جدول جو
جدول جو

معنی نشاب - جستجوی لغت در جدول جو

نشاب
تیر، تیره، چیزی که به رنگ زغال یا خاکستر باشد، سیه فام، بهره، نصیب، بخش، قسمت، ماه چهارم از سال خورشیدی که اول تابستان است، سیّارۀ عطارد، نزدیک ترین سیاره به خورشید و کوچک ترین آن ها، دبیر فلک، دبیر آسمان، روز سیزدهم از هر ماه خورشیدی، فصل خزان، برای مثال اگر به تیرمه از جامه بیش باید تیر / چرا برهنه شود بوستان چو آمد «تیر» (عنصری - ۶۴) . در قدیم تیرماه مصادف با فصل پاییز می شد، سلاحی به شکل میله ای باریک و راست که با کمان پرتاب می شود و در ورزش، شکار و جنگ از آن استفاده می کنند، گلوله ای که از دهانۀ توپ، تفنگ، تپانچه و مانند آن پرتاب می شود، فراورده ای بلند و محکم از جنس چوب، آهن و مانند آنکه در ساختمان سازی به کار می رود، هر چیز بلند و محکم از جنس چوب، آهن و مانند آن مثلاً تیر چراغ برق
تصویری از نشاب
تصویر نشاب
فرهنگ فارسی عمید
نشاب
(نَشْ شا)
تیرگر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیرساز. (ناظم الاطباء) ، رامی. تیرانداز. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، تیرفروش. (فرهنگ خطی) ، آنکه تیر می گیرد. (ناظم الاطباء). گیرندۀ تیرها. (از اقرب الموارد) (از المنجد). گویند: رجل نشاب و قوم نشابه. (از المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نشاب
(نُشْ شا)
تیر. (آنندراج) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). سهام. مأخوذ از نشوب است و واحد آن نشّابه است. ج، نشاشیب. (از اقرب الموارد). تیرها. (از المنجد) :
ز غنچۀ گل و از شاخ بید و باد هوا
زمردین پیکان کرد و بسدین نشاب.
امیرمعزی.
لاجرم کفّار را شد خون مباح
همچو وحشی پیش نشّاب و رماح.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 1 بیت 3318).
من صید وحشی نیستم دربند جان خویشتن
گر وی به تیرم می زند استاده ام نشّاب را.
سعدی (کلیات چ فروغی ص 414)
لغت نامه دهخدا
نشاب
(نِ)
وتر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، تیرها و سهم، واحد آن نشابه و جمع آن نشاشیب است. (ناظم الاطباء) :
مخالفت ز نشاب تو آنچنان جسته ست
که از کمان تو در روز کارزار نشاب.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
نشاب
تیرگر، در آویزنده، تیر انداز تیر ها تیرسازتیرگر، گیرنده وپرتاب کننده تیر. تیرها. واحدآن نشابه، جمع نشاشیب: زغنچه گل وازشاخ بیدبادصبا زمردین پیکان کردوبسدین نشاب. (معزی. 60)
فرهنگ لغت هوشیار
نشاب
((نُ شّ))
تیرها، واحد آن نشابه، جمع نشاشیب
تصویری از نشاب
تصویر نشاب
فرهنگ فارسی معین
نشاب
((نَ شّ))
تیرساز، تیرگر، گیرنده و پرتاب کننده تیر
تصویری از نشاب
تصویر نشاب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشاط
تصویر نشاط
(پسرانه)
شادی، خوشی، سرزندگی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشاب
تصویر نوشاب
(پسرانه)
آب گوارا، شربت مطبوع، آب زندگی، آب حیات
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نقاب
تصویر نقاب
نقب ها، سوراخ ها و راههای باریک در زیر زمین، جمع واژۀ نقب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواب
تصویر نواب
نایب ها، وکیل ها، گماشتگان، جمع واژۀ نایب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشاف
تصویر نشاف
دیوانگی، بی عقلی، دیوانه بودن، جنون، خبط دماغ، خبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکاب
تصویر نکاب
بهله، دستکش چرمی که در قدیم شکارچیان به دست می کردند برای نگاه داشتن باز بر روی دست، نکاپ، نکاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لشاب
تصویر لشاب
زمینی که در آن آب بایستد و علف و نی بروید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهاب
تصویر نهاب
به غنیمت بردن، غارت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقاب
تصویر نقاب
نقب زننده،، کاوش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشاط
تصویر نشاط
شادی، خوشی، خوشحالی، میل، اراده، سبکی و چالاکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواب
تصویر نواب
عنوانی که به شاهزادگان اطلاق می شد مثلاً نواب والا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشان
تصویر نشان
علامت، قطعه فلزی که غالباً از طلا، نقره یا برنز به شکل های مختلف ساخته می شود و در برابر خدمات اشخاص یا برای احترام و قدردانی از ورزشکاران، فضلا و دانشمندان به آنان داده می شود و آن را در بعضی مواقع جلو سینۀ خود می زنند، مدال، اثر، آرم مثلاً نشان استاندارد
هدف گیری، مشخصات، نشانی
جای زخم
دلیل، برهان، یادگار
زینت، نوع
مشهور، پرآوازه
پسوند متصل به واژه به معنای نشاننده مثلاً آتش نشان
نشان دادن: چیزی یا کسی را به کس دیگر نمایاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهاب
تصویر نهاب
غارتگر، غنیمت برنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعاب
تصویر نعاب
بانگ کردن کلاغ، بانگ کلاغ که به فال بد بگیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشیب
تصویر نشیب
زمین پست و سرازیر، پست، پستی، سرازیری، پایین
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
بسته نمودن و آویخته گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بسته کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). اعلاق. (از اقرب الموارد). درآویختن. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(نُشْ شا بَ)
واحد نشاب، به معنی تیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به نشّاب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عشاب
تصویر عشاب
گیاهشناس
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که در آن آب ایستاده ودر وی علف و نی بروید باتلاق، آب آلوده و کثیف مانند آب کشتارگاه و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشب
تصویر ناشب
تیردار، تیرانداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نساب
تصویر نساب
مرد دانا به انساب، عالم به انساب، نسب شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشاب
تصویر خشاب
چوب فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشاب
تصویر آشاب
آبچلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشاب
تصویر انشاب
بند آوردن، آویزاندن آویزان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشابه
تصویر نشابه
یک تیر واحدنشاب یک تیریک سهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخاب
تصویر نخاب
برون شامه دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشاط
تصویر نشاط
شادی، شور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نشان
تصویر نشان
مهر، آیت، آرم
فرهنگ واژه فارسی سره