کتابی که از آن نقل کنند. (منتهی الارب). کتابی که از وی نقل کنند واز روی آن نویسند. (ناظم الاطباء). کتاب منقول. (معجم متن اللغه). ج، نسخ. رجوع به نسخت و نسخه شود
کتابی که از آن نقل کنند. (منتهی الارب). کتابی که از وی نقل کنند واز روی آن نویسند. (ناظم الاطباء). کتاب منقول. (معجم متن اللغه). ج، نُسَخ. رجوع به نسخت و نسخه شود
آنچه نقد نباشد و به زمانۀ بعید وعده ادای آن کرده باشند. (غیاث اللغات) (ازآنندراج). خلاف نقد. (السامی). پسادست. (لغات فرهنگستان). نسیه، بر وزن فدیه، که مقابل نقد باشد در اصل نسیئه است (به همزۀ آخر و بر وزن لطیفه) ولی در نظم و نثر فارسی نیز مطابق تلفظ معمول استعمال می شود. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز). خریدی که (ادای) پولش به هنگام دیگر گذاشته شود. (فرهنگ خطی). کالی. ادانه. (یادداشت مؤلف). خریدوفروش و دادوستدی که بهای آن را نقد ندهند و به مهلت و فرصت ادا کنند. پادست. پستادست. پسادست. (ناظم الاطباء) : و امروز اینجا همی نیارد هرگز عاجل نقدش دهد به نسیۀ آجل. ناصرخسرو. به نسیه مده نقد اگرچند نیز به خرما بود وعده و نقد خار. ناصرخسرو. پر کن قدح باده و بر دستم نه نقدی ز هزار نسیه بهتر باشد. خیام. این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار کآواز دهل شنیدن از دور خوش است. خیام. نسیه بر نام روزگار تو بس زآنکه نقد از خزانه می نرسد. خاقانی. به نقد امشب چو با هم سازگاریم نظر بر نسیۀ فردا چه داریم. نظامی. حساب نسیه های کژ میندیش چو زآن حلوای نقد آن مرد درویش. نظامی. تو مگر خود مردصوفی نیستی هست را از نسیه خیزد نیستی. مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 1 بیت 134). ، وام، مهلت. فرصت. درنگی. (ناظم الاطباء). - به نسیه خریدن،: من نیز اسبی به دست آورده بودم و به نسیه بخریده و با یاران به هم افتادیم. (تاریخ بیهقی ص 641). - امثال: امروز نقد فردا نسیه. سرکۀ نقد به از حلوای نسیه. نسیه آخر به دعوا رسید. نقد را از نسیه خیزد نیستی
آنچه نقد نباشد و به زمانۀ بعید وعده ادای آن کرده باشند. (غیاث اللغات) (ازآنندراج). خلاف نقد. (السامی). پسادست. (لغات فرهنگستان). نسیه، بر وزن فدیه، که مقابل نقد باشد در اصل نسیئه است (به همزۀ آخر و بر وزن لطیفه) ولی در نظم و نثر فارسی نیز مطابق تلفظ معمول استعمال می شود. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز). خریدی که (ادای) پولش به هنگام دیگر گذاشته شود. (فرهنگ خطی). کالی. ادانه. (یادداشت مؤلف). خریدوفروش و دادوستدی که بهای آن را نقد ندهند و به مهلت و فرصت ادا کنند. پادست. پستادست. پسادست. (ناظم الاطباء) : و امروز اینجا همی نیارد هرگز عاجل نقدش دهد به نسیۀ آجل. ناصرخسرو. به نسیه مده نقد اگرچند نیز به خرما بود وعده و نقد خار. ناصرخسرو. پر کن قدح باده و بر دستم نه نقدی ز هزار نسیه بهتر باشد. خیام. این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار کآواز دهل شنیدن از دور خوش است. خیام. نسیه بر نام روزگار تو بس زآنکه نقد از خزانه می نرسد. خاقانی. به نقد امشب چو با هم سازگاریم نظر بر نسیۀ فردا چه داریم. نظامی. حساب نسیه های کژ میندیش چو زآن حلوای نقد آن مرد درویش. نظامی. تو مگر خود مردصوفی نیستی هست را از نسیه خیزد نیستی. مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 1 بیت 134). ، وام، مهلت. فرصت. درنگی. (ناظم الاطباء). - به نسیه خریدن،: من نیز اسبی به دست آورده بودم و به نسیه بخریده و با یاران به هم افتادیم. (تاریخ بیهقی ص 641). - امثال: امروز نقد فردا نسیه. سرکۀ نقد به از حلوای نسیه. نسیه آخر به دعوا رسید. نقد را از نسیه خیزد نیستی
