جدول جو
جدول جو

معنی نشک - جستجوی لغت در جدول جو

نشک
کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، وهل
صنوبر، برای مثال آنکه نشک آفرید و سرو سهی / وان که بید آفرید و ناز و بهی (رودکی - ۵۴۶)
تصویری از نشک
تصویر نشک
فرهنگ فارسی عمید
نشک
درخت ناژ کاج صنوبر: آن که نشک آفرید و سرو سهی وان که بید آفرید و نار و بهی... (رودکی. لفااق. 264)
فرهنگ لغت هوشیار
نشک
((نَ))
درخت صنوبر و کاج
تصویری از نشک
تصویر نشک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

چیزی که نشکند: لیوان نشکن. عمل گرفتن عضوی از بدن با دو سر انگشت یا دو سر ناخن دست چنانکه بدرد آید: آن صنم را ز گاز و ز نشکنج تن بنفشه شد و دو لب نارنج. (عنصری. لفااق. 56)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
Unbreakable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
неразрушимый
دیکشنری فارسی به روسی
неруйнівний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
tidak dapat dihancurkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
부서지지 않는
دیکشنری فارسی به کره ای
ไม่สามารถทำลายได้
دیکشنری فارسی به تایلندی
غير قابلٍ للكسر
دیکشنری فارسی به عربی
ناقابل ٹوٹنے والا
دیکشنری فارسی به اردو
عمل گرفتن عضوی از بدن با دو سر انگشت یا دو سر ناخن دست چنانکه بدرد آید: آن صنم را ز گاز و ز نشکنج تن بنفشه شد و دو لب نارنج. (عنصری. لفااق. 56)
فرهنگ لغت هوشیار
گرفتن عضوی از بدن با دو سر انگشت یا دو سر ناخن دست چنانکه بدرد آید
فرهنگ لغت هوشیار
عمل گرفتن عضوی از بدن با دو سر انگشت یا دو سر ناخن دست چنانکه بدرد آید: آن صنم را ز گاز و ز نشکنج تن بنفشه شد و دو لب نارنج. (عنصری. لفااق. 56)
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است آهنین یا فولادی کوتاه با سری پهن و مورب تیز کرده که صحافان و کفاشان و سراجان بوسیله آن پوست را نازک کنند و بتراشند و ببرند شفره از میل گزن: خشم کفشگر زیادت گشت و نشگرده برداشت پیش ستون آمد و بینی حجام را ببرید
فرهنگ لغت هوشیار
اسفنج ابر مرده. یا نشکرد گازران اسفنجی که رخت شویان بکار برند رغوه الحجامین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشکنج
تصویر نشکنج
((نِ کُ))
نیشگون، گرفتن و فشار دادن پوست و گوشت بدن با دو سر انگشت، نشگون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشکرده
تصویر نشکرده
((نِ کَ دِ))
شفره، گزن، ابزار دم تیزی که با آن چرم را می برند یا پشت پوست و چرم را با آن می تراشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشکرده
تصویر نشکرده
ابزار آهنی دم تیز که با آن چرم را می برند یا پشت چرم و تیماج را با آن می تراشند، شفره، گزن، نشگرده، گهزن برای مثال به نشکرده ببرید زن را گلو / تفو بر چنین ناشکیبا تفو (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۵)
نیشتر حجام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشک
تصویر مشک
(دخترانه)
ماده ای با عطر نافذ و پایدار که از کیسه ای در زیر شکم نوعی آهوی نر به دست می آید
فرهنگ نامهای ایرانی