جدول جو
جدول جو

معنی نزاعه - جستجوی لغت در جدول جو

نزاعه
(نُ عَ)
آنچه به دست خود برکنی سپس بیفکنی. ما نزعته بیدک ثم القیته. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
نزاعه
(نَزْ زا عَ)
تأنیث نزّاع: نزاعه للشوی. (قرآن 16/70). رجوع به نزاع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نزاع
تصویر نزاع
جدال، ستیزه، گفتگو و کشمکش، مجادله، بگو مگو، آرزومندی، مشتاقی
فرهنگ فارسی عمید
(نُ عَ)
آب که در آن چیزی تر نهند. (منتهی الارب) (آنندراج). آبی که در آن چیزی بخیسانند. (ناظم الاطباء). اسم است آب و امثال آن را که در آن چیزی بخیسانند. (از المنجد). اسم است آنچه را که در آن چیزی بخیسانند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَبْ با عَ)
دبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سرین. (ناظم الاطباء). است. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). مقعد. نشیمن. ماتحت، یقال: کذبت نباعتک، اذا ردم، ای ضرط (منتهی الارب) (آنندراج) ، اذا حبق (اقرب الموارد) ، چون تیز دهد. (ناظم الاطباء) ، الرماعه من رأس الصبی قبل أن تشتد و اذا اشتدت فهی الیافوخ. (المنجد). آنجای از سر کودک که می جنبد. رجوع به رماعه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
خالص و بی آمیغ گردیدن. (آنندراج) (از منتهی الارب). خالص شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). نصوع. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نصوع شود
لغت نامه دهخدا
(نُ عَ)
آنچه به دست برکشی و بیندازی آن را. (منتهی الارب). آنچه با دست برکشند و دور اندازند. (ناظم الاطباء). آنچه با دست برکنند و بیفکنند. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نُ عَ)
گیاه تر و نازک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء). بقله ناعمه. (اقرب الموارد) (المنجد). ج، نعاع
لغت نامه دهخدا
(نُ عَ)
لقمه ای که نیمۀ آن خورند و نیمۀ آن بر خوان بازآرند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(زِ عَ)
ستاره یا کمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (معجم متن اللغه). ج، نازعات. قوله تعالی: و النازعات غرقا، یعنی ستارگانی که از افقی برآمده و در افق دیگر فرومی روند. و یا کمانهائی که در دست تیراندازان در راه خدا. یا ملائکه که نزع روح می کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ عَ)
آب بینی یا آب لزج که از سینه یا بن بینی برآید. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). بلغم که از گلو برآید. (فرهنگ خطی). خیو که از دهن بیندازند. (مهذب الاسما). آنچه تف کند انسان، و گفته انداز سینه برآید، یا آنچه از بلغم و مواد دیگر که هنگام تنخع از خیشوم خارج شود، یا آنچه انسان آن را بیرون افکند از حلقش از مخرج خاء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ غَ ذَ)
نزیه گردیدن جای. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پاک و پاکیزه گردیدن جای از فساد هوا و از مگسان ده. (ناظم الاطباء). نزه شدن جای. (از المنجد). نزاهیه. (منتهی الارب) ، دور ماندن جای از مردم و از آب و علف و آب خیز دریا. (ناظم الاطباء) ، دوری گزیدن از همه ناخوشی ها و ناپسندی ها. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دوری از مکروه. (ازالمنجد). دوری از هر مکروه. (از اقرب الموارد) ، پرهیزکاری و دوری از بدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پاکی از عیب. (آنندراج). عفیف بودن. (از المنجد). دوری از بدی. (اقرب الموارد) ، اکتساب مال است بدون خاری و بی آنکه به دیگری ستم شود. (از تعریفات) (از اقرب الموارد) ، نزد بلغا عبارت است از آنکه شاعر یا نویسنده در هجو و نکوهش دیگران کلمات ناسزا و الفاظ زشت به کار نبرد، چنانکه نقل است از ابی عمرو بن العلاء پرسیدند که: نیکوترین هجا چیست ؟ گفت: آن است که آنچه درنکوهش کسی سروده باشی اگر برای دوشیزۀ پرده نشین بسرائی آن را زشت نشمارد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(نَ عَ)
