جدول جو
جدول جو

معنی نصیر - جستجوی لغت در جدول جو

نصیر
(پسرانه)
یاری دهنده، یاور، از نامهای خداوند
تصویری از نصیر
تصویر نصیر
فرهنگ نامهای ایرانی
نصیر
یار و مددکار
تصویری از نصیر
تصویر نصیر
فرهنگ فارسی عمید
نصیر
(نَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند. در 19 هزارگزی شمال غربی قاین در ناحیۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 123 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و زعفران، شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
نصیر
(نَ)
تیره ای از طایفۀ ململی هفت لنگ. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا
نصیر
(نَ)
یکی از فدائیان حضرت شاه مردان بوده. (از آنندراج). نام شخصی که معتقد به خدائی و الوهیت حضرت امیرالمؤمنین و یعسوب الدین علی بن ابی طالب علیه السلام شده بودو گروه نصیری منسوب به وی می باشد. (ناظم الاطباء).
ز غمزۀ لب آن ف تنه عجم دیدم
ز شهسوار عرب آنچه بر نصیر گذشت.
آصفی (از آنندراج).
رجوع به نصیریه شود
محمد نصیر (میر...) نصرآبادی، از پارسی گویان ایرانی مقیم هند است، مؤلف مقالات الشعراء این بیت را از او آورده است:
زند موج طپیدن هر رگ جانم زجوش خون
خیال نشتری مژگان فصادی به دل دارم.
رجوع به مقالات الشعراء ص 815 شود
لغت نامه دهخدا
نصیر
یاری کننده، مددکار، ناصر، یاریگر
تصویری از نصیر
تصویر نصیر
فرهنگ لغت هوشیار
نصیر
((نَ))
یاری گر، مددکننده، جمع انصار
تصویری از نصیر
تصویر نصیر
فرهنگ فارسی معین
نصیر
مددکار، یار، یاریگر، یاور
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نضیر
تصویر نضیر
(پسرانه)
شاداب، سرسبز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بصیر
تصویر بصیر
(پسرانه)
آگاه، بینا، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نصیرا
تصویر نصیرا
(پسرانه)
نام یکی از دانشمندان و شعرای قرن یازدهم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نصیح
تصویر نصیح
ناصح، نصیحت کننده، پنددهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظیر
تصویر نظیر
مثل، مانند، مساوی، همدوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصیر
تصویر عصیر
شیره و چکیدۀ چیزی، شراب
عصیر معده: در علم زیست شناسی مایعی بی رنگ و لزج که از پردۀ مخاطی داخل معده ترشح می شود، شیرۀ معدی، شیرۀ معده، رطوبت معده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصیب
تصویر نصیب
بهره، حظ، بخت و اقبال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نذیر
تصویر نذیر
ترساننده، بیم دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصیر
تصویر قصیر
کوتاه، کم ارتفاع، مقابل بلند
فرهنگ فارسی عمید
(نُ صَ)
به معنی، فدوی، جان نثار و راسخ الاعتقاد مستعمل است. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نوعی از خربزۀ خوب. (آنندراج). نوعی از خربزۀ اعلا. (ناظم الاطباء) :
انواع شکر ز بی نظیری
باشند نصیری نصیری.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
میرزا نصیری، لطفعلی بن محمدکاظم تبریزی ملقب به صدرالافاضل و مشهور به ادیب و متخلص به فانی و بعداً به دانش، از علمای معقول و منقول و از شاعران متأخر است. به سال 1268 هجری قمری در شیرازتولد یافت سپس به تهران آمد و در سال 1350 درگذشت ودر ابن بابویه شهر ری مدفون گشت. از تألیفات اوست: 1- اخگر، در شرح معمیات. 2- اساطیر. 3- الاعلام فی ترجمه بعض الاعلام. 4- اغلاط بهجهاللغات. 5- اکسیر اللغه. 6- الباحث، در لغت ترکی. 7- خطبۀ لؤلؤئیه. 8- خمسهالمجد و جمسهالنجد. 9- داموس، در شرح اغلاط قاموس. 10- دبستان، در مصطلحات علمیۀ لغت فرس. 11- دستورالبلاغه. 12- دمعه، در محاضرات. 13- راموزالرموز، در خط. 14- رسالهالاصوات، در موسیقی. 15- رساله در کیفیت و آداب خط عبری. 16- رساله در خط رقاع. 17- رسالۀ سینیه. 18- رساله شینیه. 19- سخنستان، در لغت فارسی. 20-شرح قانونچه. 21- قصیدۀ انصافیه. 22- الکشف عما علی الکشف. 23- کشف الغمام عن شمس الاسلام. 24- کفاهالشتات و الفتات. 25- کلم و حکم، و غیره. از اشعار اوست:
به دزدی ز لعلت اگر بوسه ای
ربودم بدینسان چرائی بهم
بهل گر مرا می نداری بحل
که آهسته آن را به جایش نهم.
(از ریحانه الادب ج 6 ص 192)
میرزا نصیری، محمدرضا بن عبدالحسین طوسی اصفهانی، از علمای امامیۀ قرن یازدهم و مؤلف کتاب تفسیرالائمه است. (از ریحانه الادب ج 4 ص 206). و نیز رجوع به اعیان الشیعه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
محمد، شهیر به نصیرای همدانی از دانشمندان و شعرای قرن یازدهم است و به روایت نصرآبادی در ریاضی دستی داشته و ’قطع نظر از فضیلت، بسیار خوش صحبت و شوخ طبیعت بوده،... دیوانش هزار و یک بیت است، وفاتش در سنۀ 1030 اتفاق افتاد’. وی بر عروض محمد مؤمن حسینی حاشیه ای بنام ’لعل قطبی’ نوشته، او راست:
به شعر شهرۀ آفاق گشته ام این است
یکی ز جمله غلطهای در جهان مشهور.
#
نگاه گرم تو روی سخن بمن دارد
که چشم پرسخنت با دلم سخن دارد.
#
بهر راحت نزدم بخیه به زخم تن خویش
دوختم سینه که بار دگرش چاک کنم.
رجوع به تذکرۀ نصرآبادی ص 166 و آتشکدۀ آذرص 273 و نگارستان سخن ص 122 و فهرست کتاب خانه مدرسه سپهسالار ج 2 ص 443 و ریحانه الادب ج 4 ص 200 و روز روشن ص 698 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ترسا گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و منه الحدیث: فابواه یهودانه و ینصرانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ صَیْ / نُ صَیْی)
منسوب به نصیر که یکی از فدائیان حضرت علی کرم اﷲ وجهه بود که آن حضرت را خدا می گفت و آن حضرت او را به قتل می رسانیدند باز او زنده می شد، قصۀ حیات و ممات او مشهور است. (غیاث اللغات) (از آنندراج). اهل حق. علی اللهی. (یادداشت مؤلف). و نیز رجوع به نصیریه و نصیر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نصیره
تصویر نصیره
مونث نصیر یاریگر، بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصیر
تصویر اصیر
موی پیچیده موی انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصیر
تصویر تصیر
باب مانی همانند پدر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصیر
تصویر حصیر
بوریا، فرشی که از نی یا برگ درخت خرما بافته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصیر
تصویر بصیر
بینا، دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصیری
تصویر نصیری
منسوب به نصیر، نوعی خربزه در اصفهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنصیر
تصویر تنصیر
ترسایاندن، یاری دادن نصرانی کردن مسیحی گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنصیر
تصویر تنصیر
((تَ))
کسی را مسیحی گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نظیر
تصویر نظیر
مانند، همانند، همتا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بصیر
تصویر بصیر
بینش مند، بینا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حصیر
تصویر حصیر
بوریا
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی تنقلات که با برنج بو داده و شهد تهیه شود
فرهنگ گویش مازندرانی