جدول جو
جدول جو

معنی نشانه - جستجوی لغت در جدول جو

نشانه
علامت، آیه، آیت، آرم
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
فرهنگ واژه فارسی سره
نشانه
نشان، نشانی، آماج، هدف، چیزی که در جایی قرار بدهند برای تیراندازی
نشانه کردن: هدف تیر قرار دادن، برای مثال کس نیاموخت علم تیر از من / که مرا عاقبت نشانه نکرد (سعدی - ۷۹)
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
فرهنگ فارسی عمید
نشانه
نمودار، دلیل، امارت، علامت
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
فرهنگ لغت هوشیار
نشانه
((نِ نِ))
هدف، آماج، علامت، علامت مشخصی برای شناختن چیزی
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
فرهنگ فارسی معین
نشانه
Indication
تصویری از نشانه
تصویر نشانه
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نشانه
indicação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
نشانه
indicación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
نشانه
wskazanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
نشانه
указание
دیکشنری فارسی به روسی
نشانه
вказівка
دیکشنری فارسی به اوکراینی
نشانه
aanwijzing
دیکشنری فارسی به هلندی
نشانه
Hinweis
دیکشنری فارسی به آلمانی
نشانه
indication
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نشانه
indicazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
نشانه
संकेत
دیکشنری فارسی به هندی
نشانه
ইঙ্গিত
دیکشنری فارسی به بنگالی
نشانه
indikasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
نشانه
belirti
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
نشانه
표시
دیکشنری فارسی به کره ای
نشانه
dalili
دیکشنری فارسی به سواحیلی
نشانه
指示
دیکشنری فارسی به چینی
نشانه
指示
دیکشنری فارسی به ژاپنی
نشانه
סִימָן
دیکشنری فارسی به عبری
نشانه
ข้อบ่งชี้
دیکشنری فارسی به تایلندی
نشانه
دليلٌ
دیکشنری فارسی به عربی
نشانه
اشارہ
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشانی
تصویر نشانی
آدرس، آیه، آیت، محال، غیر ممکن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آشانه
تصویر آشانه
آشیانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشانه
تصویر خشانه
درشتی زبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنانه
تصویر شنانه
آبچکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشانی
تصویر نشانی
آدرس، علامتی که میان دو نفر تعیین شده باشد، علامتی که با آن کسی یا چیزی را بشناسند، نام ونشان، علامت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشینه
تصویر نشینه
نشیمن، جای نشستن، جایی که در آن پرندگان بنشینند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشانه
تصویر آشانه
لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، بتواز، وکنت، آشیانه، پدواز، آشیان، پتواز، وکر، تکند، پیواز، کابک، کابوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشانی
تصویر نشانی
نشانه و علامتی که بدان چیزی یا کسی یا جائی را باز شناسند
فرهنگ لغت هوشیار
به نشستن وا داشته، جلوس داده (بر تخت)، جا داده مقیم ساخته، زنی روسپی که او را بخانه آورده نفقه او را متعهد شوند و از ادامه عمل بد باز دارند واز او متمتع گردند بدون ازدواج، کاشته، بر پاداشته افراشته، نهاده، خاموش کرده (آتش)، دفع کرده آرام کرده (درد و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار