جدول جو
جدول جو

معنی نشوص - جستجوی لغت در جدول جو

نشوص
(نَ)
نیزۀ ایستاده. (منتهی الارب) (آنندراج). نیزۀ راست ایستاده. (ناظم الاطباء). رمح منتصب. (اقرب الموارد) (المنجد). نشیص. (معجم متن اللغه) ، ماده شتر بزرگ کوهان. ناقه عظیمهالسنام. (اقرب الموارد) (المنجد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
نشوص
(غُشْیْ)
بلند گردیدن ابر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ارتفاع. (تاج المصادر بیهقی) برآمدن ابر. (از اقرب الموارد) (از المنجد). برآمدن ابر و بالا رفتن هرچیزی. (ازمعجم متن اللغه) ، ناسازواری کردن زن شوی را و در غضب آوردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از معجم متن اللغه). ناساختن زن با شوهر. (از تاج المصادر بیهقی). فهی ناشص. (اقرب الموارد). نشوز. رجوع به نشوز شود، طعن کردن. نیزه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نیزه زدن بر کسی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از معجم متن اللغه) ، شوریدن دل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بیرون آوردن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استخراج کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از معجم متن اللغه) ، دراز شدن دندان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). تکان خوردن دندان و برآمدن آن از جایش. (از معجم متن اللغه) ، دروا شدن از جائی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برکنده شدن پشم یا موئی و بر پوست آویزان ماندن آن. (از المنجد) (از معجم متن اللغه) ، برکنده گردیدن از شهر و مسکن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انقطاع و انزعاج از مسکن و وطن. (از المنجد). انزعاج از دیار و بلد. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، کندن میخ را. نزع. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نصوص
تصویر نصوص
نص ها، کلام معتبر، جمع واژۀ نص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشوز
تصویر نشوز
نافرمانی و ناسازگاری کردن زن با شوهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشوه
تصویر نشوه
بوییدن، بو کردن، مست کردن، سرخوشی از می، سکر، مستی، اول مستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشور
تصویر نشور
زنده شدن مردگان در روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، روز درنگ، رستخیز، روز پسین، روز بازپرس، فرجام گاه، یوم دین، یوم الحشر، روز رستاخیز، طامة الکبریٰ، روز شمار، یوم التّناد، یوم الدین، روز جزا، یوم القرار، یوم النشور، ستخیز، روز امید و بیم، یوم الجمع، رستاخیز، یوم الحساب، روز وانفسا، قارعه، یوم التلاقی، روز بازخوٰاست، یوم السبع
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
رجوع به نشاص شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جمع واژۀ نص. رجوع به نص شود، آیات قرآن که معنی آنها صریح و آشکار باشد. (غیاث اللغات). رجوع به نص شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
برگشتن. (از تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بازگشتن. (دهار). نکص. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به نکص شود، نکص. منکص. رجوع به نکص شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یَ)
نیک فربه گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سخت فربه شدن. (از اقرب الموارد). سخت فربه شدن ناقه، یا فربهی مانع آبستنی وی شدن. و آن را نحوص و نحیص گویند. (المنجد) ، ادا کردن از حق کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب). رجوع به نحص شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
خر مادۀ بی شیر و بی بچه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتر مادۀ نیک فربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناقۀ سخت فربه. (از اقرب الموارد) ، ناقه ای که از فربهی آبستن نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، نحص
لغت نامه دهخدا
(غَ)
لاغر گردیدن و انجوغ گرفتن پوست از پیری. (منتهی الارب) (آنندراج). نخص. رجوع به نخص شود
لغت نامه دهخدا
(غَثْوْ)
ندص. رجوع به ندص شود، بیرون زدن و بزرگ شدن چشم کسی مانند چشمان خبه کرده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درآویخته شدن به چیزی یا لازم گرفتن آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَشْ وَ)
چشم بسیار برهم زننده. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه پلک چشم بسیار بر هم زند. مؤنث: شوصاء. ج، شوص. (مهذب الاسماء). که پلک بسیار بر هم زند. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ابر بلندبرآمده یا ابر برهم نشسته. (منتهی الارب) (آنندراج). ابر بلند که پاره ای از آن بر فراز پاره ای دیگر باشد. (از اقرب الموارد). نشاص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، نشص، نشائص، دختر جوان هم سن. (منتهی الارب) (آنندراج). دختران جوان هم سن. (ناظم الاطباء). اتراب. (از اقرب الموارد) ، هموار. برابر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مساوی. (ناظم الاطباء). مستوی. (از اقرب الموارد). گویند: رأیت نشاص خیل و ابل، اذا کانت مستویه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
پرورش یافتن، آفریدن، زیستن، گوالیدن، جوان گشتن، بر آمدن ابر نو پیدا شدن، نمو کردن، نو پیدایی، نمو بالش. یا نشو و ارتقا. ترقی کردن، تکامل، نظریه مبتنی بر اینکه همه موجودات بطرف تکامل میروند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نشز، جاهای بلند ناسازگاری: زن، زدن شوی زن را، ستم کردن ناسازگاری کردن زن با شوهر خود، ناسازگاری زن. توضیح عدم اجرای وظایف زوجیت از طرف زن بدون وجود مانع شرعی و قانونی که درین صورت وی استحقاق نفقه نخواهد داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشوص
تصویر اشوص
سیه پلک فراخ چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنوص
تصویر شنوص
آویزان شدن، بایسته گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشاص
تصویر نشاص
ابر بلند، لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
نشوت و نشوه در فارسی مستی سرمستی، بوی یافتن، آگاهی سرخوش شدن و نشاه یافتن بوسیله استعمال مواد مخدر، سرخوشی و نشاه: باشد کچلی نهان به فرقت چون نشوه که مضمر است در بنگ. (ایرج میرزا. چا. دکترمحجوب 29)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشول
تصویر نشول
کمی گرمی، کم گوشتی، گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
داروی بوییدنی دارویی که در بینی کشند یا ببویند توضیح فرق میان سعوط و نشوق در این است که سعوط چکاندن دواست در بینی و نشوق استنشاق دوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشوع
تصویر نشوع
داروی چکاندنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشور
تصویر نشور
زنده شدن، نشر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشوب
تصویر نشوب
بسته شدن، در آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشوت
تصویر نشوت
مست شدن، بوی یافتن، دانستن خبر، مستی سکر نشاه، آگاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصوص
تصویر نصوص
آیات قرآن که معنی آنها صریح و آشکار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصوص
تصویر نصوص
((نُ))
جمع نص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشوء
تصویر نشوء
روییدن، پرورش یافتن، نوپیدا شدن، نشو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشوت
تصویر نشوت
مست شدن، نشئه شدن، مستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشور
تصویر نشور
((نُ))
زنده کردن، زنده شدن مردگان در روز قیامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشوز
تصویر نشوز
((نُ))
ناسازگاری کردن زن با شوهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشوه
تصویر نشوه
((نَ وَ یا وِ))
سرخوش شدن و نشأه یافتن به وسیله استعمال مواد مخدر، سرخوشی و نشأه
فرهنگ فارسی معین