کتاب. (آنندراج) (از فرهنگ نظام) : نسخۀ رخ همه عجم و نقطه است از خط اشک زو معمای غم من به فکر بگشایید. خاقانی. در محبت همه لخت دل شق می شمرم نسخه بسیار عزیز است ورق می شمرم ! رایج (از آنندراج). رجوع به نسخه و نسخت شود، کتابی که از روی آن نویسند. (ناظم الاطباء). آنچه از آن بازنویسند. (دهار). اصلی که از آن رونویس کنند، نوشتۀ اشعار که تعزیه خوان در دست دارد و گاه خواندن تعزیه چون فراموش کند بدان رجوع کند. (یادداشت مؤلف). - امثال: نسخه اش را گم کرده است. ، نوشته شده. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات از کشف اللغات) ، کتاب و هر نوشته که از روی کتاب و یا نوشتۀ دیگری نوشته شده باشد. (فرهنگ نظام). رونویسی از کتابی. رونویس. رونوشت. (یادداشت مؤلف) : بیاورد پس دفتر خواسته همان نسخۀ گنج آراسته. فردوسی. ، سیاهه. صورت. ریز، کاغذپاره که بر آن اسماء و ترتیب ادویه نوشته به بیمار دهند. (آنندراج). نام دواها که طبیب برای درمان بیمار بر کاغذپاره ای بنویسد. (فرهنگ نظام). یادداشتی که پزشک روی آن نام دواها و دستور معالجه را نویسد. دستور دوای طبیبی مریض را. نسخۀ طبیب. صفه. دستور ادویه و مقدار آن که طبیبی بیماری را نویسد. (یادداشت مؤلف) : نسخۀ دارو ز طبیبان طلب. خواجو. روی نکو معالجۀ عمر کوته است این نسخه از بیاض مسیحا نوشته ایم. نظیری (از آنندراج). ، بر بعضی ادویات که برای دفع مرض برگزینند نیز اطلاق کنند. (آنندراج) ، نوشتن. (آنندراج از صراح). رجوع به نسخه کردن شود
کتاب. (آنندراج) (از فرهنگ نظام) : نسخۀ رخ همه عُجْم و نقطه است از خط اشک زو معمای غم من به فکر بگشایید. خاقانی. در محبت همه لخت دل شق می شمرم نسخه بسیار عزیز است ورق می شمرم ! رایج (از آنندراج). رجوع به نسخه و نسخت شود، کتابی که از روی آن نویسند. (ناظم الاطباء). آنچه از آن بازنویسند. (دهار). اصلی که از آن رونویس کنند، نوشتۀ اشعار که تعزیه خوان در دست دارد و گاه ِ خواندن تعزیه چون فراموش کند بدان رجوع کند. (یادداشت مؤلف). - امثال: نسخه اش را گم کرده است. ، نوشته شده. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات از کشف اللغات) ، کتاب و هر نوشته که از روی کتاب و یا نوشتۀ دیگری نوشته شده باشد. (فرهنگ نظام). رونویسی از کتابی. رونویس. رونوشت. (یادداشت مؤلف) : بیاورد پس دفتر خواسته همان نسخۀ گنج آراسته. فردوسی. ، سیاهه. صورت. ریز، کاغذپاره که بر آن اسماء و ترتیب ادویه نوشته به بیمار دهند. (آنندراج). نام دواها که طبیب برای درمان بیمار بر کاغذپاره ای بنویسد. (فرهنگ نظام). یادداشتی که پزشک روی آن نام دواها و دستور معالجه را نویسد. دستور دوای طبیبی مریض را. نسخۀ طبیب. صفه. دستور ادویه و مقدار آن که طبیبی بیماری را نویسد. (یادداشت مؤلف) : نسخۀ دارو ز طبیبان طلب. خواجو. روی نکو معالجۀ عمر کوته است این نسخه از بیاض مسیحا نوشته ایم. نظیری (از آنندراج). ، بر بعضی ادویات که برای دفع مرض برگزینند نیز اطلاق کنند. (آنندراج) ، نوشتن. (آنندراج از صراح). رجوع به نسخه کردن شود