تأنیث نزیع، به معنی مقتلع و مقطوف. (از المنجد). چیده شده، زن که به بیگانه داده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که در غیر طایفۀ خود شوهر کند و بدانجا رود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). ج، نزائع، آنکه آرزومند و مشتاق به وطن باشد. (از المنجد). تأنیث نزیع. رجوع به نزیع شود، ناقه و اسب گرامی نژاد که به شهری دیگر غیر از زادبوم آن و از قومی دیگر کشیده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج). اسب و شتر نجیبی که آن را به جائی جز زادبومش برده باشند. (از اقرب الموارد) (ازالمنجد). ماده شتر نجیبی که به شهر غیر از بوم و زادخود برای فروش برند، اسب گرامی که از قومی دیگر گرفته باشند. (ناظم الاطباء). ج، نزائع
لغت نامه دهخدا
(غِ ری)
نازائیده. نزائیده، که زائیده نشده است. لم یولد
لغت نامه دهخدا
(غَذذ)
اندک گشتن. (از منتهی الارب) (آنندراج). نزر. رجوع به نزر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ)
رفتار. سلوک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ مَ)
درشت و صاف گردیدن زمین چنانکه به اندک باران سیل روان گردد از وی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). سیلان کردن زمین بر اثر اندک بارانی به علت صلابت و سختی آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(خُ عَ)
نام حی ای است از ازد و از آن جهت این قوم را خزاعه می گویند که ازد چون از مکه خارج شدند تا در دیگر شهرها پراکنده شوند قسمتی از قوم ازد از دیگران بریدند و در مکه اقامت کردند و به خزاعه مشهور شدند. رجوع شود به حدائق ص 136و عیون الاخبار ج 5 ص 57 و تاریخ اسلام ص 42، 43 و 97
لغت نامه دهخدا
(نُ لَ)
آب نر که فروریزد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). آب منی مرد. (فرهنگ خطی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ظریف و ملیح و باکیاست گردیدن کودک. (ناظم الاطباء). ظریف و ملیح خاستن کودک. (منتهی الارب) (آنندراج). ظریف شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، گریختن، بسیار جنبیدن، باصلاح آوردن چیزی، بسیار گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بی آرام و تفته کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ربودن چیزی را و فروانداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ عَ)
قطعۀ بریده از چیزی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شرطگان و آن جمع است مانند ساده و باعه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گروه سرهنگان. (ناظم الاطباء). و رجوع به نشوء اللغه ص 94 شود، آن جماعت از لشکر که برای پیکار دشمن اول (زود) آماده شوند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تاج العروس شود
لغت نامه دهخدا
(خُ عَ)
نام پادشاهی است که بعد از قحط به مکه آمد. (شرفنامۀ منیری) :
خزاعه بیامد چو او گشت خاک
برنج و به بیداد و بی ترس و باک.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(فَزْ زا عَ)
مرد بسیار ترساننده مردم را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فزع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
ریزه و شکستۀ چیزی. (منتهی الارب). ریزه و افتاده از چیزی مانند ریزه های پنبۀ حلاجی شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ لَ)
سفر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (المنجد) ، ضیافت. (از اقرب الموارد). گویند: کنا فی نزاله فلان، أی فی ضیافته. (اقرب الموارد) ، گویند: فلان من نزاله سوء، هرگاه که پدر او لئیم بود. (ازاقرب الموارد) (از المنجد). که تبار او پست باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از نخاعه
تصویر نخاعه
وینیرک (گویش گیلکی) آبدماغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزاله
تصویر نزاله
روانگی آب سختگی زمین، شوش مرداب که فرو ریزد، راهی گشتن، میهمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزاهه
تصویر نزاهه
نزاهت در فارسی پرهیزگاری، دور شدن از بدی، بی آکی، پاک سخنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزاره
تصویر نزاره
اندک گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
خصومت و دشمنی دو نفر با هم با زبان یا استعمال اسلحه، خصومت و دشمنی، منازعه و گفتگو با هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزاعه
تصویر فزاعه
ترسناک بیم زای ترساننده: آدمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطاعه
تصویر نطاعه
پوشنه سازی، مزد پوشنه ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزاع
تصویر نزاع
((نِ))
دشمنی، جنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزاع
تصویر نزاع
ستیز، کشمکش، درگیری
فرهنگ واژه فارسی سره