جدول جو
جدول جو

معنی نشمه - جستجوی لغت در جدول جو

نشمه
(نَ شِ مَ)
دست بویناک از چربش و جز آن. (آنندراج). یدی نشمه، دست من بویناک است از چربش و جزآن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، تأنیث نشم است. (ناظم الاطباء). رجوع به نشم شود
لغت نامه دهخدا
نشمه
((نَ مِ))
زن بدکاره، روسپی
تصویری از نشمه
تصویر نشمه
فرهنگ فارسی معین
نشمه
رفیقه، روسپی، مترس، معشوقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دشمه
تصویر دشمه
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی و جد تخواره شاه دستان در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
(دخترانه)
مکانی که آب زیرزمینی در آنجا به طور طبیعی در سطح زمین ظاهر می شود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نغمه
تصویر نغمه
(دخترانه)
ترانه، آهنگ، آهنگ یا ملودی، آوازه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نجمه
تصویر نجمه
(دخترانه)
مؤنث نجم، ستاره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نشفه
تصویر نشفه
سنگ پا، نوعی سنگ سوراخ سوراخ بسیار سخت است که در حمام چرک پا را با آن پاک می کنند، سنگ خاز، سنگ سودا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نغمه
تصویر نغمه
آواز خوش، سرود، آهنگ، ترانه، نوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشوه
تصویر نشوه
بوییدن، بو کردن، مست کردن، سرخوشی از می، سکر، مستی، اول مستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
محل خارج شدن طبیعی آب از زمین، برای مثال هر کجا چشمهای بود شیرین / مردم و مرغ و مور گرد آیند (سعدی - ۶۸)
نمونه مثلاً یک چشمه از دیوانه بازی های برادرم را دیدی،
سوراخ ریز مثلاً چشمۀ سوزن، منبع، مبدا و اصل چیزی،
خورشید، آفتاب، سوراخ ریز در پارچه یا جامه، حلقه های ریز زره و کمربند
چشمۀ آتش فشان: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
چشمۀ آفتاب: کنایه از خورشید
چشمۀ الیاس: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش
چشمه چشمه: ویژگی که سوراخ های بسیار داشته باشد مانند لانۀ زنبور، سوراخ سوراخ، ویژگی پارچه یا جامهای که در آن سوراخ های بسیار پیدا شده باشد
چشمۀ حیات: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش، برای مثال لب های تو خضر اگر بدیدی / گفتی لب چشمۀ حیات است (سعدی۲ - ۳۳۴)
چشمۀ حیوان: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش، برای مثال ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار / که آب چشمۀ حیوان درون تاریکی ست (سعدی - ۷۱)
چشمۀ خاوری: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
چشمۀ خضر: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش، برای مثال زبان در آن دهن پاک گفتیی که مگر / میان چشمۀ خضر است ماهیی گویا (خاقانی - ۹)
چشمۀ روز: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
چشمۀ روشن: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
چشمۀ زندگی: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش
چشمۀ سیماب: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
چشمۀ سیماب ریز: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
چشمۀ قیر: کنایه از شب
چشمۀ قیرگون: چشمۀ قیر، کنایه از شب
چشمۀ گرم: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
چشمۀ نور: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
چشمۀ نوربخش: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
چشمۀ نوش: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش
چشمۀ هور: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشیمه
تصویر نشیمه
چرم، پوست یا تسمه که از آن بند کارد و شمشیر درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشره
تصویر نشره
دعایی که برای معالجۀ دیوانه یا دفع چشم زخم بنویسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشره
تصویر نشره
سرمشقی که بر لوح کودکان می نوشتند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشمه
تصویر رشمه
رشته، رسن، طناب باریک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیمه
تصویر نیمه
نیم، نصف چیزی، نصف آجر یا خشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعمه
تصویر نعمه
نعمت در فارسی فرهدهش شیدان پلاو نیکبار انباردگی
فرهنگ لغت هوشیار
سنگ پا، هوله آبچین (برخی هوله را بر گرفته از خاولی ترکی دانسته اند) داروی بوییدنی، افسار
فرهنگ لغت هوشیار
نرمباد، آگهی بخشنامه، گزارش، پهرست افسون، پنام (تعویذ) یک بار پراکندن یک مرتبه منتشر کردن، ورقه یا اوراقی چاپی که آنرا منتشر سازند، جمع نشرات. توضیح بعض محققان بجای} نشریه {استعمال این کلمه را تجویز کرده اند ولی کمتر مستعمل است. افسونی که بوسیله آن دیوانه و بیمار را علاج کنند، دعایی که با آب زعفران نویسند تا دفع چشم زخم کند: بر چهره شنبلید خوش تاب نشره تو کنی بزعفران آب. (تحفه العراقین. قر. 28) یا نشره طفلان. آنچه با زعفران و غیره بر روی تخته طفلان نویسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشده
تصویر نشده
جست و جوی گمشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغمه
تصویر نغمه
آواز حسن صوت در قرائت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصمه
تصویر نصمه
بت
فرهنگ لغت هوشیار
نشوت و نشوه در فارسی مستی سرمستی، بوی یافتن، آگاهی سرخوش شدن و نشاه یافتن بوسیله استعمال مواد مخدر، سرخوشی و نشاه: باشد کچلی نهان به فرقت چون نشوه که مضمر است در بنگ. (ایرج میرزا. چا. دکترمحجوب 29)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشیمه
تصویر نشیمه
چرم خام که از آن بند کارد و امثال آن سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشئه
تصویر نشئه
بر گرفته در فارسی سرخوشی شنگولی سرمستی هوشروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقمه
تصویر نقمه
نقمت در فارسی کینه وری، کیفر
فرهنگ لغت هوشیار
نسمه در فارسی، دم (نفس)، روان (نفس)، آدمی، بنده، دم نفس، روح روان، انسان، بنده، عبد، جمع نسمنسمات
فرهنگ لغت هوشیار
نوجوان شدن، پرورش یافتن کیف، حالی که بر اثر مسکرات یا مخدری به شخص معتاد دست دهد
فرهنگ لغت هوشیار
گیاه بی ساغ، یک ستاره (در فرهنگ معین این واژه نیز چون نجم با گز مازک برابر آمده) ستاره اخترنجم، گزمازج طرفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرمه
تصویر نرمه
پهلوان، دلیر، نام پدر سام، جد رستم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامه
تصویر نامه
مکتوب، کتابت، قرطاس، رقعه، خط
فرهنگ لغت هوشیار
پیشیاران نوکران، پیروان شکوه بزرگی آروند افرند ارفد، شرم، خشم، کمرویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
جائی که آنجا آب جوشد و روان شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشمه
تصویر بشمه
پوستی که هنوز آن را دباغت نکرده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیمه
تصویر نیمه
نصف
فرهنگ واژه فارسی سره