جدول جو
جدول جو

معنی نصاء - جستجوی لغت در جدول جو

نصاء
(غَ)
موی پیشانی یکدیگر را گرفتن. (آنندراج). مناصاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مناصاه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حصاء
تصویر حصاء
سنگ ریزه، خرده سنگ، ریگ، حصیٰ، حصبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نساء
تصویر نساء
چهارمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۱۷۶ آیه، زنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصال
تصویر نصال
نصل ها، پیکان ها، سرنیزه ها، تیغۀ کارد یا شمشیرها، جمع واژۀ نصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصاب
تصویر نصاب
حد معین از چیزی، در فقه آن مقدار مال که زکات بر آن واجب می شود، مال و سرمایه، اصل و مرجع
فرهنگ فارسی عمید
(حِ)
مرد ناتوان و ضعیف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
خاکستر، چرک، ریم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَصْصا)
مؤنث ارص ّ: فخذ رصاء، ران چسبیده به ران مقابل خود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ران چسبیده به ران دیگر. (آنندراج) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خایه بکشیدن. (تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سنگریزه ها. سنگ ریزه. (دهار) (منتهی الارب). شن. یکی آن حصاه است. و در تداول شعرای فارسی زبان همزۀ آخرش افتاده است. رجوع به حصا شود، جوهر حجری که در مثانه و گرده و معاء و کبد و طحال و ریه پیدا شود. تهانوی گوید: به فتح حاء و صاد مهملتین و به مد الف، سنگ ریزه. علامه گوید: آن جوهری است از مادۀ سنگ که در مثانه و کلیه متکون و در روده و جگر و شش نیزتولید میشود. سبب تولید آن هم استعمال غذاهای لزج که حرارت غریزیه آن را متحجر میکند میباشد. چنانکه دربحرالجواهر ذکر کرده است. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(حَ صْ صا)
زمینی از آن بنی عبداشربن ابی بکر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ ص صْ صا)
نام اسبی مر سراقه بن مرداس و حزن بن مرادس بوده است
لغت نامه دهخدا
(حَصْ صا)
زن موی رفته از سر. زن دغ سر. (آنندراج). مؤنث احص، بی موی. (معجم البلدان) ، سال تنگ. (مهذب الاسماء). سال بی نفع و بی خیر. (منتهی الارب) ، زن بدیمن. زن بدقدم، باد روشن بی گرد و غبار. (آنندراج) ، زمین بی گیاه. (معجم البلدان) ، لحیه حصاء،ریشی شکسته و کوتاه که دراز نشود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بصاء برغریم، همه مال برستدن از وی. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(لَصْ صا)
پیشانی تنگ، گوسفند که یک سرونش پیش درآمده باشد و دیگری پس رفته. (منتهی الارب). گوسفند که یک سرون وی در پیش آمده بود و یکی بازپس شده. (مهذب الاسماء) ، زن نیک چفسیده ران. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِسْ سا قُ)
بسیار نصی گردیدن زمین. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیار شدن نصی (گیاه) زمین. (از اقرب الموارد). بسیارگندمه شدن زمین. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نصی. (ناظم الاطباء). جج نصیه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ نصیه. (از اقرب الموارد). و رجوع به نصی و نصیه شود
لغت نامه دهخدا
جمع نصل، پیکان ها فارسی گویان آن را برابر با پیکان به کار می برند جمع نصل پیکانها. توضیح در فارسی گاه مفرد استعمال کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصاح
تصویر نصاح
دوزنده رشته نخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصاء
تصویر حصاء
زن کل، سال بد، زن بد گام، باد بی گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصاء
تصویر خصاء
اخته کردن، خایه کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آواز کردن ظواز دادن، آواز، بانگ، فریاد، یکی از حالات اسم است وآن عبارتست ازاینکه اسم منادی واقع شود وعلامت نداالفی است که باخراسم افزایند وآن اسم رامنادی نامند، دلاخ معاش چنان کن که گربلغزدپای فرشته ات بدودست دعانگهدارد. (حافظ. 83) گاهی درموقع ندابجای الف درآخرکلمه پیش ازمنادی کلمات ایاای درآورندمانند، ای خردمندای پسر، ای پادشه خوبان، دادازغم تنهایی دل بی توبجان آمدوقت است که بازآیی. (حافظ. 351) توضیح هرگاه کلمه ای مختوم بالف یاواو باشد پیش ازالف نداحرف (ی) درآورند مانند، خدایا، طلب متکلم است توجه مخاطب (منادی) راوادوات آن درفارسی} الف {در آخرو} ای} {ایا} {یا {دراول اسم است، ندا در فارسی آواز دادن، آواز بانگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصاف
تصویر نصاف
پیشیاری (خدمت کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصار
تصویر نصار
جمع ناصر، یاریگر یاری دهندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصاب
تصویر نصاب
آنقدر از مال که زکوه واجب گردد بر روی، حد مقرر
فرهنگ لغت هوشیار
پاکیزه شدن، نقا در فارسی پاکیزه بودن، پاکیزگی، پاکیزه (تک، نقی) پاکیزگان برگزیدگان پاکیزه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصراء
تصویر نصراء
جمع نصیر یاری کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهاء
تصویر نهاء
پایان، آبگینه، اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصحاء
تصویر نصحاء
جمع نصیح، پند دهندگان جمع نصیح
فرهنگ لغت هوشیار
نما در فارسی افزونی، بالیدگی گوالش، فربهی، گران شدن نرخ، پر رنگ شدن افزون شدن زیادشدن، بالیدن رشد کردن، افزونی، بالش رشد بالیدگی نمو. یا نشو و نما. نشو: و نشو و نماء درمیان اعراب اتفاق افتاد. توضیح نماء (بمعنی نمو) که اغلب بضم نون خوانده میشود بفتح نون است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نماء
تصویر نماء
((نَ))
زیاد شدن، بالیدن، رشد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نصاب
تصویر نصاب
((نِ))
مقدار معین از هر چیز، آن مقدار از مال که زکات بر آن واجب می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نصال
تصویر نصال
((نِ))
جمع نصل، پیکان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقاء
تصویر نقاء
پاکیزه بودن، پاکیزگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نساء
تصویر نساء
((نِ))
زنان
فرهنگ فارسی معین