جدول جو
جدول جو

معنی نشکنک - جستجوی لغت در جدول جو

نشکنک
(نَ کَ نَ)
قرص بزرگ (شیرینی) که تمام سطح بشقابی را که در آن جای دارد بپوشاند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشکنک
تصویر مشکنک
(دخترانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از زنان شاعر بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
(اِ کَ نَ)
در تداول عامه بمعنی اشکلک است.
- امثال:
بازی اشکنک داره، سرشکستنک داره.
و رجوع به اشکلک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ نَ)
پرنده ای است کوچک شبیه کبک و او پیوسته در کنارهای آب نشیند. (برهان) (ناظم الاطباء). مرغی است کوچک که در کنار آبها نشیند. (انجمن آرا) (آنندراج). جانوری است کوچک جثه که شبیه بود به کبک و بیشتردر کنارهای آب نشیند. (فرهنگ جهانگیری) (الفاظالادویه) ، گوی عمیق را نیز گویند که در زمین افتد. (برهان). گودال عمیق و ژرف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ کُ)
گرفتن گوشت کسی به دو سرانگشت یا بدو سر ناخن چنان که به درد آید. (غیاث اللغات). گرفتن اعضا با دو سر انگشت یا دوسر ناخن دست، چنانکه به درد آید. (از برهان قاطع). به ناخن گرفتن. (لغت فرس اسدی ص 56) (صحاح الفرس ص 55). گرفتن بدن به ناخن به نوعی که درد کند. (از جهانگیری) (از آنندراج) (انجمن آرا). فرا گرفتن بود به سر ناخن از اندام و تن و روی کسی چنان که درد کند. (اوبهی). فراگرفتن بود از اندام به سر دو ناخن. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). و آن را به عربی قرص و به ترکی چمدک خوانند. (برهان قاطع). و آن را نیلک نیز گویند. (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (آنندراج). امروزه نیشکون و نیشگون گویند. (حاشیۀ برهان چ معین). فرا گرفتن و فشردن گوشت تن کسی به دو انگشت ابهام و سبابه به قصد درد آوردن. نخجل. قرض. نشگن. وشگون. (یادداشت مؤلف) :
به بر چون گرفتش یل نامدار
به نشکنج اندام او شد فکار.
فردوسی (از انجمن آرا).
آن صنم را ز گاز و از نشکنج
تن بنفشه شد و دو لب نارنج.
عنصری (از لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
(دُ هَُ)
نشکننده. که نمیشکند، نشکستنی. ناشکن: لیوان نشکن. که شکستنی نیست
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشکنک
تصویر اشکنک
اشکلک
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست کوچک شبیه کبک و او پیوسته در کنارهای آب نشیند. در یزد آنرا کبک کر گویند
فرهنگ لغت هوشیار
عمل گرفتن عضوی از بدن با دو سر انگشت یا دو سر ناخن دست چنانکه بدرد آید: آن صنم را ز گاز و ز نشکنج تن بنفشه شد و دو لب نارنج. (عنصری. لفااق. 56)
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که نشکند: لیوان نشکن. عمل گرفتن عضوی از بدن با دو سر انگشت یا دو سر ناخن دست چنانکه بدرد آید: آن صنم را ز گاز و ز نشکنج تن بنفشه شد و دو لب نارنج. (عنصری. لفااق. 56)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشکنج
تصویر نشکنج
((نِ کُ))
نیشگون، گرفتن و فشار دادن پوست و گوشت بدن با دو سر انگشت، نشگون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
غير قابلٍ للكسر
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
Unbreakable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
incassable
دیکشنری فارسی به فرانسوی
منفی بافی کردن، شگون بد زدن، نق نق کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
onbreekbaar
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
isiyovunjika
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
irrompível
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
niezniszczalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
ناقابل ٹوٹنے والا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
ไม่สามารถทำลายได้
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
בלתי שביר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
壊れない
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
不可破坏的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
부서지지 않는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
unzerbrechlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
kırılmaz
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
tidak dapat dihancurkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
অটুট
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
अपार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
infrangibile
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
неразрушимый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
неруйнівний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
irrompible
دیکشنری فارسی به اسپانیایی