محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نسا، نسار، سایه بان، برای مثال دور ماند از سرای خویش و تبار / نسری ساخت بر سر کهسار (رودکی - ۵۴۵)
محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نَسا، نَسار، سایه بان، برای مِثال دور ماند از سرای خویش و تبار / نسری ساخت بر سر کهسار (رودکی - ۵۴۵)
کرکس، پرنده ای درشت با منقار قوی، گردن بدون پر، بال های بلند و دید قوی که معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، ورکاک، دال، مردارخوٰار، کلمرغ، شیرگنجشک، لاشخور، دالمن، دژکاک نسر طایر: در علم نجوم ستاره ای در صورت فلکی عقاب نسر واقع: در علم نجوم ستاره ای در صورت فلکی چنگ (شلیاق)
کَرکَس، پرنده ای درشت با منقار قوی، گردن بدون پر، بال های بلند و دید قوی که معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، وَرکاک، دال، مُردارخوٰار، کَلمُرغ، شیرگُنجِشک، لاشخُور، دالمَن، دَژکاک نسرِ طایر: در علم نجوم ستاره ای در صورت فلکی عقاب نسرِ واقع: در علم نجوم ستاره ای در صورت فلکی چنگ (شلیاق)
نسار. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). مخفف نسار است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نسا. (آنندراج) (فرهنگ نظام). و آن جائی است از کوهستان و غیره که آفتاب کمتر در آن تابد. (برهان قاطع). جائی که آفتاب نتابد. (آنندراج). زمینی که بر آن آفتاب نتابد یا بسیار کم تابد. (فرهنگ نظام). جائی را گویند از کوهستان و جز آن که هرگز آفتاب در آنجا نتابد. و آن را نسا و نسار و نسرم نیز نامند. (جهانگیری). جائی که آفتاب نتابد. (انجمن آرا)، سمت جنوبی خانه. (یادداشت مؤلف). نسار. در بشرویه، نسر جای سرد را گویند و ایوان تابستانی رو به شمال را نسار گویند و در محاوره استعمال کنند: برو به سمت نسر، یعنی برو به سمت شمال. (فروزانفر، از حاشیۀ صحاح الفرس چ طاعتی ص 117)، سایبانی که بر سر کوه از چوب و علف سازند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). سایبان که بر سر کوه ازچوب خاشاک سازند. (آنندراج) (از اوبهی) (انجمن آرا). مخفف نسار است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سایه گاه. (صحاح الفرس) (فرهنگ اسدی ص 135). به معنی سایبان به کسر اول (ن س ) هم گفته اند. (برهان قاطع). مؤلف فرهنگ نظام آرد: جهانگیری گوید ’و صاحب فرهنگان آورده اند که سایبانی باشد بر سر چوب کرده که از چوب و خس و خاشاک ترتیب دهند’. شمس فخری راست: ملک در تاب آفتاب ستم سازد از عدل تو همیشه نسر. شاعر گوید: دور ماند ازقرین و خویش و تبار نسری ساخت بر سر کهسار. بسیاری از فرهنگ نویس های پیش از جهانگیری معنی دوم نسر را سایۀ کلاه نوشته اند و جهانگیری تشریح معنی سایۀ کلاه را نسبت به آنها داده. صحاح الفرس، شاعر را رودکی نوشته و مصراع دوم را طوری دیگر نقل کرده و شعر را شاهد برای نسر به معنی کرکس عربی قرار داده و عبارتش این است: ’نسر سایه باشد و نسر به لفظ عرب کرکس باشد. رودکی گفت: دور گشت از دیار خویش و تبار نسر می ساخت بر سر کهسار’ یعنی آن شخص مانند کرکس بود که با کوهسار می ساخت. (از فرهنگ نظام)، سایه. (ازبرهان قاطع) (ناظم الاطباء). مطلق سایه را گویند عموماً و سایۀ کوه را خصوصاً و به معنی سایۀ کلاه هم به نظر آمده است. (برهان قاطع). سایۀ کوه. سایۀ کلاه. (ناظم الاطباء). مخفف نسار است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، به معنی سرما خوردن از زیاد نشستن در سایه هم هست. (فرهنگ نظام)
