جدول جو
جدول جو

معنی نصوح - جستجوی لغت در جدول جو

نصوح
ناصح، نصیحت کننده، پند دهنده، دوست بی ریا و صادق
تصویری از نصوح
تصویر نصوح
فرهنگ فارسی عمید
نصوح
(غُ ضُوو)
راست کردن شتر شرب را. (از منتهی الارب) (آنندراج). راست کردن شتر آشامیدن را و نوشیدن چندانکه سیراب شود. (از اقرب الموارد) ، نصح. رجوع به نصح شود
لغت نامه دهخدا
نصوح
(نَ)
ابن قره گوزبن عبدالله ، او راست: جمال الکتاب و کمال الحساب، در علم حساب که به زبان ترکی به سال 923 هجری قمری برای سلطان سلیم بن بایزید تصنیف کرده است. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نصوح
(نَ)
توبه نصوح، توبه راست. (دهار) (منتهی الارب). یا توبه ای که باز رجوع نکنند بر آنچه از آن توبه کنند یا تائب نیت رجوع ندارد. (منتهی الارب). توبه خالص که از آن باز نگردند. (مهذب الاسماء). صادق. (اقرب الموارد) (از المنجد). صاف و خالص و توبه استوار که باز گناه هرگز نکند. (غیاث اللغات) (آنندراج). توبه بسیار خالصانه ای که بعد از آن گرد گناه نگردند. (از متن اللغه). توبه خالص. توبه بی بازگشت. توبه ای که نشکند. توبه صادق. (یادداشت مؤلف) :
بند و غل توبه نصوح بود
باغ دیدن غذای روح بود.
سنائی.
از خوردن راح ای جمال احرار
دانم که نه بر توبه نصوحی.
سوزنی.
، ناصح. (اقرب الموارد) (از المنجد). خالص. صاف. عسل پاک. (فرهنگ خطی)
لغت نامه دهخدا
نصوح
نصیحت کننده، پند دهنده
تصویری از نصوح
تصویر نصوح
فرهنگ لغت هوشیار
نصوح
((نَ))
نصیحت کننده، اندرزگو، توبه خالص و حقیقی که شکسته نشود
تصویری از نصوح
تصویر نصوح
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوح
تصویر نوح
(پسرانه)
راحت، معرب از عبری، نام پیامبری که به دستور خداوند کشتی بزرگی ساخت و یاران خود را از طوفان نجات داد، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوح
تصویر نوح
هفتاد و یکمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۲۸ آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصح
تصویر نصح
پند دادن، پندواندرز، محبت خالص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصول
تصویر نصول
نصل ها، پیکان ها، سرنیزه ها، تیغۀ کارد یا شمشیرها، جمع واژۀ نصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصیح
تصویر نصیح
ناصح، نصیحت کننده، پنددهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصوص
تصویر نصوص
نص ها، کلام معتبر، جمع واژۀ نص
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
بسیار یاری کننده. (ناظم الاطباء). ناصر. (اقرب الموارد). رجوع به ناصر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ابن نهیک الکلابی، از شعرای عرب است و در حدود سال 150 هجری قمری درگذشت، در الاغانی قصیدتی از او نقل شده که مطلعش این است:
ألا من لقلب فی الحجاز قسیمه
منه بأکناف الحجاز قسیم.
(از الاعلام زرکلی ج 8 ص 356).
و نیز رجوع به الاغانی چ ساسی ج 12 ص 33 شود
لغت نامه دهخدا
(غَضْوْ)
سرخ شدن بعضی غورۀ خرمابن و سبز ماندن بعض آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جمع واژۀ نص. رجوع به نص شود، آیات قرآن که معنی آنها صریح و آشکار باشد. (غیاث اللغات). رجوع به نص شود
لغت نامه دهخدا
(نَص صا)
درزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). خیاط. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). ناصحی. ناصح. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
رشته. (منتهی الارب) (دهار) (آنندراج) (از مهذب الاسماء). سلک. (منتهی الارب) (آنندراج) (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). رشته که بدان چیزی دوزند. (فرهنگ خطی) (از متن اللغه). رشتۀ خیاط. (فرهنگ خطی). خیط. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). ج، نصح، نصاحه
لغت نامه دهخدا
(نُصْ صا)
جمع واژۀ ناصح. رجوع به ناصح شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
مصح. (ناظم الاطباء). ناپیدا شدن. ناپدید شدن. (تاج المصادر). و رجوع به مصح شود، مدروس شدن. (المصادر زوزنی). فرسوده و مدروس و محو شدن اثر خانه. (از اقرب الموارد) ، کهنه شدن جامه و رنگ برگردانیدن. (آنندراج) ، رفتن و سپری شدن، تراویدن، ربودن چیزی را، استوار شدن بیخ موی گرداگرد سم اسب و مأمون شدن از افتادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رنگ برگردانیدن شکوفۀ نبات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کوتاه شدن سایه، سپری گردیدن شیر شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، به گردانیدن بیمار را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
نشح. رجوع به نشح شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ناقه ای که شیرش بی دوشیدن روان شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، کمان دوراندازنده تیر را. (منتهی الارب) (آنندراج). قوس طروح که تیر را به فاصله ای بعید پرتاب کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پنددهنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناصح. (مهذب الاسماء) (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). نیکخواه. (دهار). نصیحت کننده. (فرهنگ خطی). ج، نصحاء
لغت نامه دهخدا
شکافته شدن موی و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). شکافته شدن و پراکنده گردیدن موی. (از اقرب الموارد). کفیدگی و پراکندگی موی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خشک شدن گیاه. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خشک شدن تره از سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ بَ)
نزح. رجوع به نزح شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بعید. (اقرب الموارد) (المنجد). نازح. نزیح. (از المنجد) ، چاه همه آب برکشیده. (منتهی الارب) (آنندراج). بئر نزوح، چاهی که همه آب آن را کشیده باشند. (ناظم الاطباء). نازح. (از اقرب الموارد) ، چاه کم آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چاهی که آب آن بسیار کم شده یا تمام شده باشد. نازح. (از اقرب الموارد) (المنجد). ج، نزح
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پندداده شده و نصیحت کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نصوص
تصویر نصوص
آیات قرآن که معنی آنها صریح و آشکار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصیح
تصویر نصیح
پند دهنده، ناصح، نیکخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصاح
تصویر نصاح
دوزنده رشته نخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجوح
تصویر نجوح
دریای پر بانگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوح
تصویر صوح
دیواره در کوهستان، کفانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصوص
تصویر نصوص
((نُ))
جمع نص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نصیح
تصویر نصیح
((نَ))
نصیحت کننده، پند دهنده
فرهنگ فارسی معین
شیون، مفروضات
دیکشنری عربی به فارسی