معنی نطو - جستجوی لغت در جدول جو

نطو

لغت نامه دهخدا

نطق

سخن گفتن، بر زبان راندن حرف معنی دار، سخنرانی، گفتار

فرهنگ فارسی عمید

نمو

رشد کردن، بزرگ شدن، گوالیدن، افزون شدن

فرهنگ فارسی عمید

نشو

روییدن، نمو کردن، بالیدن، پرورش یافتن، رشد، بالیدگی، یازش، وخش
نو پیدا شدن
نشو و نما: روییدگی، بالیدگی

فرهنگ فارسی عمید

خطو

فاصلۀ میان دو پا در راه رفتن، گام، قدم

فرهنگ فارسی عمید

نسو

هموار، صاف، ساده، برای مثال نسو بود از آن گونه دیوار او / که مانند آیینه بنمود رو (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)، لطیف و نازک

فرهنگ فارسی عمید

نطول

آبی که در آن داروها و عقاقیر بجوشانند و عضوی از اعضای بدن را با آن شستشو بدهند

فرهنگ فارسی عمید

ناو

کشتی به ویژه کشتی جنگی
مجرایی که از آن گندم، جو و امثال آن وارد آسیا می شود، برای مثال از برای دوسیر روغن گاو / معده چون آسیا، گلو چون ناو (سنائی۱ - ۲۶۰)
چوب دراز میان تهی که در مجرای عبور آب قرار دهند، ناودان
هر چیز دراز میان تهی، دره، جوی
ناویدن، خم شدن، مانده شدن، خسته شدن، رفتار از روی ناز، خرامیدن، به چپ و راست حرکت کردن

کشتی به ویژه کشتی جنگی
مجرایی که از آن گندم، جو و امثال آن وارد آسیا می شود، برای مِثال از برای دوسیر روغن گاو / معده چون آسیا، گلو چون ناو (سنائی۱ - ۲۶۰)
چوب دراز میان تهی که در مجرای عبور آب قرار دهند، ناودان
هر چیز دراز میان تهی، دره، جوی
ناویدَن، خم شدن، مانده شدن، خسته شدن، رفتار از روی ناز، خرامیدن، به چپ و راست حرکت کردن

فرهنگ فارسی عمید

نطوف

(نَ)

قطور. (از اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه). بسیارقطره. قاطره. پربارش، لیله نطوف، شبی که تا بامداد وی باران بارد. (منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از متن االلغه) (آنندراج)

لغت نامه دهخدا

نطوق

(غَل ل)

بر زبان راندن حرفی یا سخنی را که از آن معنی مفهوم گردد. (آنندراج). نطق. (از متن اللغه). منطق. (متن اللغه). رجوع به نطق شود

لغت نامه دهخدا

نطول

(غِ)

برعضو ریختن آبی که به دواها جوشانیده باشند. (غیاث اللغات) (آنندراج). آب جوشانیده به داروها در کوزه کرده اندک اندک چکانیدن بر سر مریض. (از منتهی الارب)

لغت نامه دهخدا

نطول

(نَ)

آب جوشانیده به داروها که بر عضو ریزند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از غیاث اللغات). آبی که در وی داروها جوشانیده باشند و به روی عضوی ریزند. (ناظم الاطباء). عبارت از چیزی باشد که در آب جوشانیده باشند و بر اعضا ریزند. (اختیارات بدیعی). داروها را گویند که آن را بپزند و سر به بخار آن دارند و بدان بشویند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). هرچه را جوشانیده و آب آن را بر اعضا ریزندو پاشویه قسمی از اوست. (از تحفۀ حکیم مؤمن). آبی که در آن گیاهی ریخته بجوشانند و بر بیمار افشانند یا مریض را در آن نشانند و یا بخار دهند. قطور. سنون. ذرور. حمول. غسول. (یادداشت مؤلف). پخته گاو. (مهذب الاسماء) ، آب زن. (یادداشت مؤلف از نسخه ای از مهذب الاسماء). اسپرم. آب. پختگاو. بختگاو. (یادداشت مؤلف). کهاب و کهتاب که پخته گاو یا بختگاو نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به پخته گاو شود

لغت نامه دهخدا

نطوع

(نُ)

جمع واژۀ نطع. رجوع به نطع شود

لغت نامه دهخدا

نزو

برجستن

معنی نطو - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما