جدول جو
جدول جو

معنی نشناشه - جستجوی لغت در جدول جو

نشناشه
(نَشَ)
ارض نشناشه، زمین شور بی گیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حشاشه
تصویر حشاشه
باقی ماندۀ روح در بیمار یا مجروح، رمق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
نشان، نشانی، آماج، هدف، چیزی که در جایی قرار بدهند برای تیراندازی
نشانه کردن: هدف تیر قرار دادن، برای مثال کس نیاموخت علم تیر از من / که مرا عاقبت نشانه نکرد (سعدی - ۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنوشه
تصویر اشنوشه
عطسه، خارج شدن هوای ریه با شدت و صدا از راه بینی و دهان بر اثر تحریک شدن مخاط بینی، ستوسر، شنوسه، برای مثال دماغ خشک او اشنوشۀ تر / چو آرد گوش گردون را کند کر (سراج الدین راجی - مجمع الفرس - اشنوشه)
فرهنگ فارسی عمید
(ضَءْزْ)
مشناء. مشنوءه. دشمن داشتن کسی را و دشمنی کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَشْ وا شَ)
ناقه وشواشه، ناقۀ سبک و چست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نعامه وشواشه، شترمرغ سبک و چست و تیزرو. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وشواش شود
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ)
کلیچه و نان سفید. (یادداشت مؤلف از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی). اما در همه فرهنگها بهنانه و پهنانه را به این معنی آورده اند. (یادداشت مؤلف) :
چو بنهاد آن تل سوسن به پیش من چنان بودم
که پیش گرسنه بنهی ترید چرب و نهنانه.
بوشکور (حفان)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ / مِ)
نامه و کتاب پر از تصویر و نقش و نگار:
نگارنده آن نقش های بدیع
از این نقشنامه همی بسترد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
شنیده ناشده، آن که نمیشنود، گوش نداده. گوشزد نشده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ / دِ)
نشانیده. که نشانده شده است، منصوب. برگماریده. گماشته: حاجب بزرگ علی را مؤذن معتمد عبدوس به قلعۀ کرک برد... و به کوتوال آنجا سپرد که نشاندۀ عبدوس بود. (تاریخ بیهقی).
- دست نشانده.
، مغروس. کاشته شده:
درختی است این خود نشانده به دست
کجا بار او خون و برگش کبست.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1).
سنبل نشانده بر گل سوری نگه کنید
عنبر فشانده گردسمن زار بنگرید.
سعدی.
، نصب شده. (از ناظم الاطباء). مرصع. جای داده شده
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ / بِ)
نشت آب. زه آب. رجوع به نشت آب شود
لغت نامه دهخدا
(نِ نِ شَ)
پاره ای از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سنگ. (منتهی الارب) (آنندراج). حجر. (اقرب الموارد) : نشنشه من اخشن، سنگی از کوهی. (منتهی الارب). حجر من جبل. (اقرب الموارد) ، خو. سرشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طبیعت. (ناظم الاطباء). شنشنه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَعْ عَ)
واحد نعناع است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ ضَ)
نضناض. (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به نضناض شود
لغت نامه دهخدا
(رَ شَ)
نان خشک نرم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به رشراش و رشرش شود
لغت نامه دهخدا
(نَشْ شا شَ)
سبخه نشاشه، شوره زار که خاکش خشک نگردد و گیاه نرویاند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
رجل نشناش، مرد سبک دست در کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد سبک در کارش یا در حرکاتش. (از المنجد). نشنشی. (اقرب الموارد) (المنجد). نشنش. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَنَ شَ)
مؤنث عنشنش است. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به عنشنش شود
لغت نامه دهخدا
(قُ گَ دی دَ)
نشناختن. بجا نیاوردن. مقابل شناختن.
- به نشناخت، ناشناخته. بی آنکه بشناسد و بداند. متنکراً. نادانسته:
به نشناخت بانگی بر او زد بلند
بر او حمله ای برد و او را فکند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
معرب از لاتینی پاستیناکا. (دزی ج 1 ص 91). هویج. زردک. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(خُ شَ / شِ)
مؤنث خشداش. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ / شِ)
واحد خشخاش است که کوکنار بود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ناشنیده: ... این سوال را نشنیده گرفت. یا بحق حرفهای نشنیده. پس از شنیدن خبری تعجب آور گویند
فرهنگ لغت هوشیار
به نشستن وا داشته، جلوس داده (بر تخت)، جا داده مقیم ساخته، زنی روسپی که او را بخانه آورده نفقه او را متعهد شوند و از ادامه عمل بد باز دارند واز او متمتع گردند بدون ازدواج، کاشته، بر پاداشته افراشته، نهاده، خاموش کرده (آتش)، دفع کرده آرام کرده (درد و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشناقه
تصویر بشناقه
لاتینی تازی شده گزر زردک از گیاهان حویج گزر زردک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشاشه
تصویر اشاشه
شادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشناه
تصویر آشناه
شنا، سباحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشاشه
تصویر رشاشه
چکیدگی، تراوش، ریزش، بارش قطره های کوچک باران ریزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشاشه
تصویر حشاشه
رمق، باقی جان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنانه
تصویر شنانه
آبچکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشانده
تصویر نشانده
((نِ دَ یا دِ))
به نشستن واداشته، جلوس داده، جا داده، مقیم ساخته، زنی روسپی که او را به خانه آورده نفقه او را متعهد شوند و از ادامه عمل بد بازدارند و از او متمتع گردند بدون ازدواج، کاشته، برپا داشته، نهاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
علامت، آیه، آیت، آرم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شناسه
تصویر شناسه
تعریف، معرف، شاخص، ID، مشخصه
فرهنگ واژه فارسی سره
خر خر صدا به هنگام خواب
فرهنگ گویش مازندرانی
عطسه
فرهنگ گویش مازندرانی