. (ناظم الاطباء) ، مضمون و معانی. (غیاث) (آنندراج) ، نزد اصولیان، خلاف مفهوم. (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون). منطوق یعنی مدلول منطوقی و آنچه از محل نطق فهمیده می شود، مقابل مفهوم، و منطوق صریح معنای مطابقی یا تضمینی است و غیر صریح التزامی است و آن یا مدلول به دلالت اقتضاست یا به دلالت تنبیه و ایماء و مدلول به دلالت اشاره دلالت جملۀ ’رأیت اسداً یرمی’ بر شجاع از باب منطوق صریح است و دلالت پاسخ امام در جواب اعرابی که گفت با اهل خود مواقعه کردم در روز ماه رمضان فرمودند: کفاره باید بدهی که می فهماند که مواقعه در آن حال علت کفاره است دلالت ایماء و تنبیه است و دلالت دو آیه ’و حمله و فصاله ثلثون شهراً - و الوالدت یرضعن اولادهن حولین کاملین’ بر آنکه اقل حمل شش ماه است دلالت اشاره است. و بالجمله منطوق و مفهوم دو وصفی می باشند برای مدلول الفاظ. عده ای گویند: مفهوم و منطوق از صفات دلالاتند و در هر حال منطوق عبارت از مدلولی است که لفظ در محل نطق بر آن دلالت کند و مفهوم عبارت از چیزی است که لفظ در غیر محل نطق بر آن دلالت کند و بالاخره منطوق یعنی آنچه از مدلول مطابقی و صریح لفظ دانسته شود و مفهوم از مدلول مطابقی فهمیده نمی شود. منطوق یا صریح است یا غیر صریح، منطوق صریح عبارت از معنای مطابقی یا تضمنی است، البته در آنکه معنی تضمنی جزء منطوق صریح باشد بحث است و گویند ممکن است مدلول تضمنی را از باب مدلول به دلالات عقلیۀ تبعیه به حساب آورد. منطوق غیر صریح مدلول التزامی است و آن هم بر سه قسم است: 1- مدلول علیه به دلالت اقتضا. 2- مدلول علیه به دلالت تنبیه و ایماء. 3- مدلول علیه به دلالت اشاره. مدلول علیه به دلالت اقتضای امری است که صدق کلام متوقف بر آن باشد مانند ’رفع عن امتی تسع الخطا والنسیان’ که مراد رفع مؤاخذه باشد والا این حدیث کاذب بود و مانند ’واسئل القریه’ که مراد اهل است والا کلام درست نمی بود. (از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی). منطوق یک کلام عبارت از معنایی است که در زمان تکلم به الفاظ آن کلام بلافاصله بدون تفحص و تفرس ذهن، در خاطر شنونده خطور می کند. گاهی این معنی پس از خطور در ذهن نردبان وصول به معنی دیگر همان کلام است و آن را مفهوم نامیده اند چنانکه وقتی گفته می شود: ’هیچکس نمی تواند طرق و شوارع عامه و کوچه هایی را که آخر آنها مسدود نیست تملک نماید’ اولاً منطوق عبارت است از: کوچه ای که آخرش مسدود نیست قابل تملک نیست. ثانیاً مفهوم عبارت است از: کوچه ای که آخرش مسدود است قابل تملک است. هر عبارتی منطوقی دارد ولی لازم نیست که حتماً مفهوم داشته باشد. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود، منطق. (کشاف اصطلاحات الفنون). - منطوق به، منطق. (التفهیم). رجوع به منطق معنی آخر شود
سخن و کلام. (غیاث) (آنندراج) ، گفته شده و نطق شده و تلفظشده. (ناظم الاطباء) ، مضمون و معانی. (غیاث) (آنندراج) ، نزد اصولیان، خلاف مفهوم. (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون). منطوق یعنی مدلول منطوقی و آنچه از محل نطق فهمیده می شود، مقابل مفهوم، و منطوق صریح معنای مطابقی یا تضمینی است و غیر صریح التزامی است و آن یا مدلول به دلالت اقتضاست یا به دلالت تنبیه و ایماء و مدلول به دلالت اشاره دلالت جملۀ ’رأیت اسداً یرمی’ بر شجاع از باب منطوق صریح است و دلالت پاسخ امام در جواب اعرابی که گفت با اهل خود مواقعه کردم در روز ماه رمضان فرمودند: کفاره باید بدهی که می فهماند که مواقعه در آن حال علت کفاره است دلالت ایماء و تنبیه است و دلالت دو آیه ’و حمله و فصاله ثلثون شهراً - و الوالدت یرضعن اولادهن حولین کاملین’ بر آنکه اقل حمل شش ماه است دلالت اشاره است. و بالجمله منطوق و مفهوم دو وصفی می باشند برای مدلول الفاظ. عده ای گویند: مفهوم و منطوق از صفات دلالاتند و در هر حال منطوق عبارت از مدلولی است که لفظ در محل نطق بر آن دلالت کند و مفهوم عبارت از چیزی است که لفظ در غیر محل نطق بر آن دلالت کند و بالاخره منطوق یعنی آنچه از مدلول مطابقی و صریح لفظ دانسته شود و مفهوم از مدلول مطابقی فهمیده نمی شود. منطوق یا صریح است یا غیر صریح، منطوق صریح عبارت از معنای مطابقی یا تضمنی است، البته در آنکه معنی تضمنی جزء منطوق صریح باشد بحث است و گویند ممکن است مدلول تضمنی را از باب مدلول به دلالات عقلیۀ تبعیه به حساب آورد. منطوق غیر صریح مدلول التزامی است و آن هم بر سه قسم است: 1- مدلول علیه به دلالت اقتضا. 2- مدلول علیه به دلالت تنبیه و ایماء. 3- مدلول علیه به دلالت اشاره. مدلول علیه به دلالت اقتضای امری است که صدق کلام متوقف بر آن باشد مانند ’رفع عن امتی تسع الخطا والنسیان’ که مراد رفع مؤاخذه باشد والا این حدیث کاذب بود و مانند ’واسئل القریه’ که مراد اهل است والا کلام درست نمی بود. (از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی). منطوق یک کلام عبارت از معنایی است که در زمان تکلم به الفاظ آن کلام بلافاصله بدون تفحص و تفرس ذهن، در خاطر شنونده خطور می کند. گاهی این معنی پس از خطور در ذهن نردبان وصول به معنی دیگر همان کلام است و آن را مفهوم نامیده اند چنانکه وقتی گفته می شود: ’هیچکس نمی تواند طرق و شوارع عامه و کوچه هایی را که آخر آنها مسدود نیست تملک نماید’ اولاً منطوق عبارت است از: کوچه ای که آخرش مسدود نیست قابل تملک نیست. ثانیاً مفهوم عبارت است از: کوچه ای که آخرش مسدود است قابل تملک است. هر عبارتی منطوقی دارد ولی لازم نیست که حتماً مفهوم داشته باشد. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود، مُنطِق. (کشاف اصطلاحات الفنون). - منطوق به، مُنطِق. (التفهیم). رجوع به منطق معنی آخر شود
میان بند مردان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). میان بند. (دستوراللغه). کمربند. (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء). کمر. (مهذب الاسماء) (دهار). منطقه. (یادداشت مؤلف). آنچه بدان میان را بندند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، نطق: هرگز نطاق هجو تو نگشایم از قلم تا زنده باشی ای خر زنار منطقه. سوزنی. به جدی هرچه تمامتر به استخلاص حصار طاق نطاق خدمت بستند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 205). نطاق طاقت از مقاسات آن بلا و معانات آن عنا تنگ آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 295). یک روز آتش حرب بالا گرفت و بهرام نطاق بگشاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 394). ایا شهی که به هنگام کین وشاقانت مجره را به دو انگشت بگسلند نطاق. ظهیر فاریابی (از آنندراج). در تو قبلۀ آفاق باد و خلق زمین به مهر و مدح تو بگشاده نطق و بسته نطاق. خاقانی. دست بهشت صدر او دست قدر به خدمتش گنبد طاقدیس را بسته نطاق چاکری. خاقانی. فلک به پیش رکاب وزیر هارون رای نطاق بسته به هارونی آید اینت عجاب. خاقانی. خجسته