نسار. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). مخفف نسار است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نسا. (آنندراج) (فرهنگ نظام). و آن جائی است از کوهستان و غیره که آفتاب کمتر در آن تابد. (برهان قاطع). جائی که آفتاب نتابد. (آنندراج). زمینی که بر آن آفتاب نتابد یا بسیار کم تابد. (فرهنگ نظام). جائی را گویند از کوهستان و جز آن که هرگز آفتاب در آنجا نتابد. و آن را نسا و نسار و نسرم نیز نامند. (جهانگیری). جائی که آفتاب نتابد. (انجمن آرا)، سمت جنوبی خانه. (یادداشت مؤلف). نسار. در بشرویه، نسر جای سرد را گویند و ایوان تابستانی رو به شمال را نسار گویند و در محاوره استعمال کنند: برو به سمت نسر، یعنی برو به سمت شمال. (فروزانفر، از حاشیۀ صحاح الفرس چ طاعتی ص 117)، سایبانی که بر سر کوه از چوب و علف سازند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). سایبان که بر سر کوه ازچوب خاشاک سازند. (آنندراج) (از اوبهی) (انجمن آرا). مخفف نسار است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سایه گاه. (صحاح الفرس) (فرهنگ اسدی ص 135). به معنی سایبان به کسر اول (ن ِ س َ) هم گفته اند. (برهان قاطع). مؤلف فرهنگ نظام آرد: جهانگیری گوید ’و صاحب فرهنگان آورده اند که سایبانی باشد بر سر چوب کرده که از چوب و خس و خاشاک ترتیب دهند’. شمس فخری راست: ملک در تاب آفتاب ستم سازد از عدل تو همیشه نسر. شاعر گوید: دور ماند ازقرین و خویش و تبار نسری ساخت بر سر کهسار. بسیاری از فرهنگ نویس های پیش از جهانگیری معنی دوم نسر را سایۀ کلاه نوشته اند و جهانگیری تشریح معنی سایۀ کلاه را نسبت به آنها داده. صحاح الفرس، شاعر را رودکی نوشته و مصراع دوم را طوری دیگر نقل کرده و شعر را شاهد برای نسر به معنی کرکس عربی قرار داده و عبارتش این است: ’نسر سایه باشد و نسر به لفظ عرب کرکس باشد. رودکی گفت: دور گشت از دیار خویش و تبار نسر می ساخت بر سر کهسار’ یعنی آن شخص مانند کرکس بود که با کوهسار می ساخت. (از فرهنگ نظام)، سایه. (ازبرهان قاطع) (ناظم الاطباء). مطلق سایه را گویند عموماً و سایۀ کوه را خصوصاً و به معنی سایۀ کلاه هم به نظر آمده است. (برهان قاطع). سایۀ کوه. سایۀ کلاه. (ناظم الاطباء). مخفف نسار است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، به معنی سرما خوردن از زیاد نشستن در سایه هم هست. (فرهنگ نظام)
نام دوستاره است در فلک موسوم به نسر طایر و نسر واقع. (برهان قاطع) (از منتهی الارب). در ستاره های ثوابت رصدشدۀ آسمان دو ستاره است که نسر نامیده شده، نسر طایرو نسر واقع. (فرهنگ نظام). که (آن دو ستاره را) به فارسی دو شاهین گویند. (ناظم الاطباء) : به سعی اوست جهانگیر گشته سیف الدین که پرّ نسر فلک بر سهام او زیبد. خاقانی قصبۀ مرکزی دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه است، در 57هزارگزی جنوب شرقی کدکن در دامنۀ معتدل هوائی واقع است و 2108 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار و رودخانه، محصولش غلات و خشکبار و پنبه، شغل اهالی زراعت و مالداری و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام دوستاره است در فلک موسوم به نسر طایر و نسر واقع. (برهان قاطع) (از منتهی الارب). در ستاره های ثوابت رصدشدۀ آسمان دو ستاره است که نسر نامیده شده، نسر طایرو نسر واقع. (فرهنگ نظام). که (آن دو ستاره را) به فارسی دو شاهین گویند. (ناظم الاطباء) : به سعی اوست جهانگیر گشته سیف الدین که پرّ نسر فلک بر سهام او زیبد. خاقانی قصبۀ مرکزی دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه است، در 57هزارگزی جنوب شرقی کدکن در دامنۀ معتدل هوائی واقع است و 2108 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار و رودخانه، محصولش غلات و خشکبار و پنبه، شغل اهالی زراعت و مالداری و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام بت قوم نوح علیه السلام که ذی الکلاع را در زمین حمیر بود. (آنندراج) (منتهی الارب). نام بتی است که از قوم نوح مانده بود و عرب آن را می پرستید. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 99). نام بتی مر ذی الکلاع را در زمین حمیر. (ناظم الاطباء). قبیلۀ بنی ذخران بن وائل بن جماهر بن اشعر را به زمین یمن بتی بوده نام آن بت نسر و آن بت را به غایت تعظیم می کردند و گوسفندان را در حالت کشتن روی بدو می کردند چنانچه شاعر در این باب گفته است: حلفت بما آلی به کل مجرم و ما ذبحت ذخران یوماً لدی نسر... (از تاریخ قم ص 266)
نام بت قوم نوح علیه السلام که ذی الکلاع را در زمین حمیر بود. (آنندراج) (منتهی الارب). نام بتی است که از قوم نوح مانده بود و عرب آن را می پرستید. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 99). نام بتی مر ذی الکلاع را در زمین حمیر. (ناظم الاطباء). قبیلۀ بنی ذخران بن وائل بن جماهر بن اشعر را به زمین یمن بتی بوده نام آن بت نسر و آن بت را به غایت تعظیم می کردند و گوسفندان را در حالت کشتن روی بدو می کردند چنانچه شاعر در این باب گفته است: حلفت بما آلی به کل مجرم و ما ذبحت ذخران یوماً لدی نسر... (از تاریخ قم ص 266)
منقار مرغ شکاری. ج، مناسر. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). منقار مرغ. (منتهی الارب) (آنندراج). منقار طیور گوشتخوار. (ناظم الاطباء) ، از سی تا چهل. (مهذب الاسماء). گلۀ اسب از سی تا چهل یا از چهل تا پنجاه یا تا شصت یا از صد یا از دو صد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاره ای از لشکر که مقدمۀ لشکر بزرگ باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). قسمی از سپاه که پیشاپیش سپاه بزرگ حرکت کند و گویند سپاهی که به چیزی برنگذرد مگر آنکه آن را از بیخ برکند. ج، مناسر. گویند: خرج فی مقنب و منسر. و در حدیث آمده است: کلما اظل علیکم منسر من مناسر اهل الشام اغلق رجل منکم بابه. (از اقرب الموارد)
منقار مرغ شکاری. ج، مناسر. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). منقار مرغ. (منتهی الارب) (آنندراج). منقار طیور گوشتخوار. (ناظم الاطباء) ، از سی تا چهل. (مهذب الاسماء). گلۀ اسب از سی تا چهل یا از چهل تا پنجاه یا تا شصت یا از صد یا از دو صد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاره ای از لشکر که مقدمۀ لشکر بزرگ باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). قسمی از سپاه که پیشاپیش سپاه بزرگ حرکت کند و گویند سپاهی که به چیزی برنگذرد مگر آنکه آن را از بیخ برکند. ج، مناسر. گویند: خرج فی مقنب و منسر. و در حدیث آمده است: کلما اظل علیکم منسر من مناسر اهل الشام اغلق رجل منکم بابه. (از اقرب الموارد)
نام بتی است به صورت زنی در بت خانه بامیان نزدیک به سرخ بت و خنگ بت. (برهان قاطع) (از فرهنگ نظام) (از انجمن آرا) (از جهانگیری). از کوه تراشیده اند، به شکل زنی است و از آن دو خردتر است و از آثار بودائیان، چه وقتی خراسان ایران مذهب بودائی داشته. (فرهنگ نظام). و او را ’ستوا’ هم می گویند. (برهان قاطع)
نام بتی است به صورت زنی در بت خانه بامیان نزدیک به سرخ بت و خنگ بت. (برهان قاطع) (از فرهنگ نظام) (از انجمن آرا) (از جهانگیری). از کوه تراشیده اند، به شکل زنی است و از آن دو خردتر است و از آثار بودائیان، چه وقتی خراسان ایران مذهب بودائی داشته. (فرهنگ نظام). و او را ’ستوا’ هم می گویند. (برهان قاطع)