ریشه و ریزۀ مسواک که در دهن ماند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آنچه به افشاندن بیفتد از برگ و میوه و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه فروریزد از منفوض. (از اقرب الموارد). برگ و میوۀ افتاده. (یادداشت مؤلف). رجوع به نفاضه شود
ریشه و ریزۀ مسواک که در دهن ماند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آنچه به افشاندن بیفتد از برگ و میوه و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه فروریزد از منفوض. (از اقرب الموارد). برگ و میوۀ افتاده. (یادداشت مؤلف). رجوع به نفاضه شود
حیه نضناض، مار بسیارجنبان و مضطرب که در یک جا قرار نگیرد و بسیار زهر که گزیدۀ آن هلاک شود در حال،یا ماری که زبان بسیار بجنباند و بیرون آرد و درون برد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). مار بی قرار. (دهار). نضناضه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (متن اللغه)
حیه نضناض، مار بسیارجنبان و مضطرب که در یک جا قرار نگیرد و بسیار زهر که گزیدۀ آن هلاک شود در حال،یا ماری که زبان بسیار بجنباند و بیرون آرد و درون برد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). مار بی قرار. (دهار). نضناضه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (متن اللغه)
کلیچه و نان سفید. (یادداشت مؤلف از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی). اما در همه فرهنگها بهنانه و پهنانه را به این معنی آورده اند. (یادداشت مؤلف) : چو بنهاد آن تل سوسن به پیش من چنان بودم که پیش گرسنه بنهی ترید چرب و نهنانه. بوشکور (حفان)
کلیچه و نان سفید. (یادداشت مؤلف از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی). اما در همه فرهنگها بهنانه و پهنانه را به این معنی آورده اند. (یادداشت مؤلف) : چو بنهاد آن تل سوسن به پیش من چنان بودم که پیش گرسنه بنهی ترید چرب و نهنانه. بوشکور (حفان)