باد ترا تاج و تخت سلطانی به بندگیت سلاطین ملک بسته نطاق. سلمان (از آنندراج). ، کنایه از افق: چو خورشید سر برزند ز این نطاق برآید ز دریا طراقاطراق. نظامی. ، پارچه ای که زنان پوشند چنان که آن را در میان بسته و جانب بالایش را بر جانب زیرینش فروهشته تا به زانو گذرانند و جانب زیرینش تا به زمین رسانند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). و آن را حجزه و نیفه و هر دو ساق نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ازار. (مهذب الاسماء). شلوار بی پایچه. (دهار). شلوار مانند بدون تکه (بند شلوار) که زنان پوشند. (از متن اللغه). ج، نطق، مجمع مصر، کلمه نطاق را به معنی دامنی که زنان پوشند گرفته است. (از متن اللغه)، آب که تا نیمۀ پشته برسد. (از متن اللغه)، اصطلاح نجوم وهیئت: هر یک از اقسام چهارگانه تداویر و افلاک خارجهالمراکز را نطاق گویند، و نطاق های خارجهالمراکز را نطاقات اوجیه و نطاقات تداویر را نطاقات تدویریه گویند. اما مناسب آن بود که نطاق بر تمام دائره ای که منطقه نامیده میشود اطلاق گردد لکن هیویون این لفظ را بر قسمتی از دایره اطلاق کرده اند از باب تسمیۀ جزء به اسم کل. این مطلب را عبدالعلی بیرجندی چنین ذکر کرده است، و توضیح آن چنین است: علمای هیئت، افلاک خارجهالمراکز، و تداویر، یعنی هر یک از اینها را به چهار قسم مختلف در بزرگی و کوچکی تقسیم کرده اند، و هر کدام از آن اقسام را نطاق خوانده اند که دو تا از آنها دو نطاق سفلی متساوی است و دو تا، دو نطاق علوی متساوی. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
میان بند مردان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). میان بند. (دستوراللغه). کمربند. (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء). کمر. (مهذب الاسماء) (دهار). منطقه. (یادداشت مؤلف). آنچه بدان میان را بندند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، نُطُق: هرگز نطاق هجو تو نگشایم از قلم تا زنده باشی ای خر زنار منطقه. سوزنی. به جدی هرچه تمامتر به استخلاص حصار طاق نطاق خدمت بستند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 205). نطاق طاقت از مقاسات آن بلا و معانات آن عنا تنگ آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 295). یک روز آتش حرب بالا گرفت و بهرام نطاق بگشاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 394). ایا شهی که به هنگام کین وشاقانت مجره را به دو انگشت بگسلند نطاق. ظهیر فاریابی (از آنندراج). درِ تو قبلۀ آفاق باد و خلق زمین به مهر و مدح تو بگشاده نطق و بسته نطاق. خاقانی. دست بهشت صدر او دست قدر به خدمتش گنبد طاقدیس را بسته نطاق چاکری. خاقانی. فلک به پیش رکاب وزیر هارون رای نطاق بسته به هارونی آید اینت عجاب. خاقانی. خجسته باد ترا تاج و تخت سلطانی به بندگیت سلاطین ملک بسته نطاق. سلمان (از آنندراج). ، کنایه از افق: چو خورشید سر برزند ز این نطاق برآید ز دریا طراقاطراق. نظامی. ، پارچه ای که زنان پوشند چنان که آن را در میان بسته و جانب بالایش را بر جانب زیرینش فروهشته تا به زانو گذرانند و جانب زیرینش تا به زمین رسانند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). و آن را حجزه و نیفه و هر دو ساق نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ازار. (مهذب الاسماء). شلوار بی پایچه. (دهار). شلوار مانند بدون تکه (بند شلوار) که زنان پوشند. (از متن