جدول جو
جدول جو

معنی نطافه - جستجوی لغت در جدول جو

نطافه
(نُ فَ)
آب که در تک دلو و مشک باقی بماند. (منتهی الارب). آب اندک که در تک دلو و مشک باقی بماند. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). آب اندک، و گفته اند آب کمی که در ته مشک یا دلو باقی ماند. (از اقرب الموارد) ، قطاره. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). ج، نطاف، نطف
لغت نامه دهخدا
نطافه
(غُ طُوو)
نطف. نطاف. تنطاف. نطفان. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه). رجوع به نطف شود، نطوفه. نطف. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از المنجد). رجوع به نطف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نافه
تصویر نافه
(دخترانه)
ماده ای با عطر نافذ و پایدار که زیر پوست شکم نوعی آهو به دست می آید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نطفه
تصویر نطفه
سلول های حامل ویژگی های والد نر، اسپرم، آب مرد یا زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نافه
تصویر نافه
ناف مانند مانند ناف، در علم زیست شناسی کیسۀ کوچکی که زیر شکم آهوی مشک قرار دارد و مشک از آن خارج می شود، کنایه از ماده ای که در ناف آهوی مشک جمع می شود، مشک
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
لاغر و نزار گردیدن، یا به سرشت لاغر و کم گوشت گردیدن نه به لاغری. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نزار شدن. (دهار). نزار و باریک شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(نَقْ قا فَ)
زن حریص بر سؤال. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (ناظم الاطباء). زن خواهندۀ به ستوه آرنده. (ناظم الاطباء). تأنیث نقاف است. (منتهی الارب). رجوع به نقّاف شود، دزد که برباید هرچه بر آن قادر گردد. (از منتهی الارب). رجوع به نقّاف شود
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ)
آنچه برافتد از باد بردادن گندم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه از منسف (غربال بزرگ) فروریزد. (از اقرب الموارد) (از المنجد). در مثل گویند: اعزل النسافه و کل الخالص. (منتهی الارب)، آنچه از غبار خاک پراکنده شود. ما یثور من غبار الارض. (المنجد)، کفک شیر. (منتهی الارب) (آنندراج). کف شیر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
خدمت کردن. (تاج المصادر) (زوزنی). نصافه. نصف. نصاف. نصاف. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (متن اللغه). رجوع به نصف شود، نصف گرفتن از قوم. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نصف. نصافه. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(غَ ضَ)
خدمت کردن. (متن اللغه). نصافه. نصف. نصاف . نصاف. (اقرب الموارد) (المنجد) (از منتهی الارب). رجوع به نصف شود، نصف گرفتن. (از المنجد). نصافه. نصف. (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به نصف شود
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ)
کفک شیر وقت دوشیدن. (آنندراج) (منتهی الارب). کف شیر وقت دوشیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، آنچه از دیگ برگیرند و داغ باشد. (از المنجد) ، آبی که جذب شده باشد. ما نشف من الماء. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نُ عَ)
لقمه ای که نیمۀ آن خورند و نیمۀ آن بر خوان بازآرند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ)
نتاف. رجوع به نتاف شود
لغت نامه دهخدا
(غَ غَ قَ)
نطافه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). نطف. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نطافه و نطف شود
لغت نامه دهخدا
(نِ فَ)
عمل نداف. (از اقرب الموارد) (از المنجد). حلاجی. پنبه زنی. ندافی
لغت نامه دهخدا
(حَطْءْ)
طنوفه. طنف. بدباطن گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ زَ / زِ اَ)
اطافۀ کسی به چیزی، نزول کردن بدان. (از اقرب الموارد). فرودآمدن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به کسی فرودآمدن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(قُ فَ)
آنچه از انگور در هنگام چیدن افتد. (اقرب الموارد). غژم افتاده از خوشه به درودن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قطافه
تصویر قطافه
غژم دانه انگورافتاده از خوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطاف
تصویر نطاف
جمع نطفه، تم ها زهک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطاه
تصویر نطاه
کاسبرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطفه
تصویر نطفه
آب پشت در رحم، آن آب که بچه از آن بوجود میاید، آب صافی و روشن
فرهنگ لغت هوشیار
ترسو بزدل، شتر رنجور کیسه ای بحجم یک نارنج که در زیرشکم جنس نرآهوی ختن در زیر جلد نزدیک عضو تناسلی حیوان قرار دارد و دارای منفذی است که از آن ماده ای قهوه یی رنگ روغنی شکل خارج میشود که بسیار خوشبو و معطراست و بنام مشک موسوم است و در عطرسازی بکار میرود، دستگاه تولید سلولهای جنسی نر در گیاهان گل دارکه مجموعه پرچمها را در برداردمجموعه اعضایی که در گیاهان تولید دانه های گرده میکنند وبنام پرچم موسومند مجموعه پرچم های گیاه. یا ترکیبات اسمی: نافه آهو. نافه آهو شدست ناف زمین از صبا عقد دو پیکر شدست پیکر باغ از هوا. (خاقانی سج. 37)، زلف خوشبوی معشوق. یا نافه مشک: نافه مشکم که گر بندم کنی در صد حصار سوی جان پرواز جوید طیب جان افزای من. (خاقانی. سج. 322) یا نافه مشک یافتن، بدست آوردن نافه، بلند آوازه شدن شهرت یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طافه
تصویر طافه
دامنه میان کوه و دشت، دیوار بستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنافه
تصویر طنافه
بد نهادی
فرهنگ لغت هوشیار
لطافت در فارسی: درتازی: ریز ریز شدن خرد شدن، باریک گشتن: در فارسی: تری نازکی ترونی، نیکویی خوبی، سبکی: تنکی کشی، باز بودن روشن بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحافه
تصویر نحافه
نحافت در فارسی لاغر نزاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشافه
تصویر نشافه
هوله آبچین لنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظافه
تصویر نظافه
نظافت در فارسی روفتن رفتن رفت و روب، پاک کردن پاکیزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصافه
تصویر نصافه
پیشیاری، مزد مزد پیشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطاعه
تصویر نطاعه
پوشنه سازی، مزد پوشنه ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطاره
تصویر نطاره
رز بانی، دشتبانی، مزد رز بان، مزد نگهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطفه
تصویر نطفه
((نُ فِ))
آب پاک و صاف، منی، یاخته تشکیل شده از ترکیب یک جفت گانه وبه طور کلی موجود در حال پیدایش از چنین یاخته ای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نافه
تصویر نافه
((فِ))
ناف آهوی مشک، ماده ای که در ناف آهوی مشک جمع می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نافه
تصویر نافه
مرکز
فرهنگ واژه فارسی سره