جدول جو
جدول جو

معنی نسطورس - جستجوی لغت در جدول جو

نسطورس
(نُ / نِ رِ)
رئیس صنف نسطوریه از نصاری. (مفاتیح). نسطور. حکیمی ترسامذهب که در انجیل تصرفات کرده و پیروان اونسطوریهاند. (از منتهی الارب). رجوع به نسطور شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نستور
تصویر نستور
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر زریر پسر گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مسطوره
تصویر مسطوره
نمونۀ کالا که از جایی به جای دیگر فرستاده شود
فرهنگ فارسی عمید
از صورت های فلکی نیمکرۀ جنوبی شامل چندین ستاره که سر و بالاتنۀ او را به صورت انسان و باقی بدنش را به شکل اسب تصور کرده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسطوره
تصویر اسطوره
قصه ها و حکایت های بازمانده از دوران باستان دربارۀ خدایان، قهرمانان و به وجود آمدن اشیا و حوادث
فرهنگ فارسی عمید
فرقه ای از مسیحیان که برای مسیح دو جنبۀ الهی و انسانی قائل هستند و در عراق، ایران، لبنان و سوریه اقامت دارند
فرهنگ فارسی عمید
(نَ/ نُ ری یَ)
گروه پیرو نسطور. (ناظم الاطباء). گروهی از ترسا که در مذهب مخالفند باقی ترسایان راو ایشان اصحاب نسطورند که حکیمی بود در زمان مأمون و بروفق مذهب خود در انجیل تصرف کرده و قال اًن ّ الله واحد ذو اقانیم ثلاثه و هو بالرومیه نسطورس. (منتهی الارب) ، مذهب نسطور. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مأخوذ از تازی، کشتبان و نگاه دارندۀ کشت وزراعت، (ناظم الاطباء)، کشتبان را گویند که زراعت نگه دارنده باشد، (آنندراج از هفت قلزم) (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
مسطور. مزبور. نوشته: سوی استادم بر خط خویش مسطوره ای نبشته بود و سخن سخت گشاده بگفته... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 549 و چ فیاض ص 539 و چ 2 فیاض ص 712)
تأنیث مسطور. نوشته شده. مکتوب. مرتسمه
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ / رِ)
نمونه، و ظاهراً آن مأخوذ از لاتینی است. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ)
واحد نفاطیر. (از منتهی الارب). رجوع به نفاطیر شود
لغت نامه دهخدا
یکی از حکما که در صنعت کیمیا بحث کرده و به عمل اکسیر تام رسیده است. (از الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
دلب است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قِ رِ)
قومی از نوع بشر.
لغت نامه دهخدا
(قِ رِ)
نام صورتی از صور فلکیه از ناحیۀ جنوبی و آن را بر مثال حیوانی توهم کنند مرکب از اسپی و مردی و بر پای راست او ستاره ای روشن از قدر اول موسوم به رجل قنطورس و صورت راسی و هفت کوکب است روشن. (از جهان دانش)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
جندبیدستر باشد که عوام آش بچه ها گویندش. (برهان). رجوع به قسطوریون شود
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ)
اسطور. اسطاره. سخن پریشان و بیهوده. سخن باطل. (غیاث).
