جدول جو
جدول جو

معنی نشبل - جستجوی لغت در جدول جو

نشبل
(نَ بَ)
دست بر چیزی زدن و درآویختن. (برهان قاطع) (آنندراج). دست زدگی بر چیزی و درآویختگی. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف نشل است. (حاشیۀ برهان چ معین) ، دو چیز را بر هم دوختن و به هم چسبانیدن. (برهان قاطع) (آنندراج). چیزی را به چیزی دیگر دوختن و پیوند کردن. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف نشل است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به نشل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نابل
تصویر نابل
تیرانداز، مقابل حابل، پود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشبیل
تصویر نشبیل
نشپیل، چنگک، قلاب، چنگک ماهی گیریبرای مثال ز تیر و نیزۀ او دشمنان هراسانند / چو اهرمن ز شهاب و چو ماهی از نشپیل (عبدالواسع جبلی - ۲۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوبل
تصویر نوبل
جایزه ای که هر سال به کسانی که در رشته های شیمی، فیزیک، طب، ادبیات و تامین صلح جهانی خدماتی انجام بدهند داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشل
تصویر نشل
نشلیدن، نشیمن، آویختگی و پیوستگی چیزی به چیزی، قلاب ماهیگیری
فرهنگ فارسی عمید
تخم ماهی که پس از صید کردن از شکم آن بیرون می آورند و مصرف خوراکی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبل
تصویر شبل
بچۀ شیر که بتواند شکار کند، شیربچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبل
تصویر نبل
تیری که با کمان اندازند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ شَ بِ)
نرم و آهسته روان و لغزان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نام چند تن از محدثان است از جمله: شبل بن عباد مکی و شبل بن العلاء و شبل بن شریق و عبدالرحمن بن شبل و شیبان بن شبل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شیربچه وقتی که شکارکند. (منتهی الارب). ج، اشبال وشبال و شبول و اشبل. (اقرب الموارد) (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
مرد پیر. (مهذب الاسماء). شیخ مسن. (از متن اللغه). مسن. (اقرب الموارد). شیخ نهبل، پیر کلانسال. (منتهی الارب). تأنیث آن نهبله است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَشْیْ)
کم گوشت گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از معجم متن اللغه). لاغر شدن، اندک شدن گوشت بر ران. (تاج المصادر بیهقی). کم شدن گوشت ران. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از معجم متن اللغه) ، شتاب برکشیدن چیزی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به نشل شود، گزیدن مار. (از معجم متن اللغه) ، گاییدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
گوشت پاره ای که از دیگ بدون کفگیر با دست برآرند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). گوشت پاره ای که از دیگ به یک کفگیر (؟) به دست برگیرند. (منتهی الارب) (آنندراج)، گوشت بی توابل پخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از المنجد) (از متن اللغه) .گوشت که پزند بی توابل. (مهذب الاسماء). گوذآب. جوذاب.و آن چیزی باشد که بپزند بی توابل. (یادداشت مؤلف)، شیر در هنگام دوشیدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از المنجد) (از متن اللغه)، تیغ سبک تنک. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). شمشیر خفیف رقیق. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه)، آب که نخستین از چاه برآرند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آویزان و آویخته شده. معلق شده. (ناظم الاطباء). نشل. (شعوری ج 2 ص 388)
لغت نامه دهخدا
(نَشْ شا)
آن که گردۀ نان را در دیگ فروبرده تر کند و تنها خورد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نشّاف. (اقرب الموارد). رجوع به نشّاف شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ بَ)
مال اصیل اعم از ناطق یا صامت. (از منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد). نشب. (المنجد) ، آب و زمین. (منتهی الارب). عقار، و گفته اند مال و عقار. (از اقرب الموارد) ، نشب. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نُ شَ بَ)
مردی که چون به کاری درآویزد از آن دست نکشد. (ناظم الاطباء) (از المنجد). نشبه. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
جمع واژۀ شبل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
اقلیمی است از اقالیم افریقائی واقع بین تونس و سوسه. (معجم البلدان). موضعی است بافریقیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ بُ / اَ بَ)
تخم ماهی. صعفر. بیض السمک. خاویار
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در اصطلاح دوزندگان از چند قسمت طولی شی ٔ را به یکدیگر دوختن. (از دزی ج 1 ص 724)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَل ل)
پشتۀ سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ بِ)
گره هایی را گویند که در میان گوشت و پوست آدمی و حیوانات دیگر میباشد و به عربی غدد خوانند. (برهان) (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). گرهی که بر جراحت پیدا آید و از جوهر عضو نبود. (از بحر الجواهر). معنی ترکیبی آن ’دشت بیل’ یعنی ’گره بد’ است و بیل به معنی گره، و تاء را انداخته اند دشبل شده است. (از برهان) (از آنندراج). غده و گرهی چند که در میان گوشت و پوست آدمی ودیگر حیوانات می باشد. خنازیر. (ناظم الاطباء). دژپیه. دشپل. دشپیل. و رجوع به دژپیه و دشپل و دشپیل شود، چیزی مانند غضروف که بر استخوان روید چون بشکند. (از بحر الجواهر). و رجوع به دشبد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
لبوءه مشبل، شیر مادۀ بابچگان. (منتهی الارب) (از آنندراج). شیر بابچه. (مهذب الاسماء) : لباءه مشبل، ماده شیر بابچه. (ناظم الاطباء) ، لبوه مشبل، ناقه بابچه، و ناقه را آنگاه مشبل گویند که بچه اش نیرو گیرد و بااو راه رود. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
صاحب تیر. (منتهی الارب). تیردار. (دهار). کسی که با خود تیر داشته باشد. (اقرب الموارد) ، تیرساز. (منتهی الارب). تیرگر. (دهار). سازندۀ تیر. (المنجد) ، تیرانداز. ماهر در تیراندازی. (منتهی الارب). ماهر در تیراندازی. (المنجد) (اقرب الموارد) ، زیرک در کار. (منتهی الارب) : هو نابل و ابن نابل، او زیرک و پسر زیرک است. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، ثار حابلهم علی نابلهم، یعنی آتش بلا افروختند بر خود. (منتهی الارب).
- امثال:
اختلط الجاهل بالنابل، برای آشفتگی و درهم آمیختن کار مثل زنند
لغت نامه دهخدا
تصویری از شبل
تصویر شبل
بچه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تیر نژادگی، فرخادگی، تیز هوشی، نژاده، خوش اندامی تیر (عربی) : ثریاچنان دسته تیربسته که پیکانهاپیش وپنهانش نبلی. منوچهری. د. 142: 2)، جمع نبالانبالنبلان، آگاهی انتباه نجابت بزرگی، فضل، آگاهی، تیزی خاطرذکا، صاحب نجابت نجیب، خداوندفضل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشل
تصویر نشل
قلاب ماهیگیری
فرهنگ لغت هوشیار
قلاب (عموما)، آهن پاره ای که بر سر موی اسب یا طنابی بندند و بدان ماهی گیرند شست ماهی گیری: هر یکی از بهر صید این ضعفا را تیز چو نشپیل کرده اند انامل. (ناصر خسرو. 244)، آلتی مانند قلاب که بوسیله آن خرما را از درخت فرود آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشبل
تصویر اشبل
تخم ماهی خاویار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشول
تصویر نشول
کمی گرمی، کم گوشتی، گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبل
تصویر شبل
((ش))
شیر بچه ای که شکار کند، بچه شیر، جمع شبال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبل
تصویر نبل
((نَ))
تیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبل
تصویر نبل
((نُ))
نجابت، بزرگی، فضل، آگاهی، تیزی خاطر، ذکاء، صاحب نجابت، نجیب، خداوند فضل
فرهنگ فارسی معین