جدول جو
جدول جو

معنی نسف - جستجوی لغت در جدول جو

نسف
بنا را از اصل برکندن و ویران ساختن، دانه را با غربال بیختن و پاک کردن، پراکنده ساختن باد خاک را
تصویری از نسف
تصویر نسف
فرهنگ فارسی عمید
نسف
(نِ سَ)
جمع واژۀ نسفه. رجوع به نسفه شود
لغت نامه دهخدا
نسف
(نُ سُ)
جمع واژۀ نسفه. رجوع به نسفه شود
لغت نامه دهخدا
نسف
(نُ سَ)
جمع واژۀ نسفه. (ناظم الاطباء). رجوع به نسفه شود
لغت نامه دهخدا
نسف
(نَ سَ)
نخشب: و چون به... که سرحد بخاراست از طرف نسف رسیدم نماز خفتن شده بود. (انیس الطالبین ص 134). و چند روز در بخارا باشیدم و به ضرورت به طرف نسف با اندوه و بار و قبض عظیم متوجه شدم. (انیس الطالبین ص 130). رجوع به نخشب شود
لغت نامه دهخدا
نسف
(غَ غَزَ)
از بیخ برکندن بنا را. (از منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (از آنندراج). برکندن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 99). برکندن بنا. (دهار) (غیاث اللغات). برکندن بنا و گیاه. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). گویند: نسف البناء و نسف البعیر النبت ، برکندن و پراکندن بادخاک را. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، کوفتن کوه را و هموار کردن و پرانیدن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). دک ّ. (المنجد) (اقرب الموارد). قال اﷲ تعالی: یسألونک عن الجبال فقل ینسفها ربی نسفاً. فیذرها قاعاً صفصفاً. (قرآن 105/20-106) ، باد بردادن خرمن و جز آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از زوزنی). بر باد دادن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 99). بر باد دادن دانه را تا از خاک و کاه جدا گردد. (از ناظم الاطباء) ، غربال کردن. (از المنجد) ، گزیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). نسوف. (المنجد). یا نسوف آثار گزیدگی است. (از اقرب الموارد) ، پرو لبریز شدن ظرف. (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نسف
خانه را از بیخ و بن کندن و ویران کردن
تصویری از نسف
تصویر نسف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نجف
تصویر نجف
(پسرانه)
نام شهری در عراق که آرامگاه علی (ع) در آن واقع شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نسا
تصویر نسا
(دخترانه)
زنان، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نسب
تصویر نسب
نژاد، قرابت خویشی، خویشاوندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسر
تصویر نسر
محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نسا، نسار،
سایه بان، برای مثال دور ماند از سرای خویش و تبار / نسری ساخت بر سر کهسار (رودکی - ۵۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزف
تصویر نزف
کشیدن آب چاه تا خشک شود، در پزشکی گرفتن خون از بدن به وسیلۀ فصد یا حجامت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصف
تصویر نصف
نیم، نیمه، نیمۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسو
تصویر نسو
هموار، صاف، ساده، برای مثال نسو بود از آن گونه دیوار او / که مانند آیینه بنمود رو (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)، لطیف و نازک
فرهنگ فارسی عمید
(نَ سَ)
منسوب است به نسف از بلاد ماوراءالنهر. (از سمعانی). نخشبی. رجوع به نسف و نخشب شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
اناء نسفان، آوند پر لبریز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
عبدالله بن احمد، معروف به حافظ الدین نسفی، مکنی به ابوالبرکات. از ائمۀ فقه و مصنفین سنت است. او راست: 1- عمده عقیده اهل السنه والجماعه. 2- کشف الاسرار، در اصول. 3- کنزالدقائق، درفروع مذهب حنفی. 4- مدارک التنزیل و حقائق التأویل، معروف به تفسیر نسفی. 5- منارالانوار، در اصول فقه. وی به سال 710 هجری قمری در بغداد درگذشت. (از معجم المطبوعات ستون 1850). و رجوع به قاموس الاعلام ج 6 شود
حسین بن خضر نسفی. از فقهای حنفی قرن پنجم است. از مردم بخارا بود. مدتی را در بغداد به سر برد و سرانجام به بخارا بازگشت و در همانجا به سال 424 هجری قمری درگذشت. او راست: الفوائد و الفتاوی. (از الاعلام زرکلی ذیل حسین بن خضر). و رجوع به الفوائد البهیه ص 66 شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
ناسفته. سوراخ نشده. مقابل سفته:
کآن درّ نسفته را در آن سفت
با گوهر طاق خود کند جفت.
نظامی.
هر نسفته دری دری می سفت
هر ترانه ترانه ای می گفت.
نظامی.
هنوزم غنچۀ گل ناشکفته است
هنوزم درّ دریائی نسفته است.
نظامی.
، بکر. دوشیزه. رجوع به ناسفته شود
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ)
سکو که بدان گندم و جز آن بر باد دهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سکو و اوشین که بدان گندم و جز آن بر باد دهند. (ناظم الاطباء) ، در اساس گوید غربال بزرگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ / مِ سَ)
دهن خر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مناسف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُ / نِ فَ / نَ سَ فَ)
سنگ پای خوار یا سنگ سیاه سوخته. و الصواب بالشین (نشفه) أو لغتان. (منتهی الارب). سنگ پای. سنگ سیاه سوخته ای که بدان کف پای را پاک کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، نسف، نسف، نسف، نساف
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
هر دو دست گرفته بپای خود لغزانیدن حریف را در کشتی، یقال: تنسف فی الصراع، اذا قبض بیدیه ثم عرض له رجله لیعثره. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
عمر بن محمد نسفی سمرقندی، ملقب به نجم الدین و مکنی به ابوحفص و معروف به مفتی الثقلین. متکلم اصولی و فقیه و مفسر و محدث قرن پنجم است. قریب یکصد رساله در مباحث فقهی و دینی تصنیف کرده است، از آنجمله است: طلبهالطلبه، در اصطلاحات فقهی مذهب حنفی و نیز العقائد النسفیه که علامه سعدالدین تفتازانی آن را شرح کرده است. وی به سال 461 هجری قمریدر نسف تولد یافت و در در سمرقند درگذشت. (از معجم المطبوعات ستون 1854)
میمون بن محمد نسفی، مکنی به ابوالمعین. فقیه اصولی و مؤلف کتابهای تبصرهالادله و بحرالکلام در توحید است. وی به سال 508 هجری قمری درگذشت. (از معجم المطبوعات ستون 1855)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نسفی
تصویر نسفی
نسفی در فارسی پارسی تازی گشته نخشبی منسوب به نسف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسفته
تصویر نسفته
سوراخ نشده، ناسفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسف
تصویر اسف
اندوه سخت، بسیاری حزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسف
تصویر منسف
سرند، دستگاه بوجاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسف
تصویر حسف
بارش نرم، درو، زخمینی خشمگیری، کینه وری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسف
تصویر خسف
نقصان، کمی
فرهنگ لغت هوشیار
گروه مردم، گندم دیوانه، نیامدار هر گیاهی که در نیام باشد چون کاسمر (باقلا)، شاخ بی برگ، کنگر از گیاهان گیاهی است خاردار از راسته دو لپه ییهای جدا گلبرگ که در نواحی بحرالرومی به فراوانی میروید. برگهایش شبیه کنگر و دارای بریدگیهای زیاد است علف کنگر اقنیتون کنگراوتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسب
تصویر نسب
تبار، خویشاوندی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نسل
تصویر نسل
دودمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نصف
تصویر نصف
نیمه، نیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نفس
تصویر نفس
دم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نسک
تصویر نسک
کتاب
فرهنگ واژه فارسی سره