جدول جو
جدول جو

معنی نصیل - جستجوی لغت در جدول جو

نصیل
(نَ)
سنگی است دراز به اندازۀ یک گز که به آن چیزی کوبند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، نصل، تیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به معنی بعدی شود، تبر. فأس. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه) ، گندم صاف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گندم پاک کرده، که در آن خاک و ریگ و جز آن نباشد. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، تلاق زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بظر. (متن اللغه) ، شعبه ای از وادی. (از المنجد) ، کام دهن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پیوند میان گردن و سر. زیر هر دو زنخ. (منتهی الارب) (آنندراج). مفصل میان گردن و سر، زیر زنخ. (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، زیر گلوگاه. (مهذب الاسماء). حنک. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه) ، اعلای سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) ، نصیل الحجر، روی آن. (از المنجد) ، نول مرغ یا بینی آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خطم. منقار مرغان. (از اقرب الموارد). ج، نصل
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حصیل
تصویر حصیل
(پسرانه)
نام گیاهی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نصیر
تصویر نصیر
(پسرانه)
یاری دهنده، یاور، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نصیح
تصویر نصیح
ناصح، نصیحت کننده، پنددهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نحیل
تصویر نحیل
لاغر و نزار از بیماری یا سفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصیل
تصویر قصیل
بوتۀ جو نارس که درو کنند و به چهارپایان دهند، آنچه از کشت سبز بریده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصیل
تصویر اصیل
دارای نژاد خوب، نژاده، نجیب مثلاً آدم اصیل، به دور از تحریف یا تغییر، اصلی، واقعی مثلاً فرهنگ اصیل اسلامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزیل
تصویر نزیل
مهمان، مهمان فرود آمده، طعام بابرکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نذیل
تصویر نذیل
پست و فرومایه، ناکس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصیب
تصویر نصیب
بهره، حظ، بخت و اقبال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبیل
تصویر نبیل
نجیب و شریف، دانا و هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فصیل
تصویر فصیل
دیوار کوتاه درون حصار یا بارۀ شهر
فرهنگ فارسی عمید
(تَ دَمْ مُ)
برنشاندن تیغ و پیکان و سنان و بیرون کشیدن آن. (تاج المصادر بیهقی). پیکان درنشاندن در تیر، و پیکان از تیر بیرون کشیدن، از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سنگی است که بدان کوبند. منصال. (منتهی الارب) (آنندراج). سنگی دراز به قدر یک ذراع که بدان چیزی را می کوبند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نصیل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نثیل
تصویر نثیل
سرگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصیر
تصویر نصیر
یاری کننده، مددکار، ناصر، یاریگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصیح
تصویر نصیح
پند دهنده، ناصح، نیکخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصیب
تصویر نصیب
حظ و بهره، قسمت، سهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصیع
تصویر نصیع
روشن، بی آمیغ، خالص، صافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصیف
تصویر نصیف
نیمه، دو رنگ، پیشیار (پیشخدمت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغیل
تصویر نغیل
فاسد و تباه
فرهنگ لغت هوشیار
پر افتاده، پشم افتاده، انگبین گداخته، پسر، کنه (فتیله) مرغ انگلیسی از گیاهان سمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیل
تصویر نحیل
تکیده لاغر و سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فصیل
تصویر فصیل
دیوار کوتاه درون حصار
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به نجیل واژه نجیر به آرش آهار و سریش پارسی است. گیاه پنجه مرغی راگویند، گزمازو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزیل
تصویر نزیل
مهمان فرود آینده، ضیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایل
تصویر نایل
رسیده، بمقصودرسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبیل
تصویر نبیل
تیز خاطر، هوشیار، صاحب ذکاوت، دانا و شریف
فرهنگ لغت هوشیار
کویک مخ خرما بن درخت خرما: گشته زمین اوبخیل ظب اندرومانده قلیل آورده برروی نخیل اینک کرات اینک رغل. (لامعی. تاریخ ادبیات دکترصفا. ج 393: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نذیل
تصویر نذیل
کمینه، پست خوار ناکس
فرهنگ لغت هوشیار
خوید: جوسبزی که برای خوراک ستوران بریده می شود، گروه اسم) آنچه سبز بریده شود از کشت خوید، بوته جو نارس که خوراک چارپایان است، جماعت گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصیل
تصویر خصیل
جمع خصیله، پاره گوشت ها، گوشت های پی دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصیل
تصویر اصیل
صاحب اصل، صاحب نصب، با اصل، با نژاد، محکم واستوار
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نصل، پیکان ها فارسی گویان آن را برابر با پیکان به کار می برند جمع نصل پیکانها. توضیح در فارسی گاه مفرد استعمال کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصیل
تصویر اصیل
نژاده، ریشه دار، گوهری، تبارمند
فرهنگ واژه فارسی سره