اللغه). ج، نطق، مجمع مصر، کلمه نطاق را به معنی دامنی که زنان پوشند گرفته است. (از متن اللغه)، آب که تا نیمۀ پشته برسد. (از متن اللغه)، اصطلاح نجوم وهیئت: هر یک از اقسام چهارگانه تداویر و افلاک خارجهالمراکز را نطاق گویند، و نطاق های خارجهالمراکز را نطاقات اوجیه و نطاقات تداویر را نطاقات تدویریه گویند. اما مناسب آن بود که نطاق بر تمام دائره ای که منطقه نامیده میشود اطلاق گردد لکن هیویون این لفظ را بر قسمتی از دایره اطلاق کرده اند از باب تسمیۀ جزء به اسم کل. این مطلب را عبدالعلی بیرجندی چنین ذکر کرده است، و توضیح آن چنین است: علمای هیئت، افلاک خارجهالمراکز، و تداویر، یعنی هر یک از اینها را به چهار قسم مختلف در بزرگی و کوچکی تقسیم کرده اند، و هر کدام از آن اقسام را نطاق خوانده اند که دو تا از آنها دو نطاق سفلی متساوی است و دو تا، دو نطاق علوی متساوی. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
آب جوشانیده به داروها که بر عضو ریزند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از غیاث اللغات). آبی که در وی داروها جوشانیده باشند و به روی عضوی ریزند. (ناظم الاطباء). عبارت از چیزی باشد که در آب جوشانیده باشند و بر اعضا ریزند. (اختیارات بدیعی). داروها را گویند که آن را بپزند و سر به بخار آن دارند و بدان بشویند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). هرچه را جوشانیده و آب آن را بر اعضا ریزندو پاشویه قسمی از اوست. (از تحفۀ حکیم مؤمن). آبی که در آن گیاهی ریخته بجوشانند و بر بیمار افشانند یا مریض را در آن نشانند و یا بخار دهند. قطور. سنون. ذرور. حمول. غسول. (یادداشت مؤلف). پخته گاو. (مهذب الاسماء) ، آب زن. (یادداشت مؤلف از نسخه ای از مهذب الاسماء). اسپرم. آب. پختگاو. بختگاو. (یادداشت مؤلف). کهاب و کهتاب که پخته گاو یا بختگاو نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به پخته گاو شود
آب جوشانیده به داروها که بر عضو ریزند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از غیاث اللغات). آبی که در وی داروها جوشانیده باشند و به روی عضوی ریزند. (ناظم الاطباء). عبارت از چیزی باشد که در آب جوشانیده باشند و بر اعضا ریزند. (اختیارات بدیعی). داروها را گویند که آن را بپزند و سر به بخار آن دارند و بدان بشویند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). هرچه را جوشانیده و آب آن را بر اعضا ریزندو پاشویه قسمی از اوست. (از تحفۀ حکیم مؤمن). آبی که در آن گیاهی ریخته بجوشانند و بر بیمار افشانند یا مریض را در آن نشانند و یا بخار دهند. قطور. سنون. ذرور. حمول. غسول. (یادداشت مؤلف). پخته گاو. (مهذب الاسماء) ، آب زن. (یادداشت مؤلف از نسخه ای از مهذب الاسماء). اسپرم. آب. پختگاو. بختگاو. (یادداشت مؤلف). کهاب و کهتاب که پخته گاو یا بختگاو نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به پخته گاو شود
سخن ران. (ناظم الاطباء). زبان آور. (یادداشت مؤلف). نطّاق، بر وزن صرّاف که در مبالغۀ ’ناطق’ استعمال کنند، از کلمات ساختگی است، مانند ’ثبّات’ و ’صرّاف’ و امثال آنها. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز)
سخن ران. (ناظم الاطباء). زبان آور. (یادداشت مؤلف). نطّاق، بر وزن صرّاف که در مبالغۀ ’ناطق’ استعمال کنند، از کلمات ساختگی است، مانند ’ثبّات’ و ’صرّاف’ و امثال آنها. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز)