نزف. رفتن خون کسی. (ازالمنجد) (از اقرب الموارد). نزی الرجل نزواً، نزف . قال فی النهایه: ’یقال: اصابه جرح فنزی منه فمات’، و آن هنگامی است که زخمی بر کسی رسد و خونش روان شود و بازنایستد. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
نزف. رفتن خون کسی. (ازالمنجد) (از اقرب الموارد). نُزی َ الرجل نزواً، نُزِف َ. قال فی النهایه: ’یقال: اصابه جرح فنزی منه فمات’، و آن هنگامی است که زخمی بر کسی رسد و خونش روان شود و بازنایستد. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
برجستن. (منتهی الارب) (آنندراج). از زمین برجستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). وثب. وثوب. (المنجد) (از اقرب الموارد). نزاء. نزوان. (منتهی الارب). و اسم از آن نزاء و نزاء است و آن در مورد حافر و ظلف و سباع گفته شود. (از اقرب الموارد) ، جهیدن نر بر ماده و اسم از آن نزاء است. (از ذیل اقرب الموارد) (از المنجد) ، جهیدن خر از سر مستی و خوشی. (از المنجد) ، حمله کردن. (یادداشت مؤلف) ، شیفته گردیدن. کشش کردن دل به کسی: نزا به قلبه، شیفتۀ وی گردید و کشش کرد به وی دل او. (منتهی الارب) ، طمح و نازع الیه. (اقرب الموارد) (المنجد). نزوان. (اقرب الموارد) ، جوش زدن می از آمیزش آب. (منتهی الارب) ، گران گردیدن. غلا. (از المنجد) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نزا الطعام، غلا. (منتهی الارب). نزوان. (اقرب الموارد)
برجستن. (منتهی الارب) (آنندراج). از زمین برجستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). وثب. وثوب. (المنجد) (از اقرب الموارد). نزاء. نزوان. (منتهی الارب). و اسم از آن نِزاء و نُزاء است و آن در مورد حافر و ظلف و سباع گفته شود. (از اقرب الموارد) ، جهیدن نر بر ماده و اسم از آن نِزاء است. (از ذیل اقرب الموارد) (از المنجد) ، جهیدن خر از سر مستی و خوشی. (از المنجد) ، حمله کردن. (یادداشت مؤلف) ، شیفته گردیدن. کشش کردن دل به کسی: نزا به قلبه، شیفتۀ وی گردید و کشش کرد به وی دل او. (منتهی الارب) ، طمح و نازع الیه. (اقرب الموارد) (المنجد). نزوان. (اقرب الموارد) ، جوش زدن می از آمیزش آب. (منتهی الارب) ، گران گردیدن. غلا. (از المنجد) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نزا الطعام، غلا. (منتهی الارب). نزوان. (اقرب الموارد)
فرودآمدن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از زوزنی). پائین آمدن. (از ناظم الاطباء). انحدار. (از اقرب الموارد) (از المنجد). ضد صعود. (ناظم الاطباء). از بالا به پائین فرودآمدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). فروشدن. هبوط. تنزل. مقابل عروج: نه روح را پس ترکیب صورت است نزول نه شمس را ز پس صبح صادق است ضیا. خاقانی. ، نازل شدن وحی. (ناظم الاطباء). - نزول قرآن، نازل شدن قرآن: مراد از نزول قرآن تحصیل سیرت خوب است. (گلستان). ، فرودآمدن کاری بر کسی. حلول. (از اقرب الموارد) (از المنجد) .نزل به الامر، حل ّ. (اقرب الموارد)، فرودآمدن نزد کسی یا قومی. (منتهی الارب). فرودآمدن بر قوم. (از اقرب الموارد) (از المنجد). منزل کردن. (ناظم الاطباء). منزل. منزل. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (منتهی الارب). فرودآمدن بر قومی یا درجائی: بودند تا نبود نزولش در این سرای این چار مادر و سه موالید بینوا. خاقانی. حسام الدین منجم که به فرمان قاآن مصاحب او بود تا اختیار نزول و رکوب می کند طلب کرد. (رشیدی)، فرودآمدن به منی ̍. (منتهی الارب). به منی ̍ آمدن. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد)، در اصطلاح محدثان، مقابل علوّ، فرودآوردن. (از اقرب الموارد). از بالا به پائین آوردن. (از ناظم الاطباء). نزل بفلان، جعله ینزل. (اقرب الموارد)، واگذاشتن. ترک کردن. (از المنجد) (از اقرب الموارد)، آوردن: نزول آب مروارید (در چشم) ، آب مروارید آوردن. (یادداشت مؤلف). نزول الماء، آب آوردن چشم. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، {{صفت، اسم}} جمع واژۀ نزل، به معنی مجتمع. (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به نزل شود، {{اسم}} مجازاً، منزل. (آنندراج). فرودگاه. آنجا که نزول کنند. جائی که در آن فرودآیند: خواستند آن مسافران ملول که خرامان شوند سوی نزول. امیرخسرو (از آنندراج). وجودم را نزول درد وغم کن به شرط آنکه دل جای تو باشد. شانی تکلو (از آنندراج). - به نزول گرفتن جائی را، در آنجا منزل کردن. در آنجا فرودآمدن: شکایت از تو ندارم که شکر باید کرد گرفته خانه درویش پادشه به نزول. سعدی. - درجات نزول، دورشدگی قرابت و خویشاوندی. (ناظم الاطباء). ، فرود. نشیب، در تداول، تنزیل. سود پول. (ناظم الاطباء). رجوع به نزول گرفتن و نزول دادن شود، در این عبارت جمع نزل است به معنی آنچه برای مهمان تهیه شود و پای افشان و نثار و تحفه: چون به منزل دیگررسیدند حاجب دیگر رسید با هزار مرد همه جامه های سبزو نزول آوردند. (قصص الانبیاء ص 85)
فرودآمدن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از زوزنی). پائین آمدن. (از ناظم الاطباء). انحدار. (از اقرب الموارد) (از المنجد). ضد صعود. (ناظم الاطباء). از بالا به پائین فرودآمدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). فروشدن. هبوط. تنزل. مقابل عروج: نه روح را پس ترکیب صورت است نزول نه شمس را ز پس صبح صادق است ضیا. خاقانی. ، نازل شدن وحی. (ناظم الاطباء). - نزول قرآن، نازل شدن قرآن: مراد از نزول قرآن تحصیل سیرت خوب است. (گلستان). ، فرودآمدن کاری بر کسی. حلول. (از اقرب الموارد) (از المنجد) .نَزَل َ به الامر، حَل َّ. (اقرب الموارد)، فرودآمدن نزد کسی یا قومی. (منتهی الارب). فرودآمدن بر قوم. (از اقرب الموارد) (از المنجد). منزل کردن. (ناظم الاطباء). مَنْزَل. مَنْزِل. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (منتهی الارب). فرودآمدن بر قومی یا درجائی: بودند تا نبود نزولش در این سرای این چار مادر و سه موالید بینوا. خاقانی. حسام الدین منجم که به فرمان قاآن مصاحب او بود تا اختیار نزول و رکوب می کند طلب کرد. (رشیدی)، فرودآمدن به مِنی ̍. (منتهی الارب). به مِنی ̍ آمدن. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد)، در اصطلاح محدثان، مقابل عُلُوّ، فرودآوردن. (از اقرب الموارد). از بالا به پائین آوردن. (از ناظم الاطباء). نَزَل َ بفلان، جعله یَنْزِل. (اقرب الموارد)، واگذاشتن. ترک کردن. (از المنجد) (از اقرب الموارد)، آوردن: نزول آب مروارید (در چشم) ، آب مروارید آوردن. (یادداشت مؤلف). نزول الماء، آب آوردن چشم. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، {{صِفَت، اِسم}} جَمعِ واژۀ نِزْل، به معنی مجتمع. (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به نِزْل شود، {{اِسم}} مجازاً، منزل. (آنندراج). فرودگاه. آنجا که نزول کنند. جائی که در آن فرودآیند: خواستند آن مسافران ملول که خرامان شوند سوی نزول. امیرخسرو (از آنندراج). وجودم را نزول درد وغم کن به شرط آنکه دل جای تو باشد. شانی تکلو (از آنندراج). - به نزول گرفتن جائی را، در آنجا منزل کردن. در آنجا فرودآمدن: شکایت از تو ندارم که شکر باید کرد گرفته خانه درویش پادشه به نزول. سعدی. - درجات نزول، دورشدگی قرابت و خویشاوندی. (ناظم الاطباء). ، فرود. نشیب، در تداول، تنزیل. سود پول. (ناظم الاطباء). رجوع به نزول گرفتن و نزول دادن شود، در این عبارت جمع نُزْل است به معنی آنچه برای مهمان تهیه شود و پای افشان و نثار و تحفه: چون به منزل دیگررسیدند حاجب دیگر رسید با هزار مرد همه جامه های سبزو نزول آوردند. (قصص الانبیاء ص 85)