لغت نامه دهخدا
(اُ)
طایفه ای از ایل بچاقچی، از طوایف کرمان و بلوچستان. مرکب از 40 خانوار است. سردسیر، اسطور. گرمسیر، مزرج. یکی از قراء سیرجان میباشد. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 95)
لغت نامه دهخدا
(بُ رُ)
صورتی از بسفر: یکوّن (راوند) فی المواضع التی فوق البلاد التی یقال لها بسفورس. (ابن البیطار نسخۀ لکلرک: راوند)
لغت نامه دهخدا
(بُ پُ رُ)
شهر باستانی به کرانۀ شرقی شبه جزیره کریمه که بر روی آن بندر کنونی کرچ بنا شده است. (فرهنگ ایران باستان ص 240 ح)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُ / نِ)
نسطوریوس (نسطور) اسقف قسطنطنیه، متولد در جرمانیسی (سوریه) در حدود 380 میلادی و متوفی در لیبی در حدود 440 میلادی وی شاگرد تئودور از مردم مپسوس بود. وی نخست به دیر سن اپرپر نزدیک انطاکیه رفت. تئودوز دوم او را به اسقفی قسطنطنیه منصوب کرد (سال 428 میلادی). وی به ضد پیروان آریوس اقدام کرد، اما به زودی معتقد شد که در عیسی مسیح دو شخص و دو طبیعت وجود داشت. امپراطور که در ابتدا موافق او بود، پس از محکومیت عقاید او، از قبول بدعت وی دست کشید و بدو اجازه داد که در صومعۀ ’سن اپرپر’ انزوا گزیند، ولی بعدها وی را به واحه ای در صحرای لیبی تبعید کرد (سال 435 میلادی). (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). اسقف قسطنطنیه بود و به حکم مجامع روحانی آنجا بدعت گذار شناخته و تبعید شد و در حدود 440 میلادی در مصر درگذشت. (تاریخ تصوف در اسلام غنی ص 86). از عهد سلطنت فیروز به بعد بر اثر آنکه زعمای مدرسه ایرانیان که در رها دایر بود عقاید نسطوریوس را پذیرفته و در نتیجۀ اخراج از رها و قلمرو حکومت رومیان به نصیبین پناهنده شدند، این مذهب در ایران قوت یافت و حتی گاه از طرف شاهنشاهان ساسانی علی رغم رومیان تقویت شد و کلیساهای نسطوریان در بسیاری از نقاط ایران و برخی از بلاد ماوراءالنهر دایر گردید و بازماندگان این عیسویان در عهد اسلامی تا حدود قرن پنجم در بسیاری از بلاد ایران به وفور به سر می بردند. (تاریخ ادبیات صفا ج 1 ص 6) :
مرا اسقف محقق تر شناسد
زیعقوب و ز نسطور و ز ملکا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُ)
ترسایی. (برهان قاطع) (آنندراج) ، منسوب به نسطور. پیرو فرقۀ نسطور. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). تابع نسطور. (اقرب الموارد). ج، نساطره:
خاصه همسایگان نسطوری
که مرا عیسی دوم خوانند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
نام ملک الروم است که جفته بن عمرو نخستین از غسانیان را پادشاهی داد. (مجمل التواریخ و القصص ص 174). رجوع به مجمل التواریخ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نسطوری
تصویر نسطوری
نستوری ترسایی منسوب به نسطور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نستوری
تصویر نستوری
قطعه ایست ضربی دو} نوا {که سه ضرب سنگین است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسطوریه
تصویر نسطوریه
نستور گرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناطوری
تصویر ناطوری
شغل و عمل ناطور
فرهنگ لغت هوشیار
مسطوره در فارسی مونث مسطور و درفارسی: نمونه کالا مونث مسطور: نوشته ها، نمونه های کالا. توضیح بمعنی اخیر در زبان عربی مسطره بفتح میم و سکون سین است، جمع مسطورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسطوره
تصویر قسطوره
جند بیدستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسطوره
تصویر اسطوره
قصه وحکایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسطوره
تصویر مسطوره
((مَ رِ))
نمونه، نمونه کالا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسطوره
تصویر اسطوره
((اُ طُ رِ))
افسانه، قصه، سخن بیهوده و پریشان، مفرد اساطیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نستوری
تصویر نستوری
((نَ))
نسطوری، قطعه ای است ضربی در «نوایی» که سه ضرب سنگینی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسطوره
تصویر اسطوره
افسانه، داستان، استوره
فرهنگ واژه فارسی سره
افسانه، داستان، قصه
متضاد: تاریخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد