جدول جو
جدول جو

معنی نزق - جستجوی لغت در جدول جو

نزق
(نَ زِ)
سبک. خفیف. (ناظم الاطباء). آنکه هنگام غضب به هیجان درآید و سبکی کند. (از اقرب الموارد). صفت است ازنزق. رجوع به نزق شود، نزق الحقاق،خصومت کننده در چیزهای ادنی و ریزه. (منتهی الارب). خصومت کننده در چیزهای پست و بیهوده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نزق
(نُ زُ)
نزق. (فرهنگ نظام). و در فرهنگ خطی نیز ’نزق، خفّت و طیش و شتاب و چستی باشد و به ضمتین مثله’. اما در فرهنگهای معتبر عربی به دسترس ما نزق و نزوق ضبط کرده اند. رجوع به نزق و نزوق شود
لغت نامه دهخدا
نزق
لبالب شدن آبگیر لبالب شدن آوند، سبکی چستی خفت سبکی، شتاب چستی، جمع نزقات
فرهنگ لغت هوشیار
نزق
((نَ زْ یا نُ زُ))
خفت، سبکی، شتاب، چستی، جمع نزقات
تصویری از نزق
تصویر نزق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نزع
تصویر نزع
کندن چیزی از جایی، جان کندن، جان دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزف
تصویر نزف
کشیدن آب چاه تا خشک شود، در پزشکی گرفتن خون از بدن به وسیلۀ فصد یا حجامت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نطق
تصویر نطق
سخن گفتن، بر زبان راندن حرف معنی دار، سخنرانی، گفتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزق
تصویر رزق
هر چه که از آن بهره و سود بردارند، روزی، خواربار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزل
تصویر نزل
بخشش، احسان، برکت، آنچه برای مهمان تهیه کنند، خوردنی و طعامی که پیش مهمان بگذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزد
تصویر نزد
پیش، پیش کسی، در کنار یا برابر کسی، در نظر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسق
تصویر نسق
نظم و ترتیب، روش، مجازات، کیفر
نسق کردن: کنایه از سیاست کردن، تنبیه کردن، کیفر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبق
تصویر نبق
بار درخت سدر، میوۀ درخت سدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزه
تصویر نزه
با صفا، خرم، پاک، پاکیزه، دور از بدی و کارهای ناشایسته، پاک دامن، بی آلایش
فرهنگ فارسی عمید
(نَ قَ)
یکی نزق. رجوع به نزق شود، آغاز جهاندن اسب و پایان آن را عقب گویند. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ زِ قَ)
تأنیث نزق. (از اقرب الموارد). رجوع به نزق شود، ناقه نزقه، صعبهالانقیاد. (اقرب الموارد) (از المنجد). نزاق. (المنجد). سرکش
لغت نامه دهخدا
تصویری از نزو
تصویر نزو
برجستن
فرهنگ لغت هوشیار
کاج. تازه و خوب، بی آلایش پاکدامن، خرم پاک وپاکیزه خوش وخرم: نه بااو مقاومت می توانم کردن ونه ازاینجا تحویل که موضع خوش وبقعت نزه است، پرگیاه ودورازمردم، دورازبدی بی آلایش پاکدامن
فرهنگ لغت هوشیار
منتهی درجه. یا تاناق. تا آخرین درجه (یار و چاقو را تا ناقش توی تن مرد که فرو کرد)
فرهنگ لغت هوشیار
میوه کنار، نوشتن میوه درخت کنارراگویندکه برگهایش راخشک کرده پس ازکوبیدن بنام سدر جهت شستشوی بدن بکارمیبرند. یانبق هندی. درختی است از رده دولپه ییهای جداگلبرگ که جزو تیره بیکزاسه میباشد و متعلق بنواحی حاره است ظلوی هندی طالیسفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نتق
تصویر نتق
جنباندن، افشاندن، آب کشیدن، پر فرزندی، پوست باز کردن، سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزم
تصویر نزم
سختی گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
جائی که اکثر در آنجا فرود آیند، زمین سختی که به اندک باران سیل از آن جاری میشود
فرهنگ لغت هوشیار
خشک شدن چاه، بیهوشی، سرمستی، خون رفتن، خون گرفتن کشیدن آب چاه، خون گرفتن بافصد و حجامت. یانزف دم: نزف الدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزا
تصویر نزا
نازا، عقیم، سترون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزی
تصویر نزی
تند خوی پرخاشجو
فرهنگ لغت هوشیار
ناکس پست بد خوی تند خوی زمین شکافتن، تند دویدن، آب بیرون آوردن، پنهان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزق
تصویر خزق
نیزه زدن، به آماج خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
زفتی، تنگاندن تنگ کردن، تیز دادن، پیچیدن، افشردن دسته گروه، گروه مرغان، پالان کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنق
تصویر زنق
پارسی تازی گشته زنخ بن پیکان، جای بستن دوال از زنخ ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزق
تصویر رزق
دادن خدا بندگان را و عطا کردن آنها را، روزی دادن، روزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزق
تصویر بزق
خیو افکندن تف انداختن گلیزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازق
تصویر ازق
تنگی، تنگ گردیدن، تنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزغ
تصویر نزغ
طعنه زدن، بزشتی یاد کردن از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطق
تصویر نطق
سخنرانی، سخنوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رزق
تصویر رزق
روزی
فرهنگ واژه فارسی سره