جدول جو
جدول جو

معنی نشدن - جستجوی لغت در جدول جو

نشدن
(لَ)
ناشدن. مقابل شدن. رجوع به شدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشان
تصویر نشان
علامت، قطعه فلزی که غالباً از طلا، نقره یا برنز به شکل های مختلف ساخته می شود و در برابر خدمات اشخاص یا برای احترام و قدردانی از ورزشکاران، فضلا و دانشمندان به آنان داده می شود و آن را در بعضی مواقع جلو سینۀ خود می زنند، مدال، اثر، آرم مثلاً نشان استاندارد
هدف گیری، مشخصات، نشانی
جای زخم
دلیل، برهان، یادگار
زینت، نوع
مشهور، پرآوازه
پسوند متصل به واژه به معنای نشاننده مثلاً آتش نشان
نشان دادن: چیزی یا کسی را به کس دیگر نمایاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشین
تصویر نشین
نشستن، نشسته در جایی، پسوند متصل به واژه به معنای ساکن مثلاً دل نشین، بالانشین، کرایه نشین، در علم زیست شناسی پوست و گوشت درون مقعد، سوراخ مقعد، ته
فرهنگ فارسی عمید
(نَ شُ دَ)
ناشدنی. محال. ممتنع. ناممکن. (یادداشت مؤلف). مقابل شدنی. رجوع به شدنی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نشدان
تصویر نشدان
گمشده را جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشدنی
تصویر نشدنی
ناممکن، ممتنع، محال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشدن
تصویر نوشدن
تازه گردیدن: (اما آنکه هر چه نوشود با متغیر و را سببی باید)
فرهنگ لغت هوشیار
گوش دادن با دقت درک کردن صوت بوسیله سامعه. توضیح در اصل فرق شنیدن با گوش دادن در اصل فرق دارد. شنیدن گوش دادنست بادقت: چون فریب زبان او دیدم گوش کردم و لیک نشنیدم. (نظامی هفت پیکر 176) ولی امروزه به معنی شنیدن به کار می رود، درک کردن بوی چیزی استشمام کردن بوییدن، اطاعت کردن فرمان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
مستقر شدن جاندار بر روی کفل و سرین خود در جایی جلوس کردن مقابل برخاستن ایستادن، جلوس کردن بر تخت سلطنت و امارت: ابو العباس المعتضد بالله... بامیری نشست و آن روز که پدر مرد معتضد محبوس بود چون بنشست اول چیزی آن فرمود، جلوس کردن در خانه یا محل کار برای دیدار دوستان و آشنایان درایام عید و غیره، سوار شدن (بر اسب استر پیل و غیره) : مسعود. . شب را بر ماده پیلی تیز رو نشسته با لشکری جریده روی نهاد، جا گرفتن چیزی در چیزی (همچون تیر بر نشانه)، منزل کردن اقامت کردن، بمستراح رفتن تخلیه: و بیمار هر روز پنجاه شصت بار می نشست، ماندن: تا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینی یک نکته ات بگویم خود را مبین که رستی. (حافظ. 302)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشان
تصویر نشان
علامت، نشانی، علامتی که بدان کسی یا چیزی را باز شناسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشین
تصویر نشین
سوراخ معقد، ته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشیدن
تصویر نشیدن
نصب کردن، نشانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که نشکند: لیوان نشکن. عمل گرفتن عضوی از بدن با دو سر انگشت یا دو سر ناخن دست چنانکه بدرد آید: آن صنم را ز گاز و ز نشکنج تن بنفشه شد و دو لب نارنج. (عنصری. لفااق. 56)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشده
تصویر نشده
جست و جوی گمشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشین
تصویر نشین
((نِ))
مقعد، سوراخ مقعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشان
تصویر نشان
((نِ))
علامت، نشانه، مهر و نگین، هدف و نشانه برای تیراندازی، علم، پرچم، قطعه ای ساخته شده از طلا یا نقره که به افراد برجسته و نمونه برای قدردانی و بزرگداشت اهداء می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشان
تصویر نشان
مهر، آیت، آرم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نشین
تصویر نشین
قطب
فرهنگ واژه فارسی سره
غیرممکن، محال، ناشدنی
متضاد: ممکن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
Unbreakable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
incassable
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
부서지지 않는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
kırılmaz
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
tidak dapat dihancurkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
অটুট
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
अपार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
infrangibile
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
unzerbrechlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
irrompible
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
onbreekbaar
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
неруйнівний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
неразрушимый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
niezniszczalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
irrompível
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نشکن
تصویر نشکن
isiyovunjika
دیکشنری فارسی به سواحیلی