جدول جو
جدول جو

معنی نشک - جستجوی لغت در جدول جو

نشک
کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، وهل
صنوبر، برای مثال آنکه نشک آفرید و سرو سهی / وان که بید آفرید و ناز و بهی (رودکی - ۵۴۶)
تصویری از نشک
تصویر نشک
فرهنگ فارسی عمید
نشک
(نِ)
نوک و منقار مرغان. (ناظم الاطباء).
- امثال:
مرغی که انجیر میخورد نشکش کج است
لغت نامه دهخدا
نشک
(نَ)
درخت ناژ باشد. (فرهنگ اسدی). درخت ناژو را گویند. (جهانگیری). درختی است که بار نیارد. (یادداشت مؤلف از فرهنگ اسدی). درخت صنوبر وکاج. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). درخت صنوبر. (انجمن آرا) (آنندراج). درخت ناز و نوژ باشد. (اوبهی). ناز. نوز. (فرهنگ اسدی نخجوانی). ناژ. نشنگ. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). در لغت نامۀ اسدی در کلمه ناژو نوژ گوید: ناژ و نوژ و نشک هر سه یک درخت باشد و مانند سرو بوده و بارش چون ترنج باشد عیبه عیبه چون عیبه های جوشن. (یادداشت مؤلف). در صحاح الفرس: نشک درخت نار باشد و قیل دندان پیش سباع. (صحاح الفرس چ طاعتی ص 188) :
آن که نشک آفرید و سرو سهی
و آن که بید آفرید و نار و بهی.
رودکی (از فرهنگ اسدی و صحاح الفرس).
میر عادل زین دین، ای آفتاب از تو به رشک
ای مرا خار تو گل، خاک تو زر، نال تو نشک.
سوزنی (از جهانگیری).
و نیز رجوع به ناژ و ناژو شود، انار. (صحاح الفرس) (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود، دندان پیش سباع. (صحاح الفرس چ طاعتی ص 188). دندان فیل و یا خوک و یا مار. (ناظم الاطباء). و به معنی دندان چهارگانه که گل نیز گویند، چنان که شاعر گوید:
در دم اژدها و نشک پلنگ.
(از فرهنگ خطی).
یشک. رجوع به یشک شود
لغت نامه دهخدا
نشک
درخت ناژ کاج صنوبر: آن که نشک آفرید و سرو سهی وان که بید آفرید و نار و بهی... (رودکی. لفااق. 264)
فرهنگ لغت هوشیار
نشک
((نَ))
درخت صنوبر و کاج
تصویری از نشک
تصویر نشک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دُ هَُ)
نشکننده. که نمیشکند، نشکستنی. ناشکن: لیوان نشکن. که شکستنی نیست
لغت نامه دهخدا
(نَ)
منسوب است به نشک. از قراء مرو در پنچ فرسخی. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
آلتی است آهنین یا فولادی کوتاه با سری پهن و مورب تیز کرده که صحافان و کفاشان و سراجان بوسیله آن پوست را نازک کنند و بتراشند و ببرند شفره از میل گزن: خشم کفشگر زیادت گشت و نشگرده برداشت پیش ستون آمد و بینی حجام را ببرید
فرهنگ لغت هوشیار
عمل گرفتن عضوی از بدن با دو سر انگشت یا دو سر ناخن دست چنانکه بدرد آید: آن صنم را ز گاز و ز نشکنج تن بنفشه شد و دو لب نارنج. (عنصری. لفااق. 56)
فرهنگ لغت هوشیار
گرفتن عضوی از بدن با دو سر انگشت یا دو سر ناخن دست چنانکه بدرد آید
فرهنگ لغت هوشیار
عمل گرفتن عضوی از بدن با دو سر انگشت یا دو سر ناخن دست چنانکه بدرد آید: آن صنم را ز گاز و ز نشکنج تن بنفشه شد و دو لب نارنج. (عنصری. لفااق. 56)
فرهنگ لغت هوشیار
اسفنج ابر مرده. یا نشکرد گازران اسفنجی که رخت شویان بکار برند رغوه الحجامین
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که نشکند: لیوان نشکن. عمل گرفتن عضوی از بدن با دو سر انگشت یا دو سر ناخن دست چنانکه بدرد آید: آن صنم را ز گاز و ز نشکنج تن بنفشه شد و دو لب نارنج. (عنصری. لفااق. 56)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
غير قابلٍ للكسر
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
Unbreakable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
incassable
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
onbreekbaar
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
בלתי שביר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
irrompível
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
niezniszczalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
неразрушимый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
ناقابل ٹوٹنے والا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
ไม่สามารถทำลายได้
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
壊れない
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
unzerbrechlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
不可破坏的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
isiyovunjika
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
부서지지 않는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
kırılmaz
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
tidak dapat dihancurkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
неруйнівний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
अपार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
infrangibile
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
irrompible
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
অটুট
دیکشنری فارسی به بنگالی