جدول جو
جدول جو

معنی نصافه - جستجوی لغت در جدول جو

نصافه
(غَ ضَ)
خدمت کردن. (متن اللغه). نصافه. نصف. نصاف . نصاف. (اقرب الموارد) (المنجد) (از منتهی الارب). رجوع به نصف شود، نصف گرفتن. (از المنجد). نصافه. نصف. (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به نصف شود
لغت نامه دهخدا
نصافه
(غَ)
خدمت کردن. (تاج المصادر) (زوزنی). نصافه. نصف. نصاف. نصاف. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (متن اللغه). رجوع به نصف شود، نصف گرفتن از قوم. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نصف. نصافه. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
نصافه
پیشیاری، مزد مزد پیشیار
تصویری از نصافه
تصویر نصافه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نافه
تصویر نافه
(دخترانه)
ماده ای با عطر نافذ و پایدار که زیر پوست شکم نوعی آهو به دست می آید
فرهنگ نامهای ایرانی
(تَ دِ ءَ)
نرمی درکار و استواری و استوار شدن. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). عمل، ثبوت و استواری آن. (از اقرب الموارد) ، محکم گردیدن پاسخ به نحوی که برگشت نداشته باشد: رصف الجواب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ فَ)
نام آبی است متعلق به صباب و درخت نخلی هم دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ)
نتاف. رجوع به نتاف شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
لاغر و نزار گردیدن، یا به سرشت لاغر و کم گوشت گردیدن نه به لاغری. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نزار شدن. (دهار). نزار و باریک شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(نِ فَ)
عمل نداف. (از اقرب الموارد) (از المنجد). حلاجی. پنبه زنی. ندافی
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
صف بسته ایستادن. (منتهی الارب) (آنندراج). صف بسته ایستادن در جنگ. (ناظم الاطباء). با قوم صف کشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی) ، صفه را برابر صفه بستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صفه را برابرصفه ساختن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ فَ)
یا رصافه واسط العراق. دهی است به واسط، از آن ده است حسن بن عبدالحمید. (منتهی الارب). رصافه ای است در ده فرسخی واسط. (از معجم البلدان). و رجوع به لباب الانساب شود
یا عین الرصافه یا رصافه الحجاز. موضعی است به حجاز. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رُ فَ)
پی که بر تیر و کمان پیچند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، هر مرغزاری که در سواد شهر باشد، و بیشتر بر محله ای در بغداد اطلاق شود. علی بن جهم گوید: عیون المهی بین الرصافه و الجسر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ فَ)
آنچه برافتد از خوشه از برگ و کاه. (منتهی الارب) : عصافهالتبن، خرده ها و ریزه های کاه. (از اقرب الموارد). عصف. عصیفه. و رجوع به عصف و عصیفه شود
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ)
آب که در تک دلو و مشک باقی بماند. (منتهی الارب). آب اندک که در تک دلو و مشک باقی بماند. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). آب اندک، و گفته اند آب کمی که در ته مشک یا دلو باقی ماند. (از اقرب الموارد) ، قطاره. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). ج، نطاف، نطف
لغت نامه دهخدا
(نَ حَ کُ)
دورکردن بدی را از کسی. (آنندراج). اصاف عنه شرّه، دورکرد بدی را از وی. (منتهی الارب). اصاف اﷲ عنه شرّه،ای صرفه و عدله به عنه. (قطر المحیط). بچسبانیدن. (تاج المصادر) (زوزنی). بازگرداندن بدی. گویند: اصاف اﷲ عنی شرّه، بیک سو کند و بازدارد خدای از من بدی او را. (از منتهی الارب). اماله. (قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا
(صِ فَ)
تأنیث ناصف. (اقرب الموارد). رجوع به ناصف شود، راه گذر آب. (مهذب الاسماء). آب رو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مجرای آب. (از اقرب الموارد). مجرای آب در وادی. (از معجم متن اللغه). ج، نواصف، سنگ بزرگ که در آب راهه و وادی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صخره تکون فی مناصف اسناد الوادی. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(غُ طُوو)
نطف. نطاف. تنطاف. نطفان. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه). رجوع به نطف شود، نطوفه. نطف. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از المنجد). رجوع به نطف شود
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ)
کفک شیر وقت دوشیدن. (آنندراج) (منتهی الارب). کف شیر وقت دوشیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، آنچه از دیگ برگیرند و داغ باشد. (از المنجد) ، آبی که جذب شده باشد. ما نشف من الماء. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
خالص و بی آمیغ گردیدن. (آنندراج) (از منتهی الارب). خالص شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). نصوع. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نصوع شود
لغت نامه دهخدا
(غَلَ جَ)
پند دادن. (آنندراج). نصیحت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). نصاحیه. (منتهی الارب). نصح. نصح. نصاحه. نصوح. نصیحه. (از متن اللغه). رجوع به نصح شود
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ)
آنچه برافتد از باد بردادن گندم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه از منسف (غربال بزرگ) فروریزد. (از اقرب الموارد) (از المنجد). در مثل گویند: اعزل النسافه و کل الخالص. (منتهی الارب)، آنچه از غبار خاک پراکنده شود. ما یثور من غبار الارض. (المنجد)، کفک شیر. (منتهی الارب) (آنندراج). کف شیر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَقْ قا فَ)
زن حریص بر سؤال. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (ناظم الاطباء). زن خواهندۀ به ستوه آرنده. (ناظم الاطباء). تأنیث نقاف است. (منتهی الارب). رجوع به نقّاف شود، دزد که برباید هرچه بر آن قادر گردد. (از منتهی الارب). رجوع به نقّاف شود
لغت نامه دهخدا
(وَصْ صا فَ)
مؤنث وصاف، مبالغه در معنی وصاف. بسیار وصف کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صِ فَ تُشْ شَ)
آبی است بنی جعفر بن کلاب را. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
وصافه در فارسی مونث وصاف ستاینده زاب نهنده مونث (وصاف)، مبالغه در معنی (وصاف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصاحه
تصویر نصاحه
پند دادن پند گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظافه
تصویر نظافه
نظافت در فارسی روفتن رفتن رفت و روب، پاک کردن پاکیزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشافه
تصویر نشافه
هوله آبچین لنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحافه
تصویر نحافه
نحافت در فارسی لاغر نزاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصافه
تصویر عصافه
ریزه کاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصافه
تصویر حصافه
استواری، خشکی، تنگی خرد استواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصافه
تصویر رصافه
نرمی در کار، استواری، مرغزار مرغزار بیرون شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصافه
تصویر اصافه
پیر پدری در پیری فرزند یافتن، دور داشت، زن گرفتن در میانسالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صافه
تصویر صافه
مونث صاف، جمع صافات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافه
تصویر نافه
مرکز
فرهنگ واژه فارسی سره