جدول جو
جدول جو

معنی نشواد - جستجوی لغت در جدول جو

نشواد(پسرانه)
نام پهلوانی تورانی
تصویری از نشواد
تصویر نشواد
فرهنگ نامهای ایرانی
نشواد(نَشْ)
نام پهلوانی تورانی است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوشاد
تصویر نوشاد
(دخترانه)
نام شهری که زیبارویان آن معروف بوده اند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گشواد
تصویر گشواد
(پسرانه)
کشواد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کشواد
تصویر کشواد
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر گودرز، سر دودمان گودرزیان و یکی از پهلوانان دوره فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشاد
تصویر نوشاد
جوانی که تازه داماد شده، تازه داماد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشوار
تصویر نشوار
نشخوار، عمل نیم جویده فرو بردن غذا و آن را از راه مری به دهان برگرداندن و دوباره جویدن که خاص حیوانات نشخوار کننده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشوان
تصویر نشوان
مست، آنکه در اثر خوردن نوشابۀ الکلی از حال طبیعی خارج شده، خمارآلود
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
ابن سعیدالیمنی الحمیری مکنی به ابوسعید یا ابوالحسن. فقیه وادیب و شاعر و لغوی قرن ششم یمن است بر عده ای از قلاع یمن تسلط یافت و به سال 537 هجری قمری درگذشت. (از معجم المؤلفین ج 13 ص 86) (الاعلام زرکلی ص 1099). و نیز رجوع به بقیهالوعاه ص 403 و ارشادالاریب ج 7 ص 206 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
سوگند خورانیدن. (آنندراج). تحلیف. سوگند دادن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). مناشده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به مناشده شود، خواندن کسی را به کاری. مناشده. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَشْ شا)
آنکه جستجو می کند گمشدگان را. الذی ینشد الضوال ّ. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ)
نودان. (منتهی الارب). به هر سو خمیدن از خواب. (آنندراج). نود. (از اقرب الموارد). نیز رجوع به نود شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
سوراخی را گویند مانند مخزنی به جهت پنهان کردن چیزها. (برهان قاطع) (آنندراج)، به معنی زیان هم هست که به عربی نقصان گویند، و به معنی زبان هم به نظر آمده است که عربان، لسان خوانند، و ظاهراً در این دو معنی تصحیف خوانی شده باشد. (از برهان قاطع). نواد که در برهان (قاطع) آمده لفظ مجعول و غلط است. (یادداشت مؤلف). از برساخته های دساتیر است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 271 شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُ)
شوات. شوار. بوقلمون. سرخاب. شوات. (ناظم الاطباء) :
چو هدهد زمین بوسه دادم بشکر
سخن رنگ دادم چو پر شواد.
سوزنی.
و رجوع به شوات و شوار شود، شعله و زبانۀ آتش. (ناظم الاطباء). و ظاهراً در این معنی دگرگون شدۀ شرار است
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام شهری است به خوبرویان منسوب. (رشیدی) (جهانگیری). نام شهری است حسن خیز، و بدین سبب منسوب به خوبان شده است. (برهان قاطع) (از غیاث اللغات). نام شهری که به کثرت خوبرویان ترک معروف و مشهور است. (انجمن آرا) (آنندراج). شعرای فارسی به خصوص قدمای ایشان مکرر ذکری ازنوشاد نموده اند و از سیاق کلام ایشان چنین برمی آید که آن نام موضعی یا شهری بوده است که خوبرویان در آن بسیار بوده اند. با دقت دراشعار شعرای متقدم امثال فرخی و معزی و مسعودسعد که از ’قبلۀ نوشاد’ و ’بتکده یا بتخانه یا بهار نوشاد’ و ’بت نوشاد’ گفتگو می کنند، تقریباً یقین می شود که این شعرا نوشاد را یکی از بتخانه ها تصور می کرده اند و آنجا را هم مانند ’نوبهار بلخ’ از مراکز مهم بت پرستان [بودائیان] به شمار می آورده اند. لابد از روی همین اشعار است که فرهنگ نویسان متأخر ’حسن خیز’ بودن نوشاد را استنباط کرده و آن را به این معنی در فرهنگ های خود ضبط کرده اند. محمدقزوینی نویسد: ’راقم سطور در فهارس جمیع کتب مسالک و ممالک عربی طبع لیدن که تحت عنوان کتاب خانه جغرافیین عرب چاپ شده و شامل نه کتاب است به دقت تفحص کردم و اصلاً و ابداً و بوجه من الوجوه چنین نامی به هیچ عنوانی در آن کتب مذکور نیست، و همچنین در آثارالبلاد قزوینی و نزههالقلوب و فهرست اسماء الاماکن تاریخ گزیده و لباب الالباب و راحهالصدور و جوامعالحکایات و فتوح البلدان بلاذری و طبری و فرهنگ اسدی و لغات شاهنامه از عبدالقادر بغدادی و در فهرست اللغات شاهنامۀ ولف آلمانی اثری و نشانی از این کلمه نیافتم، فقط در کتب ذیل از این کلمه اثری به دست می آید ولی به تفاوت املاء: در تاریخ ابن الاثیر در حوادث سال 257 هجری قمری در تحت عنوان ’ذکر قصد یعقوب [بن اللیث الصفار] فارس و ملکه بلخ و غیرهما’ گوید: ’و سار الی بلخ و طخارستان، فلما وصل الی بلخ نزل بظاهرها و خرب نوشاد، و هی ابنیه کانت بناها داود بن العباس بن مابنجور خارج بلخ، ثم سار یعقوب من بلخ الی کابل و استولی علیها... الخ’، و این کلمه در ابن الاثیر طبع مصر با دال مهمله و در طبع لیدن هلاند ’نوشاذ’ با ذال معجمه که اقرب به قیاس است چاپ شده است. در انساب السمعانی ص 571a عبارت ذیل مسطور است: ’النوساری [کذا بالسین المهمله] بضم النون و فتح السین بینها الواو ثم الالف و فی آخرها الراء (کذا) هذه النسبه الی نوشار [کذا بالشین المعجمه] و هی قریه ببلخ و قیل قصر ببلخ منها [ظ: بناها] الامیر داود بن العباس النوساری و قیل لماقدم یعقوب بن اللیث بلخ، هرب داود بن العباس الی سمرقند، فلما رجع یعقوب رجع داود الی وطنه، فوجد قصره قدخرب یعنی نوسار، فأنشد هذه الابیات و شبق [ظ: شق] صدره من الغم، فمات بعد سبعهعشر یوماً:
هیهات یا داود لم تر مثلها
سیریک فی وضح النهار نجوما
فکأنما نوشار قاع صفصف
یدعو صداء بجانبه البوما
لاتفرحن بدعوه خولتها
و زوالها قد قارب الحلقوما’.
و در زین الاخبار ص 11 گوید: ’و [یعقوب بن اللیث] بامیان بگرفت اندر سنۀ ست وخمسین ومأتین [256 هجری قمری] و نوشاد بلخ را ویران کرد، وبناهائی که داود بن العباس بن هاشم بن ماهجور کرده بودهمه را ویران کرد و از آنجا بازگشت و به کابل شد’. پس چنانکه ملاحظه می شود ازنشانی ها که این سه نفر یعنی ابن الاثیر و سمعانی و گردیزی میدهند که اولاً نوشاد یا نوسار یا نوشار، در حوالی بلخ بوده است. ثانیاً اینکه آن از بناهای داود بن العباس بن هاشم بن مابنجور (یا ماهجور) محسوب می شده. ثالثاً اینکه یعقوب لیث آن را خراب کرده. هیچ شکی باقی نمی ماند که این سه نفر... هر سه از یک موضع سخن می رانند... منتهی در املای اسم آن موضع بواسطۀ سهو نسّاخ با هم اختلاف دارند، یعنی ابن الاثیر و گردیزی آن را نوشاد (و نوشاذ) نوشته اند و سمعانی یکی دو مرتبۀنوسار و یکی دو مرتبه دیگر نوشار نوشته، و اتفاق ابن الاثیر با گردیزی... رجحان را بدون شک در مقابل نوشاربا راء به جانب نوشاد با دال میدهد. اما اینکه در انساب گاهی آن را با سین مهمله نوشته است آن قطعاً تصحیف نسّاخ است، یکی به قرینۀ ابن الاثیر و صاحب زین الاخبار بر نوشتن آن با شین معجمه، دیگر به قرینۀ اینکه در خود انساب سمعانی نیز املاء با سین مهمله مطرد نیست، زیرا چنانکه ملاحظه شد گاه آن را نوسار با مهمله نوشته و گاه نوشار با معجمه. قرینۀ دیگر که از همه اقوی است ضبط یاقوت است آن را با شین معجمه تصریحاً و عین عبارت او در این باب این است: ’نوشار، شینه معجمه و آخره راء و هی قریه ببلخ و قیل قصر’، و چنانکه دیده می شود یاقوت نیز حرف آخر آن را (قطعاً به تبع سمعانی به نقل مستقیم ازانساب او) ’راء’ خوانده بوده است... اصل تصحیف به راء را سمعانی مرتکب شده است نه یاقوت.
... آیا این نوشاد مذکور در تاریخ ابن الاثیر و انساب سمعانی و معجم البلدان و زین الاخبار که ابنیه و قصوری بوده است از داود بن العباس... با ’نوشاد’ی که شعرای فارسی زبان آن را شهری حسن خیز و مسکن خوبرویان فرض کرده اند یکی است یا دو موضوع به کلی مختلف است ؟ به احتمال بسیار بسیارقوی نوشاد نام موضعی بوده است بسیار عالی با نقش و نگارهای زیبا که ابتدا شعرا آن را مانند نگار خانه چین محض نقش و نگارها یا شاید مجسمه ها [لعبت ها] که در آن بوده به خوبی و زیبائی وصف می کرده اند، سپس بواسطۀ ویران شدن آن قصور به دست یعقوب و نماندن نام ونشانی از آن جز خاطراتی، شعرای متأخر چون از کیفیت احوال آن به درستی خبر نداشتند چنین خیال کرده بوده اند که خوشی و خوبی و زیبائی آن موضع... به معنی زیبائی اهالی آن است... پس صاحب فرهنگ انجمن آرا لابد به قیاس یغما و چگل و ختن و سایر شهرهای ترکستان... نوشادرا نیز از بلاد ترک محسوب داشته است... از مکتوب آقای مینوی معلوم شد که در کتاب فضایل بلخ... ذکر نوشادآمده و در آنجا مطلبی تازه دارد و آن اینکه داود بن عباس مدت 20 سال به بنای نوشاد مشغول بوده و تاریخ نصب او را نیز به ولایت بلخ به دست میدهد که در ذی القعده 233 بوده است... (از مقالۀ محمد قزوینی در مجلۀ یادگار سال 4 شمارۀ 9 و 10، از حاشیۀ برهان قاطعچ معین) :
تا به وقت خزان چو دشت شود
باغ های چو بتکده ی نوشاد.
فرخی.
خلق را قبله گشت خانه تو
همچو زین پیش خانه نوشاد.
فرخی.
ای خوشا آن نوبهار خرم نوشاد بلخ
خاصه اکنون کز در بلخ اندرون آمد بهار.
فرخی.
تو در فرخار و مطلوبت به نوشاد
بدانجا رو چه داری بانگ و فریاد؟
ناصرخسرو (از حاشیۀ برهان قاطع).
جهان به فر جمال تو روضۀ رضوان
زمین ز شادی ملک تو خانه نوشاد.
مسعودسعد.
خدایگانا نوشادی است دولت را
بخواه مایۀ رامش از آن بت نوشاد.
مسعودسعد.
به هر مقام تو را باد نوبه نو شادی
ز گونه گونه بتان مجلس تو چون نوشاد.
مسعودسعد.
هر زمان شادی نو است مرا
زآن رخ همچو صورت نوشاد.
ظهیر.
مرا از آن چه که سیمین بری است در کشمیر
مرا از آن چه که شکّرلبی است در نوشاد؟
ظهیر.
گر نخواهید کز ایوان و حجر ریزد خون
نقش نوشاد به ایوان و حجر بازدهید.
خاقانی.
نور دین شاه هنرمند کز او نوک قلم
هر زمان عرض دهد لعبت نوشاد مرا.
کمال اسماعیل (از حاشیۀ برهان قاطع).
زاهد به پند دادن و بیچاره مست را
خاطر به سوی لعبت نوشاد میرود.
امیرخسرو (از جهانگیری)
دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار، در 7هزارگزی جنوب غربی حسن آبادسوگند، در منطقه ای کوهستانی و سردسیر واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات و لبنیات و انگور، شغل اهالیش زراعت و گله داری و قالیچه بافی و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَشْ)
نام پهلوان پایتخت کیکاووس پادشاه ایران. (برهان). نام پدر گودرز که پسر قارن بن کاوه سپهسالار فریدون فرخ بوده است. (آنندراج) (انجمن آرا) (رشیدی) :
چو بشنید گودرز کشواد تفت
شب تیره از کوه سویش برفت.
فردوسی.
قباد و چو کشواد زرین کلاه
بسی نامداران گیتی پناه.
فردوسی (شاهنامه ج 1 ص 87).
چاکرانند بر در تو کنون
برتر از طوس نوذر و کشواد.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(نَشْ)
مست. (از منتهی الارب) (دهار) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (از معجم متن اللغه) (از ناظم الاطباء). سکران. (المنجد) (اقرب الموارد). نشیان. (معجم متن اللغه) (آنندراج). و تأنیث آن نشوی است. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
شجاعت، (برهان قاطع) (انجمن آرا)، ظاهراً برساختۀ فرقۀ آذر کیوان است، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نام پهلوان ایرانی: پایتخت کیکاوس پادشاه ایران و چهارم سپاه به گودرز گشواد سپرد. (مجمل التواریخ و القصص ص 49). رجوع به کشواد شود
لغت نامه دهخدا
(نَشْ)
آلوی بری، نام میوۀترش مزۀ دیگری است. (از ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نشاد
تصویر نشاد
سوگند دادن، تحلیف، خواندن کسی را به کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشوار
تصویر نشوار
پارسی تازی گشته از نشخوار آخور آخور ستور
فرهنگ لغت هوشیار
نشیان مست سکران مست: آنک صاف ساغر انصاف نخورده باشد و نشوان این شراب مختلف الالوان نگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشاد
تصویر نوشاد
((نَ))
تازه داماد، جوانی که تازه داماد شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشوان
تصویر نشوان
((نَ))
مست
فرهنگ فارسی معین