جدول جو
جدول جو

معنی نسکا - جستجوی لغت در جدول جو

نسکا
(نَ)
زمین. ارض. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نسا
تصویر نسا
(دخترانه)
زنان، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نساک
تصویر نساک
(دخترانه)
نام همسر سیامک پسر کیومرث پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیکا
تصویر نیکا
(دخترانه)
چه خوب است، خوشا، نام رودی در شمال ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نسک
تصویر نسک
عدس، گیاهی بوته ای از خانوادۀ باقلا با گل های سفید رنگ و برگ های باریک که دانۀ گرد و محدب این گیاه که مصرف خوراکی دارد، دانچه، انژه، مژو، نرسک، نرسنگ، مرجو، مرجمک، بنوسرخ
خارخسک، برای مثال آن کاو ز سنگ خارا آهن برون کشد / نسکی ز کف او نتوان خود برون کشید (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسک
تصویر نسک
هر یک از قسمت های بیست و یک گانۀ کتاب اوستا که به منزلۀ فصل و باب است و هر قسمت آن نام مخصوصی دارد، برای مثال چه مایه زاهد و پرهیزکار و صومعگی / که نسک خوان شده از عشقش و ایارده گوی (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۲)، از اطاعت با پدر زردشت پیر / خود به نسک آفرنگان گفته است (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۸)
عبادت کردن، پرستش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نساک
تصویر نساک
ناسک ها، عابدها، زاهدها، پارساها، جمع واژۀ ناسک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسا
تصویر نسا
نسر، محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نسار
لاشه، مردار، برای مثال نسا و پلیدی بدانجا برند / که مردم بر آن راه برنگذرند (زراتشت بهرام - معین - نسا)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسلا
تصویر نسلا
از لحاظ نسل
نسلاً بعد نسل: نسلی پس از نسل، نسل بر نسل، پشت برپشت، زادبرزاد
فرهنگ فارسی عمید
(سِ نِ)
مارکوس (لوسیوس) انائوس. عالم معانی و بیان بود و در حدود سال 39 میلادی درگذشت. از او مجموعه ای در باب تمرینات خطابه بجا مانده است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نُسْ سا)
جمع واژۀ ناسک. عبّاد. ناسکان. زاهدان. رجوع به ناسک شود: و متعبدان و نساک و معتمدان روایات. (ترجمه محاسن اصفهان ص 119)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
از: نسک (عدس) + با (ابا، آش). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). آش عدس. (جهانگیری). عدسیه. (دهار). آش عدس را گویند، چه نسک به معنی عدس و با به معنی آش است. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(غَزْوْ)
پرستیدن. پارسا گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). نسک (ن / ن / ن ) . منسک. (از اقرب الموارد) (از المنجد). نسک. (اقرب الموارد). نسوک. (المنجد). رجوع به نسک شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
یک قسم درخت جنگلی است در شمال ایران که رنگ برگ و پوستش تار است. (فرهنگ نظام). چوب این درخت کم دوام و غالباً جهت سوخت بکار رود و بیشتر در کنار رودخانه ها و آبگیرها و باتلاقها میروید و در پاره ای از روستاهای گیلان آنراتوسه و توسکا، نامند و رجوع به توسکا و توسه شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دهی است از دهستان کالج در بخش مرکزی شهرستان نوشهر و دو هزارگزی جنوب المده، بر کنار شوسۀ المده به گلندرود قرار دارد. دشتی معتدل و مرطوب است و 100 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه کچ رود و محصول آنجا برنج است و شغل مردم آنجا زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) و رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 109 شود
لغت نامه دهخدا
بخ، (نصاب)، بسی نیک ! چه خوب ! (یادداشت مؤلف)، خوشا!، نعم ! (یادداشت مؤلف) : در خبر است از رسول علیه السلام که گفت: نعم الرغفان رغفان الشعیر ... گفت نیکا گرده هاء گرده هاء جوبود، (نوروزنامه از یادداشت مؤلف)،
خوب و خوش و زیبا و ظریف، (ناظم الاطباء)،
آنکه عروس و داماد را دست به دست دهد از بزرگان یکی از دو جانب، (یادداشت مؤلف) :
آن شب گردک نه نیکادست او
خوش امانت دادش اندر دست تو،
مولوی
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مدرسه حسکا، یکی از مدارس شهرری بوده که آن را شمس الاسلام حسکا بنا نموده است، و جای آن نزدیک سرای ایالت بوده و در آن نمازجماعت و قرائت قرآن و تعلیم قرآن کودکان و مجلس وعظو طریق فتوی معین بوده است. (از کتاب النقض ص 47)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
قمی رازی. منتخب الدین در فهرست خود که در ج 25 بحارالانوار مجلسی چاپ شده است، گوید: نیای من شیخ امام شمس الاسلام حسن بن حسین بن بابویه قمی ساکن ری ملقب به حسکا فقیه ثقت بود. او نزد شیخ ابوجعفر در غری (نجف) همه مؤلفات وی قرائت کرده بود، و نزد سلار و ابن براج نیز تلمذ کرده بود. چنانکه دیدیم او جد منتخب الدین صاحب فهرست معروف و نسب او بدین طریق به وی میرسد: منتخب الدین علی بن عبیدالله بن حسن (حسکا) بن حسین بن بابویه علی بن حسین بن موسی بن بابویه. رجوع به ابن بابویه و کتاب النقض ص 47، 51، 215، 184، 393 و 481 شود
لغت نامه دهخدا
جمع ناسک، نیایشگران کرپان کنندگان جمع ناسک. نسایج (صفت واسم)، جمع نسیجه: هرنامه ای از نسایج قلمش نقش بندان کارگاه تحریر و تحبیر راکارنامه ای
فرهنگ لغت هوشیار
عبادت کردن بخشی از کتاب، هر جز از کتاب مقدس اوستا، جمع نسیکه، برخیان کرپان ها کرپانیان پرستیدن، شستن پاک گرداندن، پرستش پرستش کردن عبادت کردن زهد ورزیدن، شستن پاک کردن، پرستش عبادت، تطهیر، آنچه حق خدای عزوجل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
زنان، درازی زندگی، باز پس انداختن (تک، امراه بی آن که پیوندی میان تک و رمن در کار باشد) زنان فراموشکار، پی شتالنگ جمع مراه. ازغیرلفظش زنان، نسا وصبیان اسیراسباب واموال بتاراج رفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسبا
تصویر نسبا
به پروز به گوهر به تبار ازلحاظ نسب ازجهت اصل ونژاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسکبا
تصویر نسکبا
((نَ))
آش عدس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسک
تصویر نسک
((نُ یا نَ یا نِ))
عبادت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسک
تصویر نسک
((نَ))
عدس، خارخسک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسک
تصویر نسک
هر بخش از بیست و یک بخش اوستا که به منزله فصل و باب است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسا
تصویر نسا
لاشه، مردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسا
تصویر نسا
((نَ))
کرکس، جمع نسور، نسر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسکبا
تصویر نسکبا
آش عدس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نسک
تصویر نسک
کتاب
فرهنگ واژه فارسی سره
حبذا، خنکا، خوشا
متضاد: وای، بد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
استخوان
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی درنزدیکی آلاشت، تنه ی تراشیده و توخالی درخت که وسیله ی نگهداری کره ی تازه
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرف چوبی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
توسکا، درختی با نام علمی anoos gootionosa
فرهنگ گویش مازندرانی