جدول جو
جدول جو

معنی نطوق - جستجوی لغت در جدول جو

نطوق
(غَل ل)
بر زبان راندن حرفی یا سخنی را که از آن معنی مفهوم گردد. (آنندراج). نطق. (از متن اللغه). منطق. (متن اللغه). رجوع به نطق شود
لغت نامه دهخدا
نطوق
سخن گفتن
تصویری از نطوق
تصویر نطوق
فرهنگ لغت هوشیار
نطوق
((نُ))
سخن گویی
تصویری از نطوق
تصویر نطوق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نطاق
تصویر نطاق
کمربند، میان بند، نوعی جامۀ زنانه شبیه چادر که کمر آن را می بندند و دامن آن به زمین کشیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منطوق
تصویر منطوق
ظاهر سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نطاق
تصویر نطاق
کسی که خوب سخنرانی می کند، سخنور
فرهنگ فارسی عمید
آبی که در آن داروها و عقاقیر بجوشانند و عضوی از اعضای بدن را با آن شستشو بدهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطوق
تصویر مطوق
طوق دار، دارای طوق یا گردن بند
فرهنگ فارسی عمید
(نُ)
جمع واژۀ نطع. رجوع به نطع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سخن و کلام. (غیاث) (آنندراج) ، گفته شده و نطق شده و تلفظشده. (ناظم الاطباء) ، مضمون و معانی. (غیاث) (آنندراج) ، نزد اصولیان، خلاف مفهوم. (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون). منطوق یعنی مدلول منطوقی و آنچه از محل نطق فهمیده می شود، مقابل مفهوم، و منطوق صریح معنای مطابقی یا تضمینی است و غیر صریح التزامی است و آن یا مدلول به دلالت اقتضاست یا به دلالت تنبیه و ایماء و مدلول به دلالت اشاره دلالت جملۀ ’رأیت اسداً یرمی’ بر شجاع از باب منطوق صریح است و دلالت پاسخ امام در جواب اعرابی که گفت با اهل خود مواقعه کردم در روز ماه رمضان فرمودند: کفاره باید بدهی که می فهماند که مواقعه در آن حال علت کفاره است دلالت ایماء و تنبیه است و دلالت دو آیه ’و حمله و فصاله ثلثون شهراً - و الوالدت یرضعن اولادهن حولین کاملین’ بر آنکه اقل حمل شش ماه است دلالت اشاره است. و بالجمله منطوق و مفهوم دو وصفی می باشند برای مدلول الفاظ. عده ای گویند: مفهوم و منطوق از صفات دلالاتند و در هر حال منطوق عبارت از مدلولی است که لفظ در محل نطق بر آن دلالت کند و مفهوم عبارت از چیزی است که لفظ در غیر محل نطق بر آن دلالت کند و بالاخره منطوق یعنی آنچه از مدلول مطابقی و صریح لفظ دانسته شود و مفهوم از مدلول مطابقی فهمیده نمی شود. منطوق یا صریح است یا غیر صریح، منطوق صریح عبارت از معنای مطابقی یا تضمنی است، البته در آنکه معنی تضمنی جزء منطوق صریح باشد بحث است و گویند ممکن است مدلول تضمنی را از باب مدلول به دلالات عقلیۀ تبعیه به حساب آورد. منطوق غیر صریح مدلول التزامی است و آن هم بر سه قسم است: 1- مدلول علیه به دلالت اقتضا. 2- مدلول علیه به دلالت تنبیه و ایماء. 3- مدلول علیه به دلالت اشاره. مدلول علیه به دلالت اقتضای امری است که صدق کلام متوقف بر آن باشد مانند ’رفع عن امتی تسع الخطا والنسیان’ که مراد رفع مؤاخذه باشد والا این حدیث کاذب بود و مانند ’واسئل القریه’ که مراد اهل است والا کلام درست نمی بود. (از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی). منطوق یک کلام عبارت از معنایی است که در زمان تکلم به الفاظ آن کلام بلافاصله بدون تفحص و تفرس ذهن، در خاطر شنونده خطور می کند. گاهی این معنی پس از خطور در ذهن نردبان وصول به معنی دیگر همان کلام است و آن را مفهوم نامیده اند چنانکه وقتی گفته می شود: ’هیچکس نمی تواند طرق و شوارع عامه و کوچه هایی را که آخر آنها مسدود نیست تملک نماید’ اولاً منطوق عبارت است از: کوچه ای که آخرش مسدود نیست قابل تملک نیست. ثانیاً مفهوم عبارت است از: کوچه ای که آخرش مسدود است قابل تملک است. هر عبارتی منطوقی دارد ولی لازم نیست که حتماً مفهوم داشته باشد. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود، منطق. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- منطوق به، منطق. (التفهیم). رجوع به منطق معنی آخر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
قطور. (از اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه). بسیارقطره. قاطره. پربارش، لیله نطوف، شبی که تا بامداد وی باران بارد. (منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از متن االلغه) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
برعضو ریختن آبی که به دواها جوشانیده باشند. (غیاث اللغات) (آنندراج). آب جوشانیده به داروها در کوزه کرده اندک اندک چکانیدن بر سر مریض. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
میان بند مردان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). میان بند. (دستوراللغه). کمربند. (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء). کمر. (مهذب الاسماء) (دهار). منطقه. (یادداشت مؤلف). آنچه بدان میان را بندند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، نطق:
هرگز نطاق هجو تو نگشایم از قلم
تا زنده باشی ای خر زنار منطقه.
سوزنی.
به جدی هرچه تمامتر به استخلاص حصار طاق نطاق خدمت بستند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 205). نطاق طاقت از مقاسات آن بلا و معانات آن عنا تنگ آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 295). یک روز آتش حرب بالا گرفت و بهرام نطاق بگشاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 394).
ایا شهی که به هنگام کین وشاقانت
مجره را به دو انگشت بگسلند نطاق.
ظهیر فاریابی (از آنندراج).
در تو قبلۀ آفاق باد و خلق زمین
به مهر و مدح تو بگشاده نطق و بسته نطاق.
خاقانی.
دست بهشت صدر او دست قدر به خدمتش
گنبد طاقدیس را بسته نطاق چاکری.
خاقانی.
فلک به پیش رکاب وزیر هارون رای
نطاق بسته به هارونی آید اینت عجاب.
خاقانی.
خجسته باد ترا تاج و تخت سلطانی
به بندگیت سلاطین ملک بسته نطاق.
سلمان (از آنندراج).
، کنایه از افق:
چو خورشید سر برزند ز این نطاق
برآید ز دریا طراقاطراق.
نظامی.
، پارچه ای که زنان پوشند چنان که آن را در میان بسته و جانب بالایش را بر جانب زیرینش فروهشته تا به زانو گذرانند و جانب زیرینش تا به زمین رسانند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). و آن را حجزه و نیفه و هر دو ساق نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ازار. (مهذب الاسماء). شلوار بی پایچه. (دهار). شلوار مانند بدون تکه (بند شلوار) که زنان پوشند. (از متن اللغه). ج، نطق، مجمع مصر، کلمه نطاق را به معنی دامنی که زنان پوشند گرفته است. (از متن اللغه)، آب که تا نیمۀ پشته برسد. (از متن اللغه)، اصطلاح نجوم وهیئت: هر یک از اقسام چهارگانه تداویر و افلاک خارجهالمراکز را نطاق گویند، و نطاق های خارجهالمراکز را نطاقات اوجیه و نطاقات تداویر را نطاقات تدویریه گویند. اما مناسب آن بود که نطاق بر تمام دائره ای که منطقه نامیده میشود اطلاق گردد لکن هیویون این لفظ را بر قسمتی از دایره اطلاق کرده اند از باب تسمیۀ جزء به اسم کل. این مطلب را عبدالعلی بیرجندی چنین ذکر کرده است، و توضیح آن چنین است: علمای هیئت، افلاک خارجهالمراکز، و تداویر، یعنی هر یک از اینها را به چهار قسم مختلف در بزرگی و کوچکی تقسیم کرده اند، و هر کدام از آن اقسام را نطاق خوانده اند که دو تا از آنها دو نطاق سفلی متساوی است و دو تا، دو نطاق علوی متساوی. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آب جوشانیده به داروها که بر عضو ریزند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از غیاث اللغات). آبی که در وی داروها جوشانیده باشند و به روی عضوی ریزند. (ناظم الاطباء). عبارت از چیزی باشد که در آب جوشانیده باشند و بر اعضا ریزند. (اختیارات بدیعی). داروها را گویند که آن را بپزند و سر به بخار آن دارند و بدان بشویند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). هرچه را جوشانیده و آب آن را بر اعضا ریزندو پاشویه قسمی از اوست. (از تحفۀ حکیم مؤمن). آبی که در آن گیاهی ریخته بجوشانند و بر بیمار افشانند یا مریض را در آن نشانند و یا بخار دهند. قطور. سنون. ذرور. حمول. غسول. (یادداشت مؤلف). پخته گاو. (مهذب الاسماء) ، آب زن. (یادداشت مؤلف از نسخه ای از مهذب الاسماء). اسپرم. آب. پختگاو. بختگاو. (یادداشت مؤلف). کهاب و کهتاب که پخته گاو یا بختگاو نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به پخته گاو شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
صائح. (اقرب الموارد). آنکه نقیق کند. (یادداشت مؤلف). ج، نقق
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ قَ)
فربه و پرگوشت گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فربه شدن، چنانکه پوستش پر از گوشت و چربی شود. (از معجم متن اللغه) ، به زحمت انداختن چاروا سوار خود را. (از اقرب الموارد). رجوع به نتق شود، فراوان بچه شدن زن و ناقه. (از معجم متن اللغه). بسیارکودک شدن زن. (تاج المصادر بیهقی) ، باردار شدن. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(غَرَ)
نزق. رجوع به نزق شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جمع نیق است. رجوع به نیق شود
لغت نامه دهخدا
(بَءْ)
طوق در گردن خویش کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از آنندراج). گردن بند پوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مانندگردن بند شدن مار بر گردن کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
پوشیدن طوق. (از متن اللغه). تطوﱡق. (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به تطوق شود
لغت نامه دهخدا
(نَطْ طا)
سخن ران. (ناظم الاطباء). زبان آور. (یادداشت مؤلف). نطّاق، بر وزن صرّاف که در مبالغۀ ’ناطق’ استعمال کنند، از کلمات ساختگی است، مانند ’ثبّات’ و ’صرّاف’ و امثال آنها. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز)
لغت نامه دهخدا
داروی بوییدنی دارویی که در بینی کشند یا ببویند توضیح فرق میان سعوط و نشوق در این است که سعوط چکاندن دواست در بینی و نشوق استنشاق دوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطاق
تصویر نطاق
میان بند، آنچه بدان میان را بندند سخنران، سخنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطوع
تصویر نطوع
جمع نطع، سفره های چرمی چرمخوانها
فرهنگ لغت هوشیار
پخته کاو پختکاو اسپرم آب آبی که در آن داروها بجوشانند و عضوی را که مبتلی بمرضی است با آن شستشو دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نتوق
تصویر نتوق
فربه گشتن پر گوشت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
دارای طوق دارنده گردن بند: نی طوطی و نه کبک و نه قمری و صلصلی لیکن بطوق و غبغب هر یک مطوقی. (احمد بن محمد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطوق
تصویر تطوق
گردنگیری، یاره بستن (یاره طوق)
فرهنگ لغت هوشیار
سخن گفتار، مغز سخن نطق کرده شده گفته شده، ظاهر هر سخن مقابل مفهوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطاق
تصویر نطاق
((نَ طّ))
نطق کننده، سخن ران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نطاق
تصویر نطاق
((نِ))
کمربند
فرهنگ فارسی معین
((نَ))
آبی که در آن داروها بجوشانند و عضوی را که مبتلی به مرضی است با آن شستشو دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منطوق
تصویر منطوق
((مَ))
نطق کرده شده، گفته شده، ظاهر هر سخن، مقابل مفهوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطوق
تصویر مطوق
((مَ طَ وَّ))
طوق دار، با گردن بند آراسته شده
فرهنگ فارسی معین
ظاهر کلام، صورت سخن
متضاد: مفهوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد