جدول جو
جدول جو

معنی نسول - جستجوی لغت در جدول جو

نسول
(غَغَ سَ)
افتادن پشم از حیوان و افتادن پر از پرندگان و جامه از تن انسان. (از منتهی الارب). ریختن و افتادن پر و پشم از طیور و حیوانات. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، ریختن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نسول
(نَ)
نسّال. به شتاب رو. تندرو. (از المنجد). مسرع
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رسول
تصویر رسول
(پسرانه)
پیغمبر، قاصد، پیک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مسول
تصویر مسول
اغوا کننده، فریبنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزول
تصویر نزول
مقابل صعود، فرود آمدن، پایین آمدن، نازل شدن (قرآن)، کم شدن، تنزّل، کنایه از ربح و سود پول، ربا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غسول
تصویر غسول
آنچه با آن سروتن خود یا چیز دیگر را بشویند مانند آب، صابون، خطمی و غیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسوز
تصویر نسوز
چیزی که در آتش نسوزد، ناسوز مثلاً آجر نسوز، پنبۀ نسوز، صندوق نسوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکول
تصویر نکول
خودداری از پرداخت وجه برات یا حواله، برگشتن و روگرداندن از چیزی، خودداری از جواب دادن یا سوگند خوردن، ترسیدن و رو بر گرداندن از دشمن
فرهنگ فارسی عمید
نمایندۀ یک کشور در یکی از شهرهای کشور بیگانه که به کارهای مربوط به اقامت هم وطنانش در آن کشور و نیز کارهای مربوط به اقامت اتباع کشور میزبان در کشور خودش رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنسول
تصویر قنسول
کنسول، نمایندۀ یک کشور در یکی از شهرهای کشور بیگانه که به کارهای مربوط به اقامت هم وطنانش در آن کشور و نیز کارهای مربوط به اقامت اتباع کشور میزبان در کشور خودش رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسول
تصویر رسول
پیغمبر، هر شخصی که خداوند او را با الهام، وحی و یا به واسطۀ فرشته خبر دهد و اوامر خود را به او برساند و یا او را برای راهنمایی خلق به راه راست مبعوث کند، برخی از پیغمبران قدیم پیرو شریعت پیغمبر دیگر بوده اند مانند یونس نسبت به موسی، نبی اللّٰه، وخشور، پیغامبر، پیمبر، پیامبر، نبی
فرستاده شده، فرستاده شده از جانب خدا
کسی که مامور رسانیدن پیام از جانب کسی برای دیگری باشد، قاصد، پیک
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
مأموری که کار رسمی او حمایت هم میهنان خود و حفظ منافع آنها در کشور بیگانه می باشد (قنسول). (فرهنگستان). قنسول. نمایندۀ یک دولت در شهری از کشور بیگانه که موظف است هم میهنانش را تحت حمایت بگیرد و اطلاعات سیاسی و اقتصادی را به دولت خود برساند. در عهد قاجاریه و اوایل دورۀ پهلوی این کلمه به صورت قنسول مستعمل بوده و فرهنگستان کنسول را جانشین آن کرد. (فرهنگ فارسی معین) ، در روم قدیم عامل دولتی که از طرف مردم برای یک سال انتخاب می شد و با یکی ازهمکارانش مشترکاً قدرت عالی کشور را در دست می گرفتند. (از لاروس) ، عنوانی که در قرون وسطی به بعض عمال بلدی اطلاق می شد (مخصوصاً در جنوب فرانسه). (فرهنگ فارسی معین) ، عنوان هر یک ازسه عامل جمهوری فرانسه، از سال هشتم جمهوری تا آغازامپراطوری (1799- 1804 میلادی). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
رجوع به قنسل و کنسول و قونسول شود
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ)
ناقه که به جهت زه نگاه دارند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). آن ستور که از او نسل گیرند. (مهذب الاسماء). چهارپای ماده ای که برای نسل گیری نگه دارند. (از اقرب الموارد) ، کثیرهالنسل. مادیان فراوان بچه. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسول
تصویر اسول
شکم هشته شکم افتاده، ابرسست ابر ناپایدار، دول ته پهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسول
تصویر فسول
جمع فسل، فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسور
تصویر نسور
جمع نسر، کرکسان لاشخوران جمع نسرکرکسها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسوز
تصویر نسوز
ناسوزنده، چیزی که در آتش تباه نشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسوی
تصویر نسوی
نسوی در فارسی نسایی از مرم نسا منسوب به نساازمردم نسا
فرهنگ لغت هوشیار
پر افتاده، پشم افتاده، انگبین گداخته، پسر، کنه (فتیله) مرغ انگلیسی از گیاهان سمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحول
تصویر نحول
لاغری، خشکی، نزاری، ضعف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزول
تصویر نزول
فرود آمدن، پائین آمدن، فروشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسول
تصویر مسول
آغازنده، فریبنده فریبنده و اغوا کننده، جمع مسولین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسول
تصویر کسول
سست تنبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسول
تصویر عسول
جنبنده، نیک راستکار مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسول
تصویر غسول
آن آبی که بدان خود را بشویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسول
تصویر بسول
دلیر پهلوان سر کگی ترش شدن می، دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
ماموری که کار رسمی او حمایت هم میهمانان خود و حفظ منافع آنها در کشور بیگانه میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسول
تصویر حسول
جمع حسل، سوسمارک ها بچه سوسمار ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسول
تصویر رسول
پیغام، پیغامبری، بمعنی رسالت
فرهنگ لغت هوشیار
نسو: زخاک وآتش وآبی برسم ایشان رو که خاک خشک ودرشت است وآب نرم ونسود. (ناصرخسرو. 91)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنسول
تصویر قنسول
((قُ))
نماینده سیاسی یک دولت در کشوری بیگانه، کنسول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنسول
تصویر کنسول
((کُ))
نماینده سیاسی یک دولت در کشوری بیگانه، قنسول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزول
تصویر نزول
افت، فروفرستادن، پایین آمدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رسول
تصویر رسول
فرستاده
فرهنگ واژه